🔴 هرکس میخواهد حسینی باشد...
🔸هر کس میخواهد حسینی باشد باید دنیایی که سراسر سختی و #امتحان است را نه تنها استقبال کند بلکه آن را «احلی من العسل» بداند.
🔸یکی از آزادگان میفرمودند وقتی ما #اسیر شدیم، در زندان رژیم بعث روی دیوار با یک میخ نوشتم،
⬅️ حالا که #شهید نشدیم، #اسارت را با طعم «احلی من العسل» #تحمل خواهیم کرد.
#ایمان_به_غیب #سبک_زندگی #امتحان #مجاهدت #معرفت
🔶روایتگری شهدا
🌺@shahidabad313
◄ #ڪـــــلام_شهـــــید
🍁شهید احمد متوسلیان
آخرين نفـــــری که از عمليات بر
ميگشت خــــودش بود يک#کلاه
خود ســـــرش بود افتاد ته دره
حالا آن طـرف دموکراتها بودند
و آتششان هم سنگــــين تا نرفت
#کلاه خود را برنداشت ، برنگشت.
گفتيم: اگه شهــيد می شدی …؟
گفــت: اين #بيـت_المال بــــود.
🌷روایتگری شهدا
🌺@shahidabad313
#نمازقضانشود
تابستان سال ۶۰ مرا از اردوگاه موصل شماره ی ۱ به بغداد بردند. در آن جا با افسران شایسته و
لایقی مانند سرهنگ مدارایی و سرهنگ وطن پرست و تعدادی دیگر، هم سلول شدیم. آن ها در
عملیات رمضان اسیر شده بودند. در کنار این افسرها نوجوان دوازده ساله ای به نام علی رضا احمدی را دیدم. او را از پدرش (که اسیر بود)جدا کرده و برای تبلیغات به بغداد آورده بودند.
دو سه روز اولی که در آن سلول بودیم، این عزیزان کمتر با من صحبت می کردند؛ ولی بعد که مرا شناختند، با هم مأنوس شدیم. سه روز علی رضا برای نماز صبح بلند نشد؛ روز سوم به من گفت: حاج آقا! من قبلاً برای نماز صبح بیدار می شدم، لطفاً مرا بیدار کنید!
علی رضا حتی برای یک مرتبه هم از من نپرسید که بابای من کجاست و سرنوشت من چه می شود، تا چه برسد به این که گریه کند. او به فكر نمازش بود که قضا نشود؛ در حالی که هنوز بالغ نشده بود.
۲۱۲-📚قصه ی نماز آزادگان، ص ۲۱۱ ،خاطره ی شهید #سیدعلی_اکبر_ابوترابی
🔶روایتگری شهدا
🌺 @shahidabad313
💔💔
#خــاطره✍
ایام #فاطمیه
❣سال اول زندگیمون بود،
آقا مصطفی، اون زمان، بیش تر در گیر کارهای هیئت حضرت ابوالفضل علیه السلام بود. که به دلیل ارادت ویژه وخاصی که به حضرت ابوالفضل(ع) داشتن😍
باسختی های زیاد هیئتی رو با همین نام تاسیس کردن☺️
❣روز شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها قرار بود، دسته عزاداری بیرون ببرن. 😔
دیدم آقا مصطفی قبل از اینکه برن سمت هیئت، دارن مطلبی رو برای مداحی آماده میکنن!!!
❣با حالت تعجب سوال کردم.
آقا مصطفی!!! شما که مداحی نمی کردید.😳
گفتن:
"روز شهادت بی بی فرق میکنه"😔
مخصوصا امسال!!!😓
❣گفتم: امسال مگه چه فرق می کنه؟ گفتند:
آدم تا چیزی رو درک نکنه، اون رو نمیفهمه😔
❣من امسال که شما پیشم هستی، و من به اندازه ذره ای از محبت بین حضرت زهرا سلام الله علیها و امیرالمومنین علیه السلام را چشیدم
"فهمیدم فاطمیه، یعنی چی"😭😭
✨هر چند ناچیز، ولی حالا درک میکنم که چه بر سر امیرالمومنین علیه السلام آوردند.😭😭😭
🎙 راوے: همسرشهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🔶روایتگری شهدا
🌺@shahidabad313
┄┅══✼🍃🌹🍃✼══┅┄
🌴مهم سربازی برای امام زمان(عج) است...👆
#شهید_محسن_حججی
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
┄┅═◈═◈🌸◈═◈═┅┄
🌷#محمد_امین_کریمیان طلبه ای بود.
که برای معرفی شهید هادی خیلی
تلاش می کرد و می گفت : شهدا
زنده اند و باید آن ها را الگو قرار دهیم .
📚کتاب سلام بر ابراهیم را در مدارس
پخش می کرد و نوجوانان را با راه و
روش شهید آشنا می نمود ، او دوست
داشت مدافع حرم شود .
💭می گفت : هر زمان ابراهیم را در
خواب می بینم خیلی خوشحال است ،
و مرا خیلی تحویل می گیرد.
او در سوریه به دوستانش گفته بود:
من مدیون ابراهیم هستم ، او به من
گفت نترس و نگران نباش ، به زودی
با گمنامی به ما ملحق می شوی ...
و مدتی بعد این گونه شد.
🔹 فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ و
َيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِن
ْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُون
َ ﴿آل عمران / ۱۷۰﴾
🔹آنها(شهدا ) بخاطر نعمت های فراوانی که
خداوند از فضل خود به ایشان بخشیده
خوشحالند و مژده می دهند به کسانی
که هنوز به آن ها ملحق نشده اند.
(مجاهدان و شهیدان آینده ) زیرا
می دانند که نه ترسی بر آن هاست
و نه غمی خواهند داشت .
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
💖 قلب رئوف ابراهیم، بزرگترین نعمتی
بود کہ خدا بہ این بنده اش داده بود.
یک بار در دوران مجروحیت #ابراهیم،بہ
دیدنش رفتم یکی از علما هم آن جا بود.
ابراهیم از خاطرات جبهہ می گفت.
👌یادم هست کہ گفت:در یکی از
عملیات ها در نیمہ شب بہ سمت
دشمن رفتم. از لابہ لاے بوتہ ها و
درخت ها حسابی بہ دشمن نزدیک شدم.
یک سربازعراقی روبرویم بود. یکباره در
مقابلش ظاهرشدم. کس دیگرے نبود.
دستم را مشت کردم و با خودم گفتم:
بایک مشت👊 او را می کشم.
🔻اما تا در مقابلش قرار گرفتم، یکباره
دلم برایش سوخت. #اسلحہ روے
دوشش بود و فکرنمی کرد این قدر
بہ او نزدیک شده باشم. چهره اش این قد
ر #مظلومانہ بودکہ دلم برایش سوخت.
🍁 او سربازے بود کہ بہ زور بہ جنگ ما
آورده بودند. بہ جاے زدن، او را در آغوش
گرفتم. بدنش مثل بید می لرزید.
دستش را گرفتم و با خود بہ عقب آوردم.
بعد او را تحویل یکی از رفقا دادم تا
بہ عقب منتقل شود و خودم براے
ادامہ عملیات جلو رفتم.
📚سلام بر ابراهیم (۲)، ص۲۳۱
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊