🌷شهیدی که در قبر به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف سلام داد🌷🌷
امام جماعت يكي از مساجد شيراز مي گفت: «در اولين روزهاي پس از فتح خرمشهر پيكر 28 تن از شهداي عمليات آزادسازي خرمشهر را به شيراز آورده بودند.
🍃پس از اين كه خيل جمعيت حزب الله در قبرستان دارالرحمه ي شيراز بر اجساد مطهر و گلگون اين شهيدان نماز خواندند.
🍃علماي شهر كه در مراسم حضور داشتند، مسئوليت تلقين شهدا را بر عهده گرفتند، از جمله خود من.
🍃وقتي درون قبر رفتم و شروع به تلقين شهيدي كردم، با صحنه اي بس عجيب و تكان دهنده مواجه شدم، تا جايي كه ناچار شدم به دليل انقلاب روحي، تلقين را نيمه كاره رها كنم و از قبر بيرون بيايم.
🍃ماجرا اين بود كه هنگام قرائت نام مبارك ائمه در تلقين، تا به اسم مبارك حضرت صاحب الزمان (عج) رسيدم، مشاهده كردم كه شهيد انگار زنده است، لبخندي زد و سرش را تا نزديكي سينه به حالت احترام پايين آورد.»😔
اللهم عجل لولیک
@nazeran313
هدایت شده از ناظران۳۱۳
نام را گمنامے تَـــر کُــــــن رو سفیــدت میکُننـد:
#کلام_شهید
می گفـت :
طوری تلاش کنید ،
ڪہ اگــــر روزی . . .
#امام_زمان_عج فرمودند
یک سربازمتخصص میخام
بفرمایند فلانی بیاید ...
میگفت سربازی که هیچکارایی نداشته باشه بدرد اقا نمیخوره
برید امادگی جسمانی خودتون رو ببرید بالا
مومن باشید همراه با امادگی جسمانی
(العقل السليم في الجسم السليم)
#شهید_حسین_معزغلامی
یادش با صلوات❤️
🌸زیـارت نامــه شهــــ🕊ـــــدا🌸
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
@akhar_ol_zaman
🌹شهیدی که پس از۳۰سال بدنش سالم ماند و خون تازه از پیکرش جاری شد🌹
#شهید_بهنام_محمدی
جناب سرهنگ قمری می گفت:
ساعت نه صبح رفتیم برای نبش قبر بهنام محمدی....
بچه ها جمع شده بودن، از گردان اومده بودن، فرمانداری بود، شهرداری بود، استانداری بود، از لشگر آمده بودند، دعوتی زیاد بود...
منتهیٰ ما رفتیم جلو من و حاج آقا کعبی...
مادرش سمت راستم بود و پدرش رو به روی من ایستاده بود..
خاک را برداشتند رسید به نزدیک های سنگی که روی او گذاشته بودند.. من دست نگه داشتم....
گفتم: بیل را بگذار کنار.. گفت: چرا؟
گفتم: استخوان های این بچه خیلی ریز است، یک تکه از این سنگ بیفتد استخوان هایش می شکند؛ بگذار ما جسد او و استخوان هایش را اگر پودر نشده سالم برسانیم، بگذاریم توی ظرفی و ببریم مسجد دفن کنیم این زیباتره...
بچه ها قبول کردند....
من داشتم با دست خاک را میزدم کنار که دست من را گرفتند، گفتند این همه آدم اینجا ایستاده اند...
هجوم آوردند گفتم آقا شلوغش نکنید اینطور بدتر خاک میریزه روش..
گفتیم دوتا دوتا..
دوتا دوتا آمدند جلو خاک ها را رد کردند وسنگ را از رویش برداشتند...
خب،او را هم کفن نکرده بودند و همین طوری گذاشته بودند...
من تاچشمم به این شهید خورد از حال رفتم، مادرش غش کرد..
دقیقا مثل اینکه یک دقیقه پیش خوابیده بعد از سی ویک سال همانطور دست نخورده....
من اصلا از حال رفتم پدرش هم آن طرف افتاد...
اصلا همه وحشت زده شده بودند.. خلاصه کمی به خودمان فشار آوردیم وخاک ها را با دست زدیم کنار، دست میزدی خون نمی آمد...
دست میزدیم خون نیست...
نگاه می کنیم خون دارد قطره قطره می آید!!!!!!!
مادرش بیست وچهار ساعتی زیر سرم بود بیمارستان شرکت نفت آبادان...
شهید را هم گذاشتند سردخانه....
مادرش آمد بیست وچهار ساعتی بچه را دربغلش خواباند، نمی گذاشت دفنش کنیم....
داد میزد: بچه ی من بوی گلاب میدهد.. چرا می خواهید زیر خاک بگذاریدش؟ مگر شما از بچه ی من سیرید؟؟!!
بعد بیست وچهار ساعت اینقدر خواهش و تمنا کردیم او را قانع کردند که بچه را دفن کنند....
دفنش کردند، من رفتم، خانمم را هم باخودم بردم..
با هواپیما رفتیم وآمدیم.... رسیدیم کرج دایی اش زنگ زد و گفت: مادرش... مادرش چون سرحال نیست امروز هم رفته زیر سرم... خواستیم تشکر کنیم.... دیشب آمدم خانه مادرش می گفت راحت بخواب...
پدرش به رحمت خدا رفت، همین سال گذشته رفتم، مادرش می گفت: جناب سرهنگ قمری کار اشتباهی من کردم...؟ گفتم:چه کار اشتباهی کردی؟
گفت:هرشب می آمد مرا ازخواب بیدار می کرد، مخصوصا موقع نماز..
حالا دیگر به خوابم نمی آید؛ هر۳ماه یک دفعه ۲ماه یک دفعه به خوابم می آید؛آن هم خوشحال است....
گفتم: شما ناراحتی او خوشحال است؟
گفت:خوشحالم او خوشحال است ، ناراحتم چرا هر شب نمی بینمش؟
ببینید عزیزان ما چنین افرادی را داشتیم ملت باید بدانند....
#با_ولایت_تا_شهادت
#قرارگاه_فرهنگی
#بــا_ذڪـر_صلـوات
http://eitaa.com/asheghaneshahadat
💐🍃🌼🍃🌸🍃
🍂🌺🍃💐
💐🍃
🍂 بسم الله الرحمن الرحیم
🌷 داستانها وپندها
🌷 شماره۲۶
📝ماجرای نامهی امام حسین(ع) به شهید
قبل از اذانِ صبح با حالتِ عجیبی از خواب پرید و گفت: حاجی! خواب دیدم قاصدِ امام حسین(ع) اومد و بهم گفت: آقا سلام رساندند و فرمودند:به زودی به دیدارت خواهم آمد.یه نامه هم از طرف آقا به من داد که توش نوشته بود:چرا این روزها کمتر زیارتِ عاشورا میخوانی؟ همینجور که داشت حرف میزد، گریه میکرد وصورتش شده بود خیسِ اشک. دیگه توی حالِ خودش نبود. چند شب بعد
شهید شد. امام حسین(ع) به عهدِ خود وفا کرد... 📌خاطرهای از زندگی شهید محمد باقر مؤمنیراد
📚منبع: کتاب یک جرعه آفتاب ، صفحه 44
#امام_حسین #زیارت_عاشورا #رویای_صادقه #پیشگویی #مرگ #شهادت #شهیدمؤمنی_راد
@khakriz1
https://www.instagram.com/p/BmQEfm_nH5z
🍀اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🍀
@majnon313 🌷
🌷 لینک کانال
http://eitaa.com/joinchat/2619473922Cba1e6a0c80
🍂
💐🍃
🍂🌺🍃💐
💐🍃🌼🍃🌸🍃