eitaa logo
روایتگری شهدا
23هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠(۱۲۷) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت صد و بیست و هفتم:از حجله عروسی تا شهادت(۱) 🍂کمتر از هفت ماه از مراسم عروسی اش گذشته بود که اسیر شد. دخترش چهار ماه بعد اسارت پدر متولد شد و اسمش رو گذاشتن مهدیه. یلی نام آور از شهرستان جویبار مازندران از بسیجیهای گردان صاحب الزمان (عج) از لشکر ۲۵ کربلا که تنها ۱۹ بهار از عمرش سپری شده بود که روانه عملیات شد. 📌در آخرین مرحله عملیات کربلای ۵ در شلمچه به شدت مجروح شد. یه پاش سه تکه شده بود و سر و گردنش هم پر از ترکش ریز بود و کتفش هم گلوله خورده بود و خیلی از همرزماش شهید شده بودن. مهدی در حالیکه قدرت حرکت نداشت در دوازدهم اسفند سال ۶۵ به اسارت در اومد و شش روز بعد وارد اردوگاه تکریت ۱۱ شد. بهار بیستم رو با بدنی تکه پاره در اسارتگاه تکریت ۱۱ گذروند. حدود دوران پر محنت اسارت رو تحمل کرد و در اواخر مرداد ۶۶ زیر شکنجه بعثی ها به طرز فجیعی به رسید. 📍داستان غم انگیز اسارت و شهادت مهدی احسانیان(جویباری) از زبان همرزمش عابدین پور رمضان چنین روایت شده: در آسایشگاه پنج فقط با من و حاج عباس تقی پور دمخور بود. بعد از مدتی بعلت عدم مداوا و درمان، بدنش کِرم زد و روی سینه و کتفش کرم های سفید رنگی ریز بودن و درد و رنج او رو مضاعف می کرد. مهدی با چوب کبریت کرم ها را از روی زخماش جدا می کرد و در حال جدا کردن آنها ذکر هم می گفت و گریه هم می کرد. گاهی هم خیلی آرام صدام رو لعنت می کرد. روزها به سختی همراه با درد و رنج و ناملایمتی برای مهدی و به کندی سپری می شد. تا اینکه روزی اتفاقی ناگوار رخ داد و مهدی قربانی یه خیانت شد. 🔸️یکی از افراد واداده در اسارت به نام«ر.ر» برای خوش خدمتی به بعثیها جاسوسی می کرد، یه روز به بعثی ها گزارشی کذب و غیر واقعی داد. گفته بود بچه‌های اردوگاه نوک قاشقها رو تیز کرده و قصد شورش و فرار دارن. بعثیها هم که دنبال بهانه بودن تا بتونن ما را مورد آزار و اذیت قرار بدن، صبح بعد از آمار داخلی، دستور دادن که همه بشینن سرجای خودشون و هرکس هم قاشقش رو در دست خودش داشته باشه. اومدن و تک تک قاشق ها رو نگاه کردن و چهار قاشق پیدا کردن که نوکش کمی تیز بود. نه این که تیزش کرده باشن، بلکه ساختش اینطور بود. چرا که قاشق رویی سبک، مثل استیل نبود و همه اش کج و کوله بودن. ازین چهار قاشق یکی مال مهدی بود... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 از شدت کمردرد باید کمربند میبست ولی بخاطر اینکه سربازاش نبینن، چفیه بست. 🔹 شادی روحش صلوات ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به دور از هر گونه اختلاف برای نجات اسلام خیمه ولایت را رها نکنید. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
مقام معظم رهبری: ✍ ما در بیان زندگی‌نامه‌ی شهیدان سعی کنیم خصوصیّات زندگی اینها و سبک زندگی اینها و چگونگی مشی زندگی اینها را تبیین کنیم، این مهم است. جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهدا عمل کردند و به آنچه خواستند رسیدن ... ما چه کردیم و به کجا خواهیم رسید ‼️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل نهم: مردم داری 🔸صفحه:۱۴۵ 🔻قسمت صدوچهل وهفتم:تخم مرغ محلی ✍یکبارهمسفر شدیم.دیدم بسته ای همراهش است. _توی این چیه؟ _تخم مرغ محلی یه. قبل ازسفر رفته بود رابر و به او هدیه داده بودند. _بده دست من. داخل هواپیما به مهماندار گفتم:تخم مرغ ها رو بگیر بذار جایی نشکنه. _آقا ما جا نداریم. _این فوقش ده تا تخم مرغه.نمی تونم بذارم محفظه ی بال.می شکنه.با مهماندار بحثمان شد. _محمود ول کن.من اگه می دونستم تو دعوا می کنی، اونا رو نمی گرفتم .خودش را به مهماندار معرفی نکرد. 🗣 سردارمحمودامینی،فکه۲۰۲ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌹 شهید سلیمانی: نماز شب ، نماز شب ، نماز شب کلید تمام عزت هاست ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 جای ساعت نگاه "تو"هرصبح🌤️ بیدارم میکند؛ هراسی از چرخش عقربه ها ندارم بگذار نگاه "تو"مدام برایم زنگ بزند.... 💔 روزتان مزین به عنایات شهدا🤲☘ 🕊 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻روز قیامت جلوتون رو میگیره 🔻آهای مردای بی غیرت، آهای زنای بی‌ با شماست...... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🔮 هیئت آقا امام حسین ع 🌸 آقا حامد سال ها تو هیئت فاطمیه (س) طالقانی تبریز به عزاداری مشغول بود. وقتی ایام محرم می شد يكي از چرخ های مخصوص حمل باندها رو براي خودش بر میداشت و وظیفه حمل اون چرخ رو به عهده می گرفت. با عشق و علاقه خاصی هم اين كار رو انجام مي داد. وقتی عاشورا می شد برای هیئت چهار هزار تا نهار میدادیم که حامد منتظر می شد همه کم کم برن... تا کار شستن دیگ ها رو شروع کنه... با گریه و حال عجیبی شروع به کار می کرد... بهش میگفتن آقا حامد شما افسری و همه میشناسنتون بهتره بقیه این کارو انجام بدن. می گفت: "اینجا یه جایی هست که اگه سردارم باشی باید شکسته شوی تا بزرگ بشی" و همینطور می گفت: "شفا تو آخر مجلسه، آخر مجلسم شستن دیگ هاست و من از این دیگ ها حاجتم رو خواهم گرفت" که بالاخره این طور هم شد. 🌹به نقل از دوست شهيد مدافع حرم حامد جوانی ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌱 خواهرم نگذار به اسم آزادی زن با تو و دیگر خواهرانم همانند شیء رفتار کنند ✨شهیدعلی‌رضاملازاده ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠(۱۲۸) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت صد و بیست و هشتم:از حجله عروسی تا شهادت(۲) 🍂بعثی ها این چهار نفر رو بردن بیرون و دستشون رو گذاشتن روی سکوی سیمانی و اونقدر دست و انگشتاشون رو با چوب و کابل زدن که همه شون از حال رفتن، دست هاشون به اندازه ای ورم کرده بود که وقتی کسی می دید، فکر می کرد این ها دستکشِ بوکس دستشون کردن. واقعاً دلخراش بود. 📌مهدی هم با همه مشکلاتی که داشت این هم بهشون اضافه شد. لرزش شدید دست پیدا کرد و حتی غذا خوردن هم براش سخت شده بود. روزها مثل شب یلدا بلند بودن و طاقت فرسا و مهدی هم سعی می کرد با همه توان با مجروحیت و ناملایمتی ها دست و پنجه نرم کنه. زخم هاش هم بدون دارو و درمان. حتی دریغ از یه پانسمان. بعد از ماهها زخمهای مهدی رو به بهبود بود و استخوان پاش هم که از سه جا شکسته شده بود در حال جوش گرفتن بود. چند قدمی رو با کمک بچه ها به سختی می رفت و دوباره می نشست .دلش می خواست مثل همه بتونه روزانه کمی قدم بزنه... 💥خواب عجیب ❣ ♦️عابدین میگه یه روز تو هوای گرم و تفت دیده اواخر مرداد ماه  سال 66 در هواخوری من و حاج عباس و خیلیهای دیگه برای در امون موندن از آفتاب رفتیم زیر سایه بون، مهدی هم اروم و با قدمهای شمرده اومد کنار ما نشست. ساکت و بی صدا  بود و به حاج عباس خیره شده بود حاج عباس پرسید پسر چی شده؟ همینطور به حاج عباس خیره بود و اشک تو چشماش حلقه زده بود به آرومی پرسید حاجی تو تعبیر خواب میدونی؟ ⚡حاجی گفت نه ولی خیر باشه ان شاءالله. گفت شب خواب دیدم در روستای ما تعزیه حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام گرفتن و حاج اکبر کله بسی نقش موسی بن جعفر رو بازی می کرد. آخر کار به سمت من اومد و گفت فلانی چرا  ناراحت و غمگینی؟ من جراحت بدنم رو بهش نشون دادم و از سختی های اسارت گفتم. تبسمی کرد و گفت فلانی غم و اندوه  به خودت راه نده تا چند روز دیگه پیش مایی، و از جلوی چشمم  ناپدید شد. حاجی این خوبه یا بده؟ 💥حاج عباس تو فکر فرو رفت و کمی بعد جواب داد: پسرم من که تعبیر خواب نمیدونم  ولی خوابت رحمانیه. ان شاءالله که خیره... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌸✨ این تصویر مربوط به است وقتی که در سامرا بود گفت اینجا حجاب ندارند و برای ندیدن بی حجابی چفیه روی سرش می انداخت و بیرون میرفت... داشتن‌حیا‌زن‌و‌مرد‌ندارد ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
چادری که بر سر توست، دور گردن دشمن است! پس محکمتربگیر ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل نهم: مردم داری 🔸صفحه : ۱۴۵ 🔻قسمت صد و چهل و هشتم: پنهان در غبار ✍یک روز قرار بود حاجی از پایگاهی که من فرمانده ی آن بودم ،بازدید کند. به رسم تمام مراسمی که یک فرمانده به بازدید می آید، نیروها را در محوطه به خط کرده بودیم که بالگرد حامل ایشان به زمین نشست . به استقبالش رفتیم. منطقه خاکی بود و پس از فرود بالگرد ،گرد و خاک زیادی بلند شد. چند دقیقه ای منتظر پیاده شدن سردار بودیم . درکمال تعجب ایشان نیامدند . ازخلبان پرسیدم که سردار کجا هستند؟ پاسخ داد:سردار از در دیگر رفتند. چون ایشان را در محوطه ندیدم و در آنجا نیز جز یک آشپزخانه مکان دیگری نبود به آنجا رفتم. دیدم روی نیمکت چوبی با یک لباس معمولی نشسته و آشپزها هم برایشان چای آورده بودند. وقتی دلیل عدم حضور ایشان در جمع نیروها را جویا شدم،گفتند :من عمدا از این سمت اومدم تا باعث اذیت نیروها نشم . 🗣خاطره ای از محمد علی پردل،یاران شاهد ۱۷۱ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🍃حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) : 🌸بدانید هیچ چیزی مؤمن را به خدا نزدیک نمی کند، مگر آنکه: ⇦ نماز شب ، ⇦ تسبیح و تهلیل گفتن ، ⇦ استغفار و گریه های نیمه شب ، ⇦ خواندن قرآن تا طلوع فجر ، ⇦ متصل نمودن نماز شب به نماز صبح ، پس هر که چنین باشد ، او را بشارت می دهم به فراوانی روزی که بدون رنج و زحمت و زور بازو به دستش آید. 📚 ارشاد القلوب، ج ۲، ص ۱۷ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 گیجید هنوز؟ فصل تردید گذشت هرقصه‌که‌گفتید‌و‌شنیدیدگذشت داعش به‌چراغ‌‌سبزتان هار شده از این‌‌همه‌خون‌چگونه‌خواهیدگذشت 🥀 🕊 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
و اش را داد تا ما داشته باشیم! ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯