eitaa logo
روایتگری شهدا
23.4هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 | 🔻احمد متوسلیان: بسیجی ها! شما می گویید اگر ما در روز عاشورا بودیم، به امام حسین (علیه السلام) و سپاه او کمک می کردیم. بدانید امروز روز عاشورا است. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🔰 | 📍مواظبت از بیت المال 🌟 زخمی شده بود، پایش را گچ گرفته بودند و توی بیمارستان مریوان بستری بود . بچه‌ها لباسهایش را شسته بودند خبر دار که شد بلند شد و رفت که لباسهای آنها را بشوید گفتم برادر احمد! پاتون تازه گچ گرفتن اگر گچ آب بخورد و خیس شود پاتون عفونت می کند! گفت: هیچی نمی شه! رفت حمام و تمام لباسهای بچه‌ها را شست نیم روزی طول کشید گفتم الان گچ خیس شده و باید عوض شود ولی در کمال ناباوری دیدم که یک قطره هم آب نخورده !! حاج احمد گفت، چون مال بیت المال بود خیلی مواظب بودم که خیس نشود .... جاویدالاثر سردار 📕 ستارگان خاکی ، ج22 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🔰 | 🔻: من با خانواده‌های شهدا زیاد نشست و برخاست کرده‌ام و می‌کنم و از شرایط روحی آنان آگاهم. گاهی فقدان یک عزیز مصیبتی است که اگر مرگِ او شهادت نبود، تا ابد قابل تسلی نبود؛ اما خدای متعال در شهادت سرّی قرار داده که هم زخم است و هم مرهم و یک حالت تسلی و روشنایی به بازماندگان می‌دهد. ۱۳۷۲/۰۲/۰۲ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل چهارم : دفاع مقدس 🔸صفحه : 61-62 🔻قسمت چهل ونهم: تونل شایعه کرده بودندکه فرمانده ی لشکرازترس،زیرخانه اش یک تونل ساخته که بتوانددرمواقع ضروری فرارکند. خاک های جلوی خانه رادیده بودند.گفته بود،زیرزمین راطوری بسازیم که بتوان داخلش روضه خوانی برگزارکرد. خودش هم هروقت می آمدبه ماسربزند،دست بنّایی که داشت حسینیه رامی ساخت،می بوسید. 🗣️احمدایزدی،معراج اندیشه ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
8.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 | 🔻این خاطرات باید در تاریخ ثبت شود، اینها از عجایب تاریخ است... روایت نذر کردن مادر شهید صدر زاده برای حضرت عباس. تا یار که را خواهد و میلش به که باشد...! ما هم مثل مصطفی قول و قراری داریم؟! ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠ ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت هیجدهم :تسلیم سرنوشت 🌿از خواب که بیدار شدم. کمی بدنم آروم گرفته بود. راستش نمی دونم خواب بود یا بیهوشی ولی هر چه بود باعث شد مقداری تجدید قوا کنم. مدتی را با خودم کلنجال رفتم که چه کنم. به امید پیشروی رزمنده ها همینجا بمونم شاید فرجی بشه ، یا کار دیگه ای انجام بِدم. اگه نیومدند چه؟ اصلا چقد بمونم؟ نه عاقلانه نبود. پیاده روی شبانه هم که فایده نداشت. روزم اگه حرکت کنم منو می بینن. دیگه داشتم کلافه می شدم. 🌿بعد از دقایقی طولانی و مرور نقشه های مختلف بالاخره به این نتیجه رسیدم که تنها راه چاره اینه که با چشمِ روز حرکت کنم، بلکه به جایی برسم. حداقل مثل دیشب دور خودم نمی چرخم. هر چه بادا باد. دیگه بدتر از این وضعی که توش گرفتارم پیش نمیاد که.این بود که عزممو برای حرکتی جدید جزم کردم و با برانداز کردن چهار طرف ، به سمت و سویی که بیشتر احتمال می دادم جبهه خودی باشه حرکتم کردم. خیلی امیدوار بودم روشنی روز به من کمک کنه تا بتونم به سلامت به مقصد رسیده و از این مهلکه خلاص بشم. ناگفته نمونه احتمال اسارت هم بود و بیشتر از روزای قبل احتمال داشت در دام دشمن گرفتار بشم. لذا دوراندیشی اقتضا داشت وسیله ای همراه داشته باشم که اگه احیانا ناغافل با دشمن مواجه شدم ، بتونم از آن استفاده کنم. یه دونه زیر پوش سفید برداشتمو زیرِ پیراهنم گذاشتم و راه افتادم. 🌿افتان و خیزان ،با سینه خیز توجاهایی که در معرض دید بودم تا دویدن روی یه پا جاهایی که مقداری استتار  و پوشش بود. خلاصه همه جوره ترفندی رو بکار بستم و با خودم میگفتم این دیگه روز آخره . اگه بجایی نرسم از هلاک میشم. نزدیکای ظهر از دور خاکریزی را دیدم که بنظرم متفاوت بود از خاکریزی که به آن حمله کرده بودیم. بافت و ترکیب منطقه هم کمی فرق داشت. حجمِ نیزار بیشتر بود و تعداد نخلای سوخته هم به نظر بیشتر از اون منطقه ای بود که سه شب فقط از اون عبور کرده بودیم. 🌿قبل از خاکریز فقط یه مرداب بود و هیچ نشون و اثری از نیروهای خودی یا دشمن پشت خاکریز دیده نمی شد و مردد بودم که به اون سمت برم یا نه. از سویی بافتِ متفاوت منطقه به من امید می داد که احتمالا این خاکریزِ ایران باشه ، یا حداقل متروکه باشه و به خط خودمون نزدیک شده باشم. از طرفی نگران بودم مبادا بعد از سه شبانه روز تلاشِ طاقت فرسا، با پای خودم برم تو دلِ عراقیا و گیر بیفتم. لحظاتی این تردید و دودلی ادامه داشت تا اینکه دل رو به دریا داده و خودم رو به دست تقدیر سپردم... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
7.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥روایتی از اختراعات شگفت‌آور در وسط یک جنگ! ❗️ابتکاراتی که به جا گذاشت! ♨️ اختراعات دانشمند نابغه، در دورانی که ایران سیم خاردار هم نداشت! ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شهید ابومهدی المهندس: وقتی که کنار باشم، آرامش دارم چون سیمش به «آقا» وصل است ... ♾ بخشی از مستند «سلفی با ابومهدی» ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
کوچک‌تر از آنم که بگویم که چنین کن یک گوشه چشمی به من گوشه‌نشین کن علیه السلام ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯