eitaa logo
روایتگری شهدا
23.1هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎شهیدی که برای آب نامه می نوشت 🌷 🍂 🍀 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 🌷 ┗━━━🍃🌷🍃━━━┛
♨ از نازک‌نارنجی بودن بیرون بیا! 🔰 (ره): ❌ با نازک نارنجی‏گری، آدم بنده‌ی خدا نمی‌شود؛ اصلًا انسان نمی‌شود! آدم نازک نارنجی انسان نیست! 👈 روزه می‌گیری سخت است؛ مخصوصاً چون سخت است، بگیر! 👈 شب می‌خواهی تا صبح احیا بگیری برایت سخت است؛ مخصوصاً چون سخت است، این کار را بکن! 👈 یک مدتی هم به خودت رنج و سختی بده؛ خودت را تأدیب کن! 📚 آزادی معنوی/ ص ۱۴۳ 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
شهیدی که پس از ۴ سال بی‌خبری خودش را به عروسی دخترش رساند😔 شهید سعید انصاری تاریخ تولد: ۴ / ۱۰ / ۱۳۴۹ تاریخ شهادت: ۲۲ / ۱۰ / ۱۳۹۴ محل تولد: تهران محل شهادت: سوریه همسرش← یکشب در خواب دیدم که سعید مدافع حرم شده است پیراهن سفید به تن کرده و پهلوی راستش تیرخورده و خونی شده💔من هم چادر و مقنعه سفید نماز به سرم بود📿 و میان اتفاق‌هایی که در اطرافم می‌افتاد، به دنبال پیکر سعید میگشتم از خواب که بیدار شدم برای سعید تعریف کردم او گفت: احتمالا موافقت کنند که به سوریه بروم و پیکرم جا بماند😞 او به سوریه رفت و در نهایت طبق خواب با اصابت تیر به پهلوی راستش با ذکر یا زهرا(س) به شهادت میرسد🕊️ پیکرش همانطور که گفته بود جاویدالاثر شد دخترم زینب دو سالی بود عقد کرده بود🎊 نزدیک عروسی اش بود🎈 یک شب خواب سعید دیدم گفت عروسی زینب می آیم🎊 به زینب گفتم فکر کنم خبری از بابات بشود چون همچین خوابی دیده ام، خوابم خیلی زود تعبیر شد خبر دادند که پیکر سعید تفحص و شناسایی شده😭 به معراج الشهدا رفتیم او درست نزدیک عروسی زینبش آمد😭😭 آمد تا جگر گوشه‌اش غصه دار نباشد فرزندانم حسین، زینب و فاطمه با چشمانی خیس، مات و مبهوت بودند😭 در نهایت او پس از ۴ سال در روز ولادت حضرت زهرا(س) به وطن بازگشت🕊️💔 🌹 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹️ 🔸️شهید سید مرتضی آوینی می‌گوید... ♦️انسان فانی در خدا دارای عزت و عظمت بی نهایت.. 🍀 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 🌷 ┗━━━🍃🌷🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مادرم.... زمانی که خبر شهادتم را شنیدی گریه نکن! زمان تشییع و تدفینم گریه نکن! زمان خواندن وصیتنامه ام گریه نکن! فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را فراموش میکنند و زنان غفلت را❗️ وقتی جامعه ما را بی غیرتی و بی حجابی گرفت مادرم گریه کن که اسلام درخطر است.....‼️ 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
در سال ۴۶ در خانواده مذهبی و روحانی در قم به دنیا آمد . با شروع حوادث انقلاب ، جهت یاری مردم به سبزوار رفتند . ناصرالدین در شاخه جوانان حزب جمهوری مشغول فعالیت شد ، در این مدت چهار بار برنده مسابقات قرآن شد . با سپری کردن دوران دبیرستان در دانشگاه امام صادق علیه السلام پذیرفته شد . خودش می گفت ، من دانشگاه امام صادق (ع) را به دانشگاه امام حسین علیه السلام تبدیل کردم و مدرک قبولی را از دستان مبارک آقا ابا عبدالله (ع) گرفتم . از عملیات بدر در جبهه حضور داشت ، و در عملیات کربلای پنج در حالی که ۱۹ سال بیشتر نداشت در تاریخ ۲۱\۱۲\۶۵ به شهادت رسید . مقام معظم رهبری درباره ی این شهید بزرگوار میگویند ، نوشته های این شهید عزیز را مکرر خوانده ام و هر بار بهره و فیض تازه ای از آن گرفته ام .... 📕 پنجاه سال عبادت ، ص۲۵ 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
در اوایل جنگ آیت الله خامنه ای به عنوان نماینده امام در شورای عالی دفاع به کرمانشاه سفر کردند ، در جلسه مسئولین بحث بچه حزب اللهی ها پیش آمد و پس از توضیحات حاضرین ، آقا گفتند ، حالا متوجه شدم چرا بنی صدر پس از بازگشت از کرمانشاه در آن شرایط حساس اول جنگ دستور برخورد با جریانی مرسوم به حزب شیب ( حزب اللهی های کرمانشاه ) را مطرح کرده بود..... سردار 📕 اولین فرمانده 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ⚡﷽⚡ 👈 بودم. میدانستم دارد خودش را می کشد که دوباره اعزامش کنند به سوریه.😮 🔹️من نه کمکش می کردم که برود و نه اصلاً راضی بودم.😑 حتی اگر میشد سنگ هم جلوی پایش می‌انداختم.😬 مدام بهش میگفتم: "محسن، این دفعه دیگه خبری از رفتن نیست. نمیذارم‌ بری. بی خود جلزّ ولزّ نکن."😒 🔹️نیمه های شب بهم پیام میداد. چهار پنج بار. هربار هم پیام های چهار پنج صفحه‌ای.😐 باید وقت می گذاشتم و می‌خواندم شان. براش می نوشتم: " تو یه بار رفتی سوریه. الان نوبت بقیه ست. لطفاً دیگه تموم کن این مسئله رو!"‼️ 🔹️وقتی می دید زورش به من نمی رسد😌 پیام می‌داد: "واگذارت می کنم به علیها السلام. خودت باید جوابش را بدی." می‌گفتم: "چرا اسم بی بی رو میاری وسط؟ 💥چرا همه چیز را با هم قاطی می کنی؟"😥 می گفت: "برای اینکه داری میندازی جلو پام." آخر سر هم معطل من نماند. رفت و کار خودش را کرد.😔 همه زورش را زد تا بلاخره موافقت مسئولان را را گرفت. 😔😌💙 💢یک روز کشاندمش کنار و با حالت گفتم: "محسن نرو. تو زن جوون داری، بچه ی کوچیک داری."😖 گفت: "نگران نباش حاجی. اونا هم خدا دارن. خدا خودش حواسش بهشون هست."😉 💥مرغش یک پا داشت. می دانستم اگر تا فردا هم باهاش حرف بزنم هیچ فایده ای نداره. می دانستم تصمیم خودش را گرفته که برود. هیچ چیز هم نمیتواند مانعش بشود. چشمام پر از شد. لبانم لرزید. گفتم: "محسن. چون دوستت دارم دعا میکنم شهید نشی." گفت: "چون دوستم داری دعا کن شهید بشم." 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊