#میدان_شهادت
✨مقام معظم رهبری : اگر در یک ملّتی، در یک قوم و جمعیّتی، قدرت و قوّت چشمپوشی از زندگی باشد، این قوم شکستبخور نیست. ماها که گاهی اوقات در مقابل حوادث کم میآوریم، به خاطر این است که دودستی چسبیدهایم به زندگی و زیباییهای زندگی. زندگی یعنی چه؟
🍃 زندگی فقط نفس کشیدن خود ما نیست؛ زن و بچه و پدر و مادر ما هم زندگی است. پول و عنوان و اعتبار ما هم؛ به این چیزها چسبیدهایم. وقتی به این چیزها چسبیدیم، در مقابل حوادثِ سخت، کم میآوریم؛ اما کسانی که این قوّت و اراده در آنها هست که از زندگی چشم بپوشند، اینها بلند میشوند میروند به میدان شهادت
🍀بیانات در دیدار جمعی از خانوادههای شهدای مدافع حرم ۱۳۹۵/۰۹/۰۱
•┈••✾🍃💫🍃🌺🍃💫🍃✾••┈•
☀️سیره وکلام بزرگان
╔══ ⚘ ════ ⚘ ══╗
http://eitaa.com/joinchat/1708392464Cc68cf7f046
╚══ ⚘ ════ ⚘ ══╝
•┈••✾🍃💫🍃🌺🍃💫🍃✾••┈•
🔸بعد از عملیات بهش گفتن بریم جنازه حمید رو بیاریم؟
گفت همه اونایی که جنازهشون اونجا مونده برای من حمید هستن. اگه اونارو آوردید، حمید منم بیارید.
🔹قبل انتخابات بهش گفتن داداشت تخلف کرده،
گفت دست به داداشم بزنید، انتخابات رو برگزار نمیکنم...
⭕️مسئولینی از جنس باکریها انتخاب کنید.
🗓۲۵ اسفند، سالروز شهادت مهندس #شهید_مهدی_باکری
@Afsaran_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️پاسخ زیبای استاد رحیمپور ازغدی به یک شبهه قدیمی.
⭕️چرا پس از فتح خرمشهر، به جنگ پایان داده نشد⁉️
@Afsaran_ir
#خاطره_از_شهدا
✨درباره نماز واهمیت آن
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🍀بعد از مدت ها برگشته بودیم ارومیه. شب خانه ی یکی از آشناها ماندیم. صبح که برای نماز پا شدیم. بهم گفت گمونم اینا واسه ی نماز پا نشدن.
💠 بعدش گفت سر صبحونه باید یه فیلم کوچیک بازی کنی! گفتم یعنی چی؟ گفت مثلا من از دست تو عصبانی می شم که چرا پا نشدی نمازت رو بخونی. چرا بی توجهی کردی و از این حرفا. به در میگم که دیوار بشنوه.
💠گفتم نه من نمی تونم. گفت واسه ی چی؟ این جوری بهش تذکر می دیم. یه جوری که ناراحت نشه. گفتم آخه تا حالا ندیده ام چه جوری عصبانی می شی. همین که دهنت رو باز کنی تا سرم داد بزنی، خنده ام می گیره، همه چی معلوم می شه. زشته. هر چه اصرار کرد که لازمه، گفتم
💠نمی تونم خنده ام می گیره. بعد ها آن بنده ی خدا یک نامه از مهدی نشانم داد. درباره نماز و اهمیتش.
#سردار_شهید_مهندس_مهدی_باکری
📚منبع : وبلاگ 100 خاطره از شهدا به نقل از کتاب#شهید_باکری، انتشارات روایت فتح
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
روایتگری شهدا
📷 خلبان ایدن مصطفی حمید، خلبانی بود که بمباران شیمیایی حلبچه را رد کرد و به دستور صدام اعدام شد. 🔻ا
⚡️هدیه نثار روح بزرگ این شهید وشهدای سپاه بدر در جنگ اللهم صل علی محمد و ال محمد وعجل فرجهم⚡️
#کلام_از_شهدا
✨تقوا واخلاص
✍توجه داشته باشيد که معيارمان در انتخاب مسؤولين، تقوي و اخلاص اشخاص باشد، نه ميزان وابستگي آنها به گروه يا طرز فکر شما.
#شهيد_حسين_طباخي
📚منبع:وبلاگ متعهدین
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨
#کلیپ_شهدایی
🎞 کلیپی بسیار زیبا از
سه برادر شهید گمنام
علی ، مهدی، حمید باکری
#یـادشان_بـا_ذڪـر_صـلـوات
👈بسیار زیبا و شنیدنی😭😭
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
پیمان نامه ی بیاد ماندنی :
«اینجانبان علی سراج، مجتبی سعیدی و احمد مختاری پیمان می بندیم بر این كه هر كدام از ما 3 تن به درجه رفیع شهادت نائل آمد دو نفر دیگر را در روز قیامت شفاعت نموده و در محضر خداوند ازخدا بخواهد که ازگناهان دو تن دیگر بگذرد و در نزد خداوند دو تن دیگر را شفاعت نماید.
خدایا چنان كن سرانجام كار تو خشنود باشی و ما رستگار
علی سراج . مجتبی سعیدی. احمد مختاری»
1364/6/9
حضرت آیت الله العظمی #امام_خامنه_ای درباره ماجرای شورانگیز این سه شهید فرموده اند: ” آن سه نوجوانی که از #مهدیشهر با هم پیمان می بندند که هر کدام شهید شدند، آن دو نفر دیگر را در روز قیامت پیش خداوند شفاعت کنند؛ سه تا نوجوان و هر سه شهید می شوند؛ نام اینها را شماها می دانید؛ داستان اینها را شماها می دانید. اینها جزو ماجراهای فراموش نشدنیِ تاریخ است. اینها چیزهایی نیست که از خاطره یک ملت برود ."
🌷ابتدا مجتبی سعیدی در فاو در ۱۸ سالگی در حال وضو به فیض شهادت میرسد.
🌷سپس علی سراج ، در عملیات کربلای ۵ در ۱۷ سالگی شهید میشود .
🌷و بعد از آنها احمد مختاری، در ۲۲ سالگی در عملیات مرصاد بشهادت نائل آمد .
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#میخواهم_مثل_تو_باشم!
#القصه
🌺دست و دل باز
✍در زمان ما، تخممرغ، قیمتی بود و نایاب.
در روستا خانوادهها هم کمبضاعت بودند. ابوالفضل خیلی دستودلباز بود و مادرش خیلی به او میرسید.
مکتب که میرفتیم، خوراکیهایش را با من نصف میکرد.
💠روزی یک تخممرغ آبپز آورده بود. با همان دستهای کوچکش آن را نصف کرد؛ نیمی را به من داد و نیمی را خودش خورد.
شهـــ❤️ــید ابوالفضل رفیعی
«علقمه»، ص28
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊