10.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ جز خجالت چیز دیگری نیست
حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی:
▪️ ما موظف هستیم خون های پاک شهدا را حفظ کنیم. اگر ـ خدای ناکرده ـ این نظام آسیب ببیند، لعنت ابد دامنگیر ما می شود!
▪️ الآن بهترین دوران امتحان ماست!
اگر ذرّه ای این دین آسیب ببیند، این طور نیست که ما را با کفار عادی یکجا بسوزانند؛ این همه شهید! این همه جانباز!
▪️ من یک وقت رفتم به آسایشگاه این عزیزان جانباز، دیدم جوانهای قطع نخاعی، زیر لب زمزمه می کنند، مناجات می کنند ذکر می گویند.
من قدری دور زدم دیدم که هیچ نمی توانم تحمل کنم؛ از آن جا بیرون آمدم و رفتم یک گوشه نشستم و قدری گریه کردم و سبک شدم، دیگر نرفتم که نرفتم،
چون جز خجالت چیز دیگری نیست!
ماهمیشه مدیون خون شهدا
و عزیزان جانبازمون هستیم
برای سلامتی این عزیزان حمد شفا بخوانید
@shahidaghaabdolahi 🇮🇷🌹
13.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک شخص انگلیسی از آقا سید محمد حسین طباطبایی سوال میکنه آیا اسم من در قرآن کریم هست ؟
بشنوید جواب رو 👌👏
اللّهم عجّل لولیّک الفرج🤲
#کانال_قرار_قرآنی
@shahidaghaabdolahi 🇮🇷🌹
شھیدشوشترۍچہقشنگگفتھ:
قدیمبوۍایمانمیدادیم...
الانایمانمونبومیده💔!
قدیمدنبالگمنامےبودیم..
الانمواظبیماسممونگمنشہ.. :/!
در دهه ی مبارک فجر یاد سردارانی ازجنس غیرت، پاکی، صداقت، اخلاص، مظلومیت
شهیدان🕊🌹
#شوشتری
#سلیمانی
#کاظمی
یادشان گرامی و راهشان پر رهرو
@shahidaghaabdolahi 🇮🇷🌹
احتیاط کن؛ توی ذهنت باشد که
یکی دارد مرا میبیند!
دست از پا خطا نکنم،
مهدیِ فاطمه(عج) خجالت بکشد ..
وقتی میرود خدمت مادرش که گزارش بدهد
شرمنده شود و سرش را پایین بیندازد ..
+شهید سید مجتبی علمدار🌿
@shahidaghaabdolahi 🇮🇷🌹
📗داستان معروف و حکمتآموز: "سه نصیحت گرانبها"
در زمانهای قدیم، مردی فقیر اما درستکار به نام زندگی میکرد. او برای تأمین زندگی خود به خدمت مرد ثروتمندی به نام حاج کریم درآمد. سالها برای حاج کریم کار کرد و با صداقت و تلاشش، احترام خاصی در خانه ارباب پیدا کرد.
پس از چندین سال خدمت، تصمیم گرفت به خانهاش بازگردد و زندگی مستقلی را شروع کند. حاج کریم که از وفاداری و درستکاری او آگاه بود، به او گفت:
— تو سالها با صداقت برای من کار کردی. حالا که میخواهی بروی، من میتوانم دستمزد این سالها را یکجا به تو بدهم، یا سه نصیحت گرانبها به تو بدهم. انتخاب با توست.
او کمی فکر کرد و گفت:
— ارباب، من پول را دوست دارم، اما نصیحتهای شما ارزشمندتر است. لطفاً سه نصیحت را به من بدهید.
حاج کریم لبخند زد و گفت:
سه نصیحت گرانبها
۱. هرگز راه میانبر و ناشناخته را انتخاب نکن، حتی اگر فکر کنی که راه کوتاهتر و آسانتر است.
۲. هرگز بیش از حد کنجکاو نباش و کاری را که به تو ربطی ندارد، انجام نده.
۳. هرگز در لحظه عصبانیت، درباره چیزی تصمیم نگیر و یا اقدامی انجام نده، زیرا ممکن است پشیمان شوی.
سپس حاج کریم یک قرص نان به او داد و گفت:
— این نان را وقتی که به خانهات رسیدی، باز کن.
سپس از ارباب خداحافظی کرد و راهی سفر شد. در مسیر، به دو راهیای رسید. یک راه مستقیم و طولانی بود، اما دیگری کوتاه و از میان جنگل عبور میکرد. حسن با خود فکر کرد: "من سالها برای حاج کریم کار کردهام و او فردی داناست. پس بهتر است به اولین نصیحت او گوش کنم و راه کوتاهتر را انتخاب نکنم."
او مسیر طولانی را انتخاب کرد و مدتی بعد، به مسافرخانهای رسید. صاحب مسافرخانه گفت:
— خوششانسی که از راه جنگل نیامدی! آنجا پر از راهزنان است و هر کسی که از آن مسیر عبور کند، زنده نمیماند!
نفس راحتی کشید و فهمید که اولین نصیحت حاج کریم جانش را نجات داده است.
روز بعد، به خانهای رسید که صدای گریه و شیون از آن بلند بود. او کنجکاو شد و میخواست داخل برود تا ببیند چه خبر است، اما ناگهان یاد نصیحت دوم افتاد: "بیش از حد کنجکاو نباش."
بنابراین، او از کنار خانه رد شد و به راه خود ادامه داد. شب هنگام، در یک مسافرخانه، مسافری به او گفت:
— امروز در آن خانهای که تو از کنارش گذشتی، مردی به قتل رسیده بود. اگر وارد خانه میشدی، ممکن بود تو را مقصر بدانند و به دردسر بیفتی!
از تصمیمش خوشحال شد و فهمید که دومین نصیحت هم او را از خطر بزرگی نجات داده است.
پس از چند روز، بالاخره به خانه رسید. شب هنگام، وقتی به در خانه نزدیک شد، از پنجره دید که همسرش کنار مردی جوان نشسته و با او صحبت میکند. خونش به جوش آمد و خواست وارد خانه شود و مرد را بیرون کند. اما ناگهان به یاد نصیحت سوم افتاد: "در لحظه عصبانیت تصمیمی نگیر."
او بیرون خانه ماند و شب را در همان نزدیکی گذراند. صبح روز بعد، وقتی آرامتر شد، در خانه را زد. همسرش با خوشحالی در را باز کرد و گفت:
— عزیزم! چه مدت در سفر بودی! بیا پسرت را ببین، او بزرگ شده است!
او با حیرت فهمید که مردی که شب گذشته در خانه دیده بود، پسر خودش بوده است که در نبود او بزرگ شده بود. اشک در چشمانش حلقه زد و خدا را شکر کرد که به نصیحت اربابش عمل کرده و در لحظه عصبانیت اقدامی نکرده است.
بعد از آن، یاد قرص نانی افتاد که اربابش به او داده بود. وقتی نان را شکست، با تعجب دید که داخل آن مقدار زیادی طلا و جواهر پنهان شده است!
لبخندی زد و با خود گفت:
"حاج کریم هم مرا پند داد و هم بیآنکه بدانم،
مزد زحماتم را داد!"
@shahidaghaabdolahi 🇮🇷🌹
🦋
🌷#شهیدچمران:🕊
«بین سعادت و شقاوت
یک قدم بیشتر فاصله نیست
و آن قدمی ست که
بر هوای نفس گذاشته شود!»
#یادشهداباذکرصلوات❤️
@shahidaghaabdolahi 🇮🇷🌹
8.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌠☫﷽☫🌠
معامله #امام_خمینی با عروسشان!
خانم های خانه داری که مسئولیت پدری راهم بعهده دارند،وهم #پدر و هم #مادر وهم دوست بچه ها وخانه هم هستند،اجربیشتری درنزدخداوندمتعال دارند.
@shahidaghaabdolahi 🇮🇷🌹
*تختی يک ماشين بنز ۱۷۰ سبزرنگ داشت. هميشه برای تعمير به تعمیرگاه نادر میآمد که مالکانش دو شريک بودند، علی و آوانس. مردمی که* *گرفتاری داشتند برای تختی نامه می نوشتند و به صاحبان این تعمیرگاه می دادند تا به دست تختی برسد.*
*يک روز در اين تعمیرگاه نشسته بوديم که تختی بدون ماشین آمد. گفتيم ماشين کو؟ آقا تختی گفت: ديشب ماشين را دزديدند.*
*يک هفته بعد، در تعمیرگاه نادر بوديم که چند نامه به تختی دادند.* *پهلوان در حالی که یکی از نامه ها را می خواند، يک دفعه خنده بلندی کرد و گفت:*
*نامه آقا دزده است.* *نوشته ماشينت مقابل شير پاستوريزه پارک شده و شرمنده ام که ماشینت رو دزدیدم.*
*به همراه تختی به محلی که سارق گفته بود رفتيم.* *ماشین آنجا بود، تختي دور ماشين چرخيد و گفت: لاستيکها،* *تودوزی، رادیو پخش و همه چيز ماشین نو شده!*
*سارق بعد از اینکه فهمیده بود ماشین جهان پهلوان تختی رو دزدیده از کارش پشیمون شده و برای عذرخواهی همه چیز ماشین رو نو کرده بود.* *بعد که سوار ماشین شدیم، تختی گفت: عمو حيدر! بيا مبلغی که برای ماشين من خرج شده را به خيريه بدهيم.*
*(دزدها هم دزدهای قدیم پهلوان هم پهلوان های قدیم)*
*خاطره علی اکبر حيدری، دوست جهان تختی*
@shahidaghaabdolahi 🇮🇷🌹
7.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥#کلیپ
🌺🇮🇷دوباره ماه بهمن از در آمد/به یادم خاطرات دلبر آمد
خوش آن سال و خوش آن ماه و خوش آن روز/که از ره آمد آن مهردل افروز
بزد مطرب که ایران گشته پیروز/دگر این انتظار ما سر آمد
چو هشت و چار شد ازماه بهمن/چهان مرده شد یک باره گلشن
گلستان شد به یادش گل به دامن/که از دریای رحمت گوهر آمد
عجب حال و هوایی داشت آن روز/چه شور باصفایی داشت آن روز
چه خوش بلبل نوایی داشت آن روز/که از چه یوسف کنعان برآمد
یکی ازدیده اشک شوق جاری/یکی از سجده بود اندر کناری
یکی از کف بداده اختیاری/که دیگر آن شب هجران سر آمد
یکی در راه او جان ها فشانید/یکی در راه او گل می نشانید
یکی خود را به راهش می کشانید/که از ره زاده ی پیغمبر آمد
سراسر عشق بود و جان فشانی/سراسر عیش بود و شادمانی
سرور و عیش ما شد جاودانی/که جان ما خمینی رهبر آمد
خمینی رهبر آمد/به ایران او خوش آمد، او خوش آمد🇮🇷🌺
•┈┈••••✾•🇮🇷🌹🇮🇷•✾•••┈┈•
🌹در بهار آزادی، جای شهدا خالی🌹
🌷🇮🇷به عشق شهدا
و به نیابت از شهدا
همه می آییم🇮🇷🌷
🇮🇷چهل و ششمین سال پیروزی انقلاب اسلامی گرامی باد.🇮🇷
💐#پاسدار_مدافع_حرم
#شهید_علی_آقاعبداللهی
#ابوامیر
#شیرخانطومان🕊
🆔 @shahidaghaabdolahi
╰═━⊰🍃🌷🕊🌷🍃⊱━═╯
🌸🍃🌸🍃
🔘 داستان کوتاه و جالب :
✍دبيرستان كه بوديم يه دبير فيزيك و مكانيك داشتيم كه قدش خيلي كوتاه بود اما خيلي نجيب و مودب با حافظه خيلي خوب !
قبل اينكه بياد گچ و تابلو پاك كن رو ميذاشتيم بالاي تابلو كه قدش نرسه برشون داره،
هر دفعه ميگفت ؛ آقا من از شما خواهش كردم اينا رو اونجا نذارين اما باز ميذارين!
يه روز سر كلاسش يه مگس گرفتيم و نخ
بستيم به پاش، تا برميگشت رو تابلو بنويسه مگس رو رها ميكرديم.
وز وز تو كلاس و تا برميگشت رو به ما، نخش رو ميكشيديم، بنده خدا ميموند اين صدا از كجاست؟
🔺آخر سر هم نفهميد و مگسه هم با نخ پاش از پنجره فرار كرد!
با وجود اين همه شيطونياي ما، خيلي دوسمون داشت و باهامون كار ميكرد كه بتونيم همه مسائل فيزيك مكانيك رو حل كنيم.
چند سال گذشت، انترن بودم و تو اورژانس نشسته بودم كه ديدم اومد، خيلي دلم براش تنگ شده بود،
سلام كردم و كلي تحويلش گرفتم، كه ما مديون شماييم و از اين حرفا.
بعدم براش چايي آوردم و نشستيم به مرور خاطرات اونوقتا كه يهو يه لبخند زد
🔺و گفت تو دانشگاه هم نخ ميبندي پاي مگس؟!
خشكم زد عه مگه شما فهمديد كار من بود؟!
چرا هيچي بهم نگفتيد؟!
باز يه نگاه معلمي و از سر محبت بهم كرد و با لبخند گفت :
حالا اون گچ و تابلو پاك كن كه مي گفتم نذاريد اون بالا رو خيلي گوش ميداديد؟!
دعواتون ميكردم از درس زده ميشديد، حيف استعدادتون بود درس نخونيد!
وقتي يه معلم ببينه دانش آموز بازيگوشش دكتر شده جبران همه خستگيها و اذيتاش ميشه!
🔺كاش تنبيه ميشدم اما اينطور شرمنده نمي شدم! اذيت هاي ما رو به روي ما نمي آورد نكنه از درس زده شيم
اونوقت ما اون قد كوتاه رو ميديديم ،
اين روح بزرگ رو نه !!😓
واقعا معلمي برازنده ی معلماست نه برا تعليم فيزيك و مكانيك، واسه تعليم صبر و حلم و هزار خصلت ديگه كه فقط تو معلما ميشه پيدا كرد!
✍از خاطرات دکتر سید محمد میر هاشمی جراح و متخصص چشم
ما ز هر صاحب دلی یک رشته فن آموختیم
عشق از لیلی و صبر از کوه کن آموختیم
گریه از مرغ سحر،خودسوزی از پروانه
صد سرا ویرانه شد،تا ساختن آموختیم!!
📚#استادشهـــــریار
@shahidaghaabdolahi 🇮🇷🌹