فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 حاج حسین یکتا: بچهها برید دوست صادق پیدا کنید. دوستیهای ما صادقانه بود. دوستیهای الان خالهبازیه! شب اول قبر اون دوست خوبه بدردمون میخوره؛ بقیهاش کشکه!
پلاک ؛ ناشر آثار حاج حسین یکتا
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مزار ساده و بی آلایش شهید حاج قاسم سلیمانی ... بفرستید برا کسایی که نتونستن مزار سردار دلها رو زیارت کنند...
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سیره_شهدا
اهل بیت را از جان و دل دوست داشت ،
با خانم فاطمه زهرا (س) ، سر و سری داشت ، نام بی بی از دهانش نمی افتاد ،
آنقدر یازهرا یازهرا می گفت که شده بود ملکه ذهنش .
وقتی ترکش خورد ، همین ذکر روی لب هایش بود ، تا لحظه آخر ،
یا زهرا گفت ، خندید و شهید شد.....
#شهیدعبدالمجید_سپاسی
📕 خط عاشقی ، ج2
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💠خاطرات شهدا
پنجمین بار که مجروح و شیمیایی شد سال 62 بود. او را به بیمارستان شهید لبّافی نژاد تهران آوردند. من و برادر دیگرم با اتوبوس راهی تهران شدیم.
ساعت 10 شب به بیمارستان رسیدیم. با اصرار وارد ساختمان بیمارستان شدیم.
نمیدانستیم کجا برویم.
جوانی جلو آمد و گفت: شما برادران محمّد حسین یوسف الهی هستید؟ با تعجّب گفتیم: بله!
جوان ادامه داد: حسین گفت: برادران من الآن وارد بیمارستان شدند. برو آنها را بیاور اینجا!
وارد اتاق که شدیم، دیدیم بدن حسین سوخته ولی می تواند صحبت کند.
اوّلین سؤال ما این بود: از کجا دانستی که ما آمدیم؟
لبخندی زد و گفت: چیزی نپرسید؛ من از همان لحظه که از کرمان راه افتادید، شما را می دیدم!
محمّد حسین حتّی رنگ ماشین و ساعت حرکت و ... را گفت!
🌷 #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی 🌷
🌷 #شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی 🌷
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#فرازے_از_وصیت_نامہ
✍مبادا خدای ناکرده از جمهوری اسلامی انتقاد کنید که همه جوان های مردم را به کشتن داد. نه، ما ذلیل بودیم خدا ما را به واسطه این انقلاب عزیز کرد. ای هزاران جان ناقابل من فدای اسلام عزیز باد! مبادا اشکال بگیرید که اگر بالای سر فرزندش می ماند بهتر بود. نه به خدا این حرفها غلط محض است.
✍از شما می خواهم به جای این فکرها مشتتان را گره کرده و از ولایت فقیه که همان اسلام راستین است و از این انقلاب و ... دفاع کنید تا خدا شما را یاری کند.
#شهید_شیرعلی_سلطانی🌷
📚کتاب وصال، صفحه 114 الی 115
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌟🍃🌟🍃🌟
🌷 #کرامات_شهدا
🔹همیشه «یا زهرا» میگفت و البته عنایاتی هم نصیب ما میشد.
مثلاً دو سه بار اتفاق افتاد که بی پول میشدیم؛ چون پسر بزرگ خانواده بود، همه از او انتظار داشتند، به همین خاطر به نزدیکانش هم کمک میکرد.
🔸از طرفی هم خودمان مستأجر بودیم و من هم دانشجو بودم. آنچنان توان مالی نداشتیم. یکبار گریهام گرفته بود. میخواستم دانشگاه بروم، اما کرایه نداشتم. مانده بودم ۵ تا یک تومانی بیشتر توی جیبم نبود. توی جیب ایشان هم پول نبود.
🔹وقتی به اطاق دیگر رفتم، دیدم اسکناس های هزاری زیر طاقچهمان است. تعجب کردم، گفتم: آقا ما که یک ۵ تومانی هم نداشتیم، این هزاری ها از کجا آمد. گفت:
این لطف آقا امام زمان 💚 است. تا من زنده هستم به کسی نگو.
📌راوی: همسر شهید
#شهید_سیدمجتبی_علمدار🌷
#ذاکر_اهل_بیت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
radio-maaref-98_10_24-16_00 - Segment1(00_17_28.324-00_27_04.022).mp3
9.21M
سوال:473
#عوامل_سلیمانی_شدن
❓دقیقا چه عواملی باعث که شهادت #حاج_قاسم_سلیمانی این شور را در مردم ایجاد کند و ما باید چه کنیم که اینگونه در دل ها جا بگیریم؟؟
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#عوامل_سلیمانی_شدن
❓دقیقا چه عواملی باعث که شهادت #حاج_قاسم_سلیمانی این شور را در مردم ایجاد کند و ما باید چه کنیم که اینگونه در دل ها جا بگیریم؟؟
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
⚡﷽⚡
🌷 #گذری_بر_زندگی_شهدا(۴)
🥀#شهید_سپهبد_حاج_قاسم_سلیمانی
🍀#شهید_مدافع_حرم_محمودرضا_بیضائی
☀️«خجالت میکشم توی صورت #حاج_قاسم نگاه کنم؛ بس که چهرهاش خسته است.»
✍اسفند سال ۸۸ بود. مثل هر سال در تالار وزارت کشور برای سالگرد شهادت شهیدان مهدی و حمید باکری مراسم گرفته بودند. تهران بودم.
♻️ آنروز محمودرضا زنگ زد و گفت: میآیی مراسم؟ گفتم: میآیم، چطور؟ گفت: بیا، سخنران مراسم #قاسم_سلیمانی است. گفتم: حتما میآیم. و مقابل ورودی تالار قرار گذاشتیم. محمودرضا زودتر از من رسیده بود. من با چند نفر از دوستان رفته بودم. بیرون، محمودرضا را پیدا کردم و رفتیم و نشستیم طبقه بالا همه صندلیها پر بود و به زحمت جایی روی لبه یکی از پلهها پیدا کردیم و نشستیم روی لبه. تا #حاج_قاسم بیاید، با محمودرضا حرف میزدیم ولی #حاج_قاسم که روی سن آمد محمودرضا سکوت کرد و دیگر حرف نمیزد.
💢 من گوشی موبایلم را درآوردم و شروع کردم به ضبط کردن حرفهای #حاج_قاسم. محمودرضا تا آخر، همینطور توی سکوت بود و گوش میداد. وقتی #حاج_قاسم داشت حرفهایش را جمع بندی میکرد، محمودرضا یک مرتبه گفت: «#حاج_قاسم خیلی ضیق وقت دارد. این کت و شلواری که تنش هست را میبینی؟ شاید اصرار کردهاند تا این کت و شلوار را بپوشد و الا #حاج_قاسم همین قدر هم وقت ندارد.» بعد از برنامه، از پلههای ساختمان وزارت کشور پایین میآمدیم که به محمودرضا گفتم: کاش میشد #حاج_قاسم را از نزدیک ببینیم. گفت: «من خجالت میکشم توی صورت #حاج_قاسم نگاه کنم؛ بس که چهرهاش خسته است.»
روایتگری شهدا
⚡﷽⚡ 🌷 #گذری_بر_زندگی_شهدا(۴) 🥀#شهید_سپهبد_حاج_قاسم_سلیمانی 🍀#شهید_مدافع_حرم_
♻️ محمودرضا خودش هم این #مجاهده و پرکاری را داشت. این اواخر یکبار گفت: «من یکبار پیش #حاج_قاسم برای بچهها حرف میزدم، گفتم بچهها من اینطور فهمیدهام که خداوند #شهادت را به کسانی میدهد که پرکار هستند و شهدای ما غالبا اینطور بودهاند.» بعد گفت: «#حاج_قاسم این حرف را تأیید کرد و گفت بله همینطور بود.»
📚 #کتاب تو شهید نمی شوی ص ۵۳
☘به نقل از برادر #شهید
#روایتگری_شهدا
🌺 @shahidabad313
#پیام_معنوی
🌺 @pmsh313
https://www.instagram.com/p/B7Twm2AJDBG/?igshid=9r2koolqd56v
🌷☀️🌷☀️🌷☀️🌷☀️🌷☀️🌷☀️
💠شهید حسین پور جعفری
تولد: ۱۳۴۵ کرمان
شهادت: ۱۳ / ۱۰ / ۱۳۹۸ بغداد
🍃🌸شهید حسین پور جعفری از جانبازان جنگ تحمیلی بودند که از ایشان دو دختر و دو پسر به یادگار مانده است
وی فردی امین و رازدار حاج قاسم بود و در تمامی عملیاتهای خطرناک خارج از مرزها در کنار و همراه سردار سلیمانی بود.
🍃🌸وقتی صحبت از وفاداری میشود همه یاد علمدار کربلا میافتند یاد شیرمردی که تا آخرین لحظه به مولایش وفادار ماند.
باورش سخت است؛
اینکه دو نفر ۴۰ سال تمامی روزهای سخت کنار هم و پا به پای هم باشند.
باورش سخت است؛
۴۰ سال با هم بخندند، با هم بگریند، با هم از آرمانها و آرزوهایشان بگویند، در کنار هم بجنگند، قبل از هر عملیات با هم خداحافظی کرده و حلالیت بطلبند و بعد از هر عملیات با یاران رفته وداع کنند.
باورش سخت است ؛
۴۰ سال در کنار هم بودن، در کنار هم ماندن و سرانجام در کنار هم پرکشیدن و آسمانی شدن
و چه زیبا در کنار سردار به آرزویش رسید .
#بیاد_سردار_شهید_اسلام
#حاج_قاسم_سلیمانی
#ارواح_طیبه_شهداء_صلوات
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔴🔴آخرین روز قبل از واقعه ...
⏪اسرار ناگفته از آخرین روز زندگی سپهبد سلیمانی
پنجشنبه(98/10/12)
ساعت 7 صبح
#دمشق
با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه میشوم،
هوا ابری است و نسیم سردی میوزد.
.
ساعت 7:45 صبح
به مکان جلسه رسیدم.
مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروههای مقاومت در #سوریه حاضرند.
.
ساعت 8 صبح
همه با هم صحبت میکنند... درب باز میشود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد میشود.
با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی میکند
دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری میشود تا اینکه حاجقاسم جلسه را رسما آغاز میکند...
هنوز در مقدمات بحث است که میگوید؛
همه بنویسن، هرچی میگم رو بنویسین!
همیشه نکات را مینوشتیم ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت.
.
گفت و گفت... از منشور پنجسال آینده... از برنامه تکتک گروههای مقاومت در پنجسال بعد... از شیوه تعامل با یکدیگر... از...
کاغذها پر میشد و کاغذ بعدی...
سابقه نداشت این حجم مطالب برای یکجلسه
.
آنهایی که با حاجی کار کردند میدانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطعکردن صحبتهایش را نمیدهد، اما #پنج_شنبه اینگونه نبود... بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت؛ عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه...
.
ساعت 11:40 ظهر
زمان اذان ظهر رسید
با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد!
.
ساعت 3 عصر
حدود #هفت_ساعت! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم.
پایان جلسه...
مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبتکنان تا درب خروج همراهیش کردیم.
خوردویی بیرون منتظر حاجی بود
حاجقاسم عازم #بیروت شد تا سیدحسننصرالله را ببیند...
.
ساعت حدود 9 شب
حاجی از #بیروت به دمشق برگشته
شخص همراهش میگفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و #خداحافظی کردند.
حاجی اعلام کرد امشب عازم #عراق است و هماهنگی کنند
سکوت شد...
یکی گفت؛
حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین!
حاجقاسم با لبخند گفت؛
میترسین #شهید بشم!
باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد
_ #شهادت که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعهست!
_ حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم
حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمردهشمرده گفت:
میوه وقتی میرسه باغبان باید بچیندش، #میوه_رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده میشه و خودش میفته!
بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضیها اشاره کرد؛ اینم رسیدهست، اینم رسیدهست...
ساعت 12 شب
هواپیما پرواز کرد
ساعت 2 صبح جمعه
خبر شهادت حاجی رسید
به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم
کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود.
(راوی؛ ستاد لشکر فاطمیون)
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
🎥بارها این چندثانبه فیلم را با صدای زمینه مداحی دیده بودم اما اصل فیلم و گریه های حاج قاسم در فراق شهید کاظمی سوزناکتر از هر مداحی و روضهای است. هنوز باورمان نمیشود که رفتهای...
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سردار حاجی زاده: انتقام خون عروج رفتگان را از آمریکا خواهیم گرفت .
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#کلام_استادشهید
به بهانه ی حاج قاسم !!
حسین را یك روز كشتند و سر او را از بدن جدا كردند ، اما حسین كه فقط این تن نیست ، حسین كه مثل من و شما نیست ؛ حسین یک مكتب است و بعد از مرگش زنده تر می شود.
دستگاه بنی امیه خیال كرد كه حسین را كشت و تمام شد ، ولی بعد فهمید كه مرده ی حسین (ع) از زنده ی حسین مزاحمتر است ، تربت حسین كعبه ی صاحب دلان است.
زینب (س) هم به یزید همین را گفت ،
گفت : اشتباه كردی ، « كِدْ كَیْدَكَ وَ اسْعَ سَعْیَكَ، ناصِبْ جَهْدَكَ، فَوَ اللّهِ لا تَمْحوا ذِكْرَنَا وَ لا تُمیتُ وَحْیَنا»
هر نقشه ای كه داری به كار ببر ولی مطمئن باش تو نمی توانی برادر مرا بكشی و بمیرانی ؛ برادر من زندگی اش طور دیگر است ، او نمرد بلكه زنده تر شد....
#شهید_مطهری
📕 حماسه حسینی ، ج1
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
📎حاج قاسم ، اسم تیپ ما را امام حسین(ع) گذاشت
بهش گفتم : این بار، عملیات سراسری است ؛ برگشتی هم در کار نیست. لشکر ثارالله هم سه تا تیپ تشکیل داده؛ یکی تیپ امام صادق(ع)، یکی تیپ امام سجاد(ع)، یکی هم تیپ امام حسین(ع)، حاج قاسم سلیمانی، اسم تیپ ما را گذاشته تیپ امام حسین(ع) حالا تو دوست داری اسم تیپ ما چه باشد؟ هر کدام را که خودت دوست داری.» حاج یونس گفت: « #حاجقاسم ، اسم تیپ ما را تیپ امام حسین(ع) گذاشته، من هم می خواهم مثل امام حسین (ع) شهید بشوم.
#سردارشهید_حاحیونس_زنگیآبادی🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۴۰ روستای زنگیآباد ، کرمان
شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۵شلمچه ، عملیات کربلای ۵
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
روایتگری شهدا
📎حاج قاسم ، اسم تیپ ما را امام حسین(ع) گذاشت بهش گفتم : این بار، عملیات سراسری است ؛ برگشتی هم در
#خاطرات_شهدا
🔹قبل از شهادتش بارها به من گفته بود: من که شهید شدم، مرا باید از روی پا بشناسید. من دوست دارم مثل امام حسین(ع) شهید شوم. چند بار هم گفته بود: اگر یک وقت آمدند و گفتند که حاجی توی بیمارستان است، شما بدانید کار تمام شده است و من شهید شدهام.
🔸همین طور هم شد. آن روز در خانهی مادرم بودیم که اعلام کردند: فردا تشییع جنازهی هفت شهید عملیات کربلای پنج در زنگی آباد انجام میگیرد. من به مادرم گفتم: «احتمال زیاد دارد که حاج یونس خودش را برای تشییع جنازه شهدا برساند.» به خانهی خودمان رفتم. اتاق را جارو کردم. کتری را هم پر از آب کردم و روی چراغ گذاشتم. بعد با مادر حاج یونس، اتاق را مرتب کردیم و به خانهی مادرم آمدیم.
🔹مادر حاج یونس گفت: «من دلم گرفته، میخواهم بروم بیرون تا ببینم بلندگوها چه میگویند.» بعد با عصا بلند شد و بیرون رفت. من هم کارهای فاطمه را کردم و توی روروک گذاشتم و آمدم بیرون. چند لحظه به اتاق برگشتم که چادرم را بردارم و با فاطمه به مسجد برویم. همین که آمدم، دیدم کسی فاطمه را بغل کرده است و صورتش را میبوسد. خوشحال شدم.
🔸در دلم گفتم: حتما حاج یونس برگشته و خودش را به تشییع جنازهی شهدا رسانده، امّا حاج یونس نبود. دو تا از دوستانش بودند ، وقتی مرا دیدند، رنگشان عوض شد. احوال پرسی کردم و از حاجی خبر گرفتم. پیش خودم فکر کردم که حاج یونس دوستانش را راهی کرده تا زودتر از خودش پیش ما بیایند تا عکس العمل ما را از دور ببیند و خودش حتماً جایی قایم شده است.
🔹حاج حسین مختارآبادی گفت: «حاجی زخمی شده؛ آوردنش کرمان.» یکهو دلم ریخت. قبل از شهادتش بارها به من گفته بود: «اگر کسی آمد و گفت که من زخمی شدهام و مرا به کرمان آوردهاند، شما بدانید که من شهید شدهام.» به حاج حسین گفتم: «پس حاجی شهید شد؟!» حاج حسین گفت: «نه، علی شفیعی شهید شده.» گفتم: «حاجی هم شهید شده.» گفت: «نه، علی اکبر یزدانی شهید شده.» من دیگر عکس العملی نشان ندادم.
🔸به خانه برگشتم، کنار شیر آب رفتم و سرم را انداختم پایین. اشک از چشمانم سرازیر شده بود نمیدانم چقدر گذشت که یک ماشین جلوی خانه نگه داشت و خانمی از آن پایین آمد .مادرم بنا کرد به گریه کردن و زدن خودش. فریاد میزد حاجی شهید شده. حتما حاجی شهید شده.
🔹آن خانم میگفت: «نه، زخمی شده. ما آمدهایم شما را ببریم پیش حاج یونس.» راست میگفتند. میخواستند ما را پیش حاجی ببرند. ساعت حدود 9 شب بود که ما را به ستاد معراج شهدا بردند. ما را برای دیدن جنازهی حاج یونس بردند. وقتی به معراج شهدا رفتیم، دیدیم تابوت حاج یونس را بر عکس تابوتهای دیگر گذاشتهاند. روی جنازه را که باز کردند، به جای سر حاجی پاهایش بود. من پارچه را کنار زدم. پاهای حاج یونس بود. همیشه به شوخی به من می گفت: هر وقت من شهید شدم، اگر سر نداشتم که هیچی! اگر سر داشتم، میآیی مرا میبینی، دستی روی سر و فکل من می کشی! بعد هم یک عکس از من بردار و پیش خودت نگه دار.
🔸امّا نگذاشتند که من سر حاجی را ببینم. فردایش فهمیدم که حاجی سر و صورت نداشت. من دست کشیدم روی پاهای حاجی. مصطفی، پسرم، هم بود. میدانید که چشمهایش ضعیف است. دست کشیدم روی پاهای پدر شهیدش و کشیدم به صورتش و چشمهایش. فاطمه هم بود عقلش نمیرسید که پاهای پدرش را ببوسد. کوچک بود. دست های را کشیدم روی پاهای حاجی و کشیدم روی دست و صورت بچّه هایم. خودم هم پاهایش را بوسیدم. او به آرزویش رسیده بود. همیشه در دعاهایش می گفت:- خدایا، اگر من توفیق شهادت داشتم، دوست دارم مثل امام حسین شهید بشوم.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
📎فرماندهٔ تیپ امام حسین لشگر ۴۱ثارالله
#سردارشهید_حاحیونس_زنگیآبادی🌷
#سالروز_شهادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊