☘بسم رب الشهداء و الصديقين☘
❤️باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی❤️
✍️هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🎋امشب همراه با سیزدهمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم
🕊 سردار شهید نادر مهدوی
🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃
🔻قسمت دوازدهم
🔴 شوخی سرکاری
🔸در منطقه خورعبدالله بودیم. یکی از تیمهای عملیات مقابله به مثل آنجا مستقر شده بود. یک شب نادر آمد پیش من و گفت: تو که کارهای قضایی انجام میدهی، بیا و برای ما قضاوت بکن! پرسیدم ماجرا چیه؟ گفت: هیچی، یک نفر گوسفندان یک چوان را دزدیده است. میخواهم قضاوت کنی. با هم به سنگر رفتیم. دیدم عدهای از بچهها دور هم جمع هستند. سارق هم بود. روی سر سارق، چیزی مثل عمامه بود.
🔸نادر به من گفت: بفرما بنشین و برای ما قضاوت کن، ببینم چطور قضاوت میکنی؟ نشستم. سارق آمد مقابلم. گفت: من دزد نیستم. به من تهمت زدهاند. این را گفت و روی من خم شد. یک دفعه احساس کردم خیس شدم. نگو روی سرش و لای عمامه، کاسهای پر از آب کرده بود! تا آب روی من ریخت، نادر و همه زدند زیر خنده. متوجه شدم که همه چیز به اصطلاح سرکاری بوده است!
نادر برای بالا بردن روحیه نیروها، همه کار میکرد. یکی از کارها، ایجاد محیطی شاد بود.
همکار و همرزم شهید؛
📚برگرفته از کتاب بار دیگر،نادر
🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊
🌸اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌸
@majnon100
🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃
☑️گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌿 جام جهانی وخاطره های گذشته
🍀 بیان معنوی تلگرام
https://www.instagram.com/p/BcMD2ouFxUp
🌿 جام جهانی بود... .
افتاده بودیم تو یه گروه سخت. گروه مرگ !کل دنیا یه طرف ایران یه طرف. قرعه به نام جوونامون افتاد. گل کاشتند؛خون دادن جون دادن خاک ندادن
#جام_جهانی #گروه_مرگ
#دفاع_مقدس #جنگ_تحمیلی
@majnon313
☀ 🌷 ☀ 🌷 ☀ 🌷 ☀ 🌷
☘بسم رب الشهداء و الصديقين☘
❤️باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی❤️
✍️هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🎋امشب همراه با سیزدهمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم
🕊 سردار شهید نادر مهدوی
🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃
🔻قسمت سیزدهم
🔴 احساس نمیکردیم نادر فرمانده است
🔸همه سرگرم کار بودیم. آنقدر ازدحام نیرو بود که آب کم آمد. تابستان بود و اوج گرما و عرق و شرجی. با این وجود، چون آب نبود، نمیتوانستیم حمام کنیم. یک شب به نادر مهدوی گفتم: میخواهم بروم منزل، حمام کنم... بو گرفتهام.
نادر گفت: غیر ممکن است. تا من اینجا هستم، کسی به خانه نمیرود. من با یکی از دوستان برای اینکه بعد از یک هفته حمام برویم ساعت ۹ شب جیم شدیم. حمام مفصلی کردیم و شام خوردیم. ساعت یک شب برگشتیم پادگان. رفتیم در اتاقی که لباس کثیفی بپوشیم تا نادر نفهمد و ناراحت نشود.
🔸دیدیم در این مدت دنبالمان میگشته است. تا ما را دید گفت: بیایید دفتر! گفتیم ما همین جا بودیم. گفت: عجب بویی دارید. کجا بودید؟ چارهای جز اعتراف نداشتیم. نادر یکدفعه خندید و گفت حسودیام شد! من هم باید بروم حمام کنم! بوی مرده گرفتهام! گفتیم: اگر رفتی، رسوایت میکنیم. جار میزنیم که نادر رفته خانه شنا کند. نادر کمی جا خورد. گفت: میخواهم بروم بیرون، کاری دارم!
دو سه ساعت بعد، نادر، تروتمیز و خوشبو آمد. معلوم شد او هم مثل ما حمام رفته است.
نادر مهدوی چنان دوستانه با ما رفتار میکرد که اصلا احساس نمیکردیم او فرمانده است و ما پرسنل زیر دستش. مثل ما لباس میپوشید، شوخی میکرد و مثل خود ما هم جیم میشد!
دوست شهید؛
📚برگرفته از کتاب بار دیگر،نادر
🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊
🌸اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌸
@majnon100
🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃
☑️گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
☘بسم رب الشهداء و الصديقين☘
❤️باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی❤️
✍️هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🎋امشب همراه با سیزدهمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم
🕊 سردار شهید نادر مهدوی
🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃
🔻قسمت یازدهم
🔴 نادر و تبسم امام
🔸بعد از هدف قراردادن نفتکش غولپیکر بریجتون نادر برایم تعریف میکرد: ما خبر برخورد کشتی بریجتون با مین را از طریق رادیوهای بیگانه شنیدم. بلافاصله بچهها در جزیره فارسی روی زمین افتادند و خدا را شکر کردند. عدهای در حالی که گریه میکردند از شدت شادی، گل و لای دریا را روی سر و صورت خودشان میپاشیدند. همه خوشحال و شاد بودیم که بالاخره ضربه محکمی به آمریکا زدهایم. برایم نقل کردند که وقتی خبر برخورد بریجتون با مین در خلیج فارس را به امام خمینی دادند، ایشان تبسمی کردند.
نادر از اینکه موفق شده بود بر لبان امام خمینی تبسم جاری کند، در پوست خودش نمیگنجید.
🔸 پس از دیدار شهید مهدوی با حضرت امام خمینی شکل نمازش هم تغییر کرد و ذکر قنوتش «اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک» بود.
برادر شهید؛
📚برگرفته از کتاب بار دیگر،نادر
🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊
🌸اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌸
@majnon100
🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃
☑️گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
☘بسم رب الشهداء و الصديقين☘
❤️باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی❤️
✍️هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🎋امشب همراه با سیزدهمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم
🕊 سردار شهید نادر مهدوی
🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃
🔻قسمت چهاردهم
🔴من فرزندم را نخواهم دید!
🔸نادر با وجودی که چندین سال بود ازدواج کرده بود، اما صاحب فرزندی نشده بود. خودش و همسرش خیلی دلشان میخواست صاحب فرزندی بشوند. در اواخر سال ۶۵ خداوند فرزندی نصیب برادرم کرد و همسرش باردار شد. زمانی که همسرش باردار بود دائم در نماز شبهایش از خدا طلب شهادت میکرد. حتی در قنوتهای نمازش از خدا شهادت میخواست.
🔸بعدها منصور زارعی به من گفت: تقریبا هم زمان با بارداری همسر نادر، همسر من هم حامله بود. نادر از اینکه پس از چند سال پدر شده خیلی خوشحال بود. چند بار او را مجبور کردیم به همین بابت به ما سور بدهد. اما او رفتار عجیبی داشت. بارها در مسیر راه بوشهر به خورموج که میرفتیم، با حالت خاصی رو به من میکرد و میگفت: منصور تو فرزندت را میبینی اما من هرگز نمیبینم!
من هم به شوخی میگفتم: شهید بازی در نیاور.
نادر هم میگفت: حالا ببین. من بچهام را نمیبینم!
روزی برادرم مرا کنار کشید و گفت: اگر فرزندم پسر بود، اسمش را مهدی و اگر دختر بود زهرا بگذارید
درست روز چهلم شهادت نادر، دخترش به دنیا آمد که طبق وصیت خودش، اسمش را زهرا گذاشتند.
📸 عکس مراسم ازدواج شهید مهدوی
🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊
🌸اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌸
@majnon100
🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃
☑️گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
☘بسم رب الشهداء و الصديقين☘
❤️باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی❤️
✍️هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🎋امشب همراه با سیزدهمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم
🕊 سردار شهید نادر مهدوی
🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃
🔻قسمت پانزدهم
🔴کار وقتی ارزش دارد که تنها خدا بداند
🔸معمولا حسین وقتی که از ماموریتی برمیگشت، به طور خلاصه خاطراتش را یادداشت میکرد. از روایت خاطراتش برای دوستان و آشنایان به شدت پرهیز داشت. البته ریز خاطراتش را برای من تعریف میکرد، اما به دلیل ماهیت خاص اقداماتی که در دریا انجام میداد، دلش نمیخواست کسی بداند او چه میکند. چندین بار به من گفت: کسی از اهالی یا آشنایان میداند من در دریا مشغول چه کاری هستم؟ که من در پاسخش میگفتم نه. دستانش را به طرف آسمان بلند میکرد و میگفت: خدایا شکرت که کسی نمیداند در راه تو چه میکنم. کار وقتی ارزش دارد که تنها خدا بداند و بس.
🔸حسین اخلاق خاصی داشت و با وجود مسائل و مشکلات بسیار زیادی که با آنها دست و پنجه نرم میکرد، وقتی از سر کارش در بوشهر به روستا برمیگشت، هیچوقت ندیدم که اخم کند و ناراحت باشد. در اوج خستگی و ناراحتی میکوشید خودش را برای همسر و خانوادهاش شاد نشان بدهد. لبخند روی لبش محو نمیشد.
شهید مهدوی قبل از شهادتش به ما توصیه میکرد نکند از نام من برای دنیایتان استفاده کنید.
برادر شهید؛
📚 برگرفته از کتاب بار دیگر،نادر
🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊
🌸اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌸
@majnon100
🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃
☑️گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
☘بسم رب الشهداء و الصديقين☘
❤️باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی❤️
✍️هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🎋امشب همراه با سیزدهمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم
🕊 سردار شهید نادر مهدوی
🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃
🔻قسمت شانزدهم
🔴 وعده شهید به پدرش!
🔸روز تشییع نادر، مادر و پدرم خودشان را میزدند. صدای جیغ هفت خواهرم گوشها را خراش میداد. پدرم میگفت: مگر قرار است من بعد از نادر زنده بمانم. وای بر دل زینب. خدا جگرم سوخت!
سکینه همسر برادرم نیز با آن بارداری، بهت زده بود و هر از گاهی حالش بد میشد و از هوش میرفت... آن شب بر من وخانوادهام چه گذشت، فقط خدا میداند و دل سوخته خودمان...
🔸فردای آن روز دیدم پدرم دارد میخندد. فکر کردم پیرمرد مصیبت دیده دیوانه شده است. از او پرسیدم: چرا میخندی؟ گفت: نادر دیشب آمد به خوابم. خیلی قشنگ شده بود. بغلم کرد و مثل وقتی که زنده بود، فشارم داد. بوسیدم. گفت: بوا مگه چی شده؟ مو که نمردم. ما بین شما هستم! مطمئن باش وقتی آمدی اینجا، خودم میآیم جلوت و میبرمت پهلوی خودم. اصلا ناراحت نباش. پدرم تا سال ۱۳۷۷ که رحمت خدا رفت، دلگرم همین وعده نادر بود.
برادر شهید؛
📚 برگرفته از کتاب بار دیگر،نادر
🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊
🌸اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌸
@majnon100
🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃
☑️گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
☘بسم رب الشهداء و الصديقين☘
❤️باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی❤️
✍️هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🎋امشب همراه با سیزدهمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم
🕊 سردار شهید نادر مهدوی
🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃
🔻قسمت هفدهم
🔴 فرازهایی از وصیت نامه شهید مهدوی
🔸امروز اسلام با خون انسانهای پاکدل و معصوم، همچون حسینبن علی(ع) و قاسمبن الحسن(ع) و با زحمات شبانهروزی رسول اکرم(ص) باقیمانده است. بهای این مکتب، تحمل اسارتِ موسیبن جعفر(ع) سمبل مقاومت و ایثار، جگر پاشیدهشده امام رضا(ع) و دیگر شهدای اسلام بوده است. گذشتگان، با جان و همه وجود، از این مکتب دفاع کردند و به ما سپردند. اما امروز، دشمنانِ قسمخورده ما، فرزندان معاویهبن ابیسفیان و عمروعاصها، به طور مصمّم، عزم نابودی قرآن کریم دارند و راه یزیدبن معاویه را دنبال میکنند. امروز دشمن ما صدام نیست؛ امروز دشمن ما حزب بعث نیست؛ اینها عروسکهای کوکیِ استکبارند و ما دشمنِ واقعی خود را استکبار جهانی، به سرکردگیِ آمریکا میدانیم. شرق و غرب، گذشته از اختلافاتِ درونیِ خود، متّحدانه موضعی خصمانه در برابر اسلام گرفتهاند. بدانید که امروز، شرافت و عزّت، در سایه جهاد و ایثار و شمشیر است. بکشید دشمنانِ اسلام و دین خدا را؛ تا فکر تجاوز و غارت را در سر نپرورانند.
🔸من به پیروی از امامحسین(ع) پای در چکمه کرده به جبهه میروم. به جبهه رفتن یعنی به معشوقِ خود پیوستن. امیدوارم چه با قلیلخدمتی که بدان قادرم، و چه انشاءالله با شهادتم، به وظیفه الهی خود که پروردگار عالم برایم منظور داشته عمل نمایم. عزیزانم! حسینِ زمان شدن، سخت است. حسینِ زمان شدن یا یزیدیانِ زمان را نابودکردن، جز با ساییدن تن در زیر تانکها و تکهتکهشدن در زیر خمپاره دشمن، امکانپذیر نیست. امت قهرمان! همچون گذشته، جز برای خدا کار نکنید؛ پدر! مادر! برادر! همسر! و خواهرانم! اگر من شهید شدم، بدانید که کمال سعادت را یافتهام. هیچگونه ناراحتی به خود راه ندهید. بدانید که این مرگ را آگاهانه انتخاب نمودهام.
📸 عکس مراسم تشییع پیکر مطهر شهید نادر مهدوی
🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊
🌸اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌸
@majnon100
🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃
☑️گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
هدایت شده از تبیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یادی_از_شهدا
🎥 ببینید / روایتی متفاوت از سبک زندگی شهید حسین معزغلامی
👇👇👇
🆔 @TebyanOnline
روایتگری شهدا
#حجاب #وصیت_نامه_شهدا #مقام_معظم_رهبری این جوان پا میشود میرود جنگ، جانش را کف دستش میگیرد، از خطرا
💠👆💠👆💠👆💠
#اخلاق
#تاثیرگذاری_معنوی بر #سیاستمداران
خانم بی نظیر بوتو که خدمت مقام عظیم الشان ولایت آمده بود، ما نسبت به حجاب ایشان ایراد گرفتیم و حتی چادری برایشان پیدا کردیم و ایشان چادر به سر خدمت آقا رسید .
آقا از همان اول در مقام نصیحت برآمدند و فرمودند: دخترم، تو فرزند اسلام هستی، تو فرزند امیرالمؤمنینی، تو فرزند اهل بیتی، تو فرزند قرآنی، تو مسلمانی، تو شیعه هستی .
همین طور آقا ادامه دادند و کاری کردند که خانم بی نظیر بوتو شروع به گریه و زاری کرد و در حالی که گریه می کرد، می گفت: یک خواهش دارم و آن اینکه روز قیامت مرا شفاعت کنید .
آقا بلافاصله فرمودند: «شفاعت مخصوص محمد و آل محمد است . بهترین شفاعت در این دنیا این است که شما مشی و مرامتان را با اهل بیت علیهم السلام هماهنگ کنید .
از زی خودتان که مسلمانید، دست برندارید و از لباس دین خارج نشوید .
حجة الاسلام والمسلمین موسوی کاشانی (از اعضای بیت - تهران)
@shahidabad313
🍃💠🍃💠🍃💠🍃
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#سیره_شهدا
فرار از بند #شهوات دنیا
#شهید_برونسی و زن بدحجاب
🔹در دوران سربازیاش قبل از تقسیم کار، فرمانده مستقیما بین سربازها میرود و از میان آنها دو یا سه نفر را انتخاب میکند.
🔸یکی از آنها عبدالحسین بود، چهرهای روستایی با بدن ورزیده، با ماشین آنها را جلوی خانهای ویلایی پیاده میکند و به عبدالحسین میگوید: «از این به بعد شما در اختیار صاحب این خانه قرار دارید، هرچه گفته شد باید بیچون و چرا بله بگویید».
🔹پیرزنی ساده وضع به پایین میآید و استوار به او میگوید که این سرباز را خدمت خانم معرفی کنید.
وقتی عبدالحسین به اتاق خانم میرود یا الله میگوید، زن هم در پاسخ میگوید:«یا الله گفتنت دیگه چیه؟! بیا تو» داخل که میرود چشمانش ناگهان سیاهی میرود، در گوشهٔ اتاق روی مبل زنی بیحجاب با آرایشی غلیظ و حال به هم زن میبینید.
🔸سراسر بدنش خیس عرق شده و پا به فرار میگذارد. آن زن میگوید با جسارت میگوید که برگرد، پیرزن هم از طرفی اینگونه میگوید:«اگر بروی ترا میکشند».
ولی عبدالحسین از آن جا خارج میشود و درحالی که آدرس پادگان را هم نداشته خود را به آنجا میرساند.
مدتها بعد پی میبرد که آنجا خانهٔ طاغوتی بوده بیغیرتی بوده، چند بار تلاش میکنند تا برونسی را به آنجا ببرند ولی حریف این بزرگمرد نمیشوند.
🔹هجده توالت در آن پادگان بوده که در هر نوبت چهار نفر سرباز وظیفهٔ تمیز کردن آنها را داشتند اما برای تنبیه او یک هفته او را مجبور کردند تا به تنهایی همگی آنها را تمیز کند.
🔸در هشتمین روز سرگردی میآید و با لحنی تمسخر آمیز به او میگوید: «بچه دهاتی سرعقل آمدی یا نه؟»
در آن لحظات سخت خداوند و حضرت ولیعصر دست او را میگیرند و او با حالتی پیروزمندانه میگوید: «این هیجده تا توالت که سهله جناب سرگرد، اکه سطل بدی دستم و بگی همه این کثافتها روخالی کن تو بشکه، بعد که خالی کردی تو بشکه، ببر بریز توی بیابون، و تا آخر سربازی هم کارم همین باشه، با کمال میل قبول می کنم ، ولی تو اون خونه دیگه پا نمی گذارم».
💐 بیست روز او را در آنجا گذاشتند و وقتی که میبینند قادر نیستند تا او را از اعتقادات راسخ خویشتن برگردانند مجبور میشود تا عبدالحسین را به گروهان خدمت بازگردانند.
#خاکهای_نرم_کوشک
@shahidabad313