📚کتاب#از_قفس_تا_پرواز
💢خاطرات#شهید_محمدعلی_برزگر
🍂قسمت هفتاد و پنج
📝نام نیـــــک♡
🔰مادرم فرزند چهارمش را باردار بود. روزی با خواهرم در حیاط بازی می کردیم که صدای جیغ مامان محبوبه ما را هراسان کرد. پدرمان مسئول رسیدگی به مسائل آب و خواندن کنتورهای آب و تعمیر آنها در روستاهای اطراف بود و هر روزه باید به دهات متعدّدی سرکشی می کرد. فوراً خود را به اتاق رساندیم، دیدیم مادرمان کنار برنج آبکش کرده بی رمق می نالید.
🌷به طرفش دویدم و گفتم:مادر تو را چه شده؟ پاسخ داد: دخترم! زودتر مادربزرگت را خبر کن از سراشیبی تپه تا منزل ماما فاطمه با خواهرم می دویدیم وقتی رسیدیم، ماما کنار تنور بود و نان می پخت، او را صدا زدیم: ماما فاطمه کجایی؟
🔰 او که از ماجرا بی خبر بود، ادامه داد: بچه ها دایی محمّد از جبهه برگشته. گفتم: ماما عجله کن، مادرم دارد میمیرد. ماما تا این خبر را شنید، کیف و چادرش را از ایوان برداشت و با هم به راه افتادیم. خوشبختانه به موقع رسیدیم و خدا به ما یک خواهر دیگر عطا فرمود .
🌷ماما فاطمه ده شبانه روز کنار مادرم ماند. به منزلش رفت و دوباره برگشت و به مادرم گفت :محمّد باید به جبهه برگردد و مشتاق دیدار توست اگر حال داری خبرش کنم. مادرم با شوق پذیرفت
🔰 همان شب، دایی با بسته ای سوهان به دیدار مادرم آمد. مادرم گفت: محمّد! کجا می روی؟ گفت: جبهه. صدای نوزاد بحث را عوض کرد و دایی او را از گهواره برداشت و در آغوش گرفت دستش را بوسید و پرسید: آبجی! اذان در گوش دخترت خوانده اند.
🌷مادرم گفت: برادر طلبه ام حیّ وحاضر نشسته، با این وضع و حالم صلاح نیست نامحرم را دعوت کنم. دایی گفت: چشم، حالا بگو قرار است نامش چه باشد؟ مادرم پاسخ داد: بنفشه. دایی کمی مکث کرد و گفت: آبجی! دلیلی برای گذاشتن این نام داری؟ مادرم گفت: اوّل ا ینکه خوشم آمده.
🔰دوم اینکه با نام دو دختر دیگرم حکیمه و فرشته می آید [و هم آهنگ است]،سکوتِ دایی،مادر را آشفته می کرد. پرسید: چیزی شده؟ نام بدی انتخاب کردم؟ دایی گفت: نه، هر چه بگویی همان است، ولی بدان اگر نام و القاب ائمّه(ع) باشد بهتر است
🌷چون انسانهایی که نامی بی معنا دارند در محشر ناشنوا محشور می شوند،
می خواهم تو نام نیک بگذاری، امشب را به تو فرصت می دهم؛با همسرت مشورت کن، به خاطر من رو در بایستی نکن، اگر عاشقانه خدا و رسولش را دوست می داری، نامی معنوی انتخاب کن تا قیامت سرافکنده نباشی
🔰 بغض گلوی مادرم را می فشرد. دایی وقتی دید حال خواهرش دگرگون شده، دستمالی از جیب در آورد و گفت: روز زایمانت، مادرم پختن نان ها را به من سپرد، زن ،داداش هم در منزل نبود خودم دست به کار شدم و نان هایی عجیب پختم، دست پُختم را ببین.
گرهِ دستمال را که باز کرد با دیدن تکه نان گـُل زده اش همه خندیدیم،
🌷 ماما فاطمه گفت: هر چه می گویم«نخور » به خرجش نمی رود؛ می گوید: رزق خدا نباید اسراف شود. گفتم: برای دام ها میریزم. باز می گوید: نعمت زوالیست. وخودش همه را خورد.
🔰 پس از ساعتی گفت وگو دایی رفت فردا، اوّل صبح مادرم ما را بیدار کرد و گفت: تا دایی نرفته دنبالش بروید و بیاوریدش. وقتی منزل ماما رسیدیم، دایی ساکِ سفر بسته، و پوتین هایش را برق می انداخت.
🌷 سلام کردیم. دایی ما را بوسید، گفتم: دایی! مامان محبوبه با شما کار واجبی دارد. دایی به منزل مان آمد و مامان کنار گهواره گریه می کرد.دایی پرسید: آبجی! حالت خوب است؟ گفت: از دیشب جز به نام«فاطمه »به نام دیگری فکر نمی کنم.
🔰 دایی لبخندی زد و گفت: مبارکت باشد با این کار باری از دوشت برداشته ای ؛ مطمئنّ باش این انتخابت در قیامت از تو دستگیری خواهد کرد. بعد دایی در گوش خواهرم اذان گفت...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
3.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📒 + کتاب (مثبت #کتاب)
📚 معرفی کتاب آخر رفاقت
✍️ به کوشش: مرتضی احمر
🌹به مناسبت ۲۴ دی ماه سالروز شهادت حاج احمد کریمی، فرمانده گردان حضرت معصومه علیها السلام لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب علیهالسلام قم
🍃#کتاب_خوب_بخوانیم
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌷🕊🍃
شھـادت یڪ هنـر
وَ شھیـد یكهنـرمنـدواقعےاسٺ...🌱
#شهید_ابراهیم_هادی
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
6.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌 #کــلامشهـــید
«یادمون باشه که هر چی
برای خدا کوچیکی و بندگی کنیم
خدا در نظر دیگران بزرگمون میکنه»
شهید حاج حسین خرازی🕊❣️
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
3.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رحمت الله به عشاق ابا عبدالله
🔸قسمتی از مداحی شهید عادل رضایی
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
📸 دست نوشته شهیده فائزه رحیمی از شهدای فاجعه تروریستی کرمان پشت تصویر رهبر انقلاب
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
6.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃حجاب یعنی احساس مسئولیت در قبال جامعه
💢در مراسم یادواره شهیده فائزه رحیمی:
▫️ ما حتما باید در عرصه عفاف و حجاب شهید میدادیم تا زبانمان باز شود و بتوانیم تقدیر کنیم.
▫️ شهید یعنی کسی که پای احساس مسئولیت جان میدهد.
⚡#استاد_پناهیان
🔹️#جهاد_تبیین
🔸️#به_وقت_حجاب
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🎐#اندیشه_سردار(۳۱)
🔳ي) معلوم نيست منِ سليماني تا آخر در اين راه باشم
◻️بايد از خدا بخواهيم در اين جايگاهي كه هستيم به ما رحم كند. معلوم نيست منِ سليماني تا آخر باشم و اينكه آرزوي عاقبت به خير مي كنيم، براي همين است. همه ما رزمندگان دفاع مقدس تصاوير زيبايي در چشمان مان ثبت است كه مربوط به شهيدان است. شايد مخابراتي هاي لشكر بيشتر بدانند و هنوز صداي علي ماهاني، علي حاجبي، صداي اتحادي، تاجيك، ميرحسيني و همه شهدا در گوششان باشد. امروز چقدر از اين تصاوير از ذهن ما پاك شده و چه چيزهايي جايگزين آن شده است، هركدام در خلوت خود بهتر مي دانيم چه بر سرمان آمده است.
🔸️بايد به خودمان بياييم كه چه عاقبتي را دنبال مي كنيم. اگر ما آرزومنديم كه به دوستان شهيدمان ملحق شويم، بايد مصداق تعبير شهيد بزرگ، مهدي كازروني، باشيم كه فرمود كاري كنيد كه وقتي كسي شما را ملاقات مي كند، احساس كند كه يك شهيد را ملاقات كرده است. اما اگر بهدنبال راه ديگري به جز حق هستيم و تظاهر ميكنيم، بدانيم كه اين زيركي ها نمي ماند و هيچكس زيرك تر و مكارتر از معاويه نبود، اما الان از او چه مانده است. (سخنان حاجقاسم در اجتماع رزمندگان لشكر 41 ثارالله در كرمان)
#مکتب_حاج_قاسم
#مرد_میدان
#گنج_سلیمانی
#قهرمان_من
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯