eitaa logo
شهـید عـلی آقـا عبـداللهـی
920 دنبال‌کننده
12هزار عکس
2.8هزار ویدیو
88 فایل
﷽ شهدا سنگ نشانند که ره گم نکنیم. "اولین کانال رسمی شهید علی آقاعبداللهی در ایتا " هدف بنده ازاین ماموریت لبیک گفتن به شعار"نحن عباسک یازینب"میباشد. "کانال زیر نظر خانواده محترم شهید" خادم: @Pelake2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السلام علی شهدای ❤️❤️ سلام به دوستان ✋ امروز هم به مدد شهدا ، کارمون رو شروع میکنیم... طبق فرمایش امام خامنہ اے ؛ « زنده نگہ داشتن یاد ، کم تر از نیست ... » ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━ @shahidaghaabdoullahi ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝ اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 🌹🕊 🕊🌹 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍالحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم. فَاَفُوزَمَعَکُم @shahidaghaabdoullahi
🏝اگر دعا برای وجود شریفت نبود لحظه‌های نوربارانِ نزولِ فرشتگان، با کدام آبرو دستهای خالیمان را دخیل درگاه خدا می‌کردیم؟.. اللهم سلم امام زماننا ... خدایا امشب بهترین در خواست را به درگاهت میآورم خدایا فرج و ظهور امام عصر را امشب رقم بزنید خدایا نه به‌خاطر ما بخاطر شادی ولیت حجه ابن الحسن صلوات الله علیه یا الله بقیه غیبت را بخاطر ایشان‌ببخشید🏝 @shahidaghaabdoullahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀خادم الشهدا🥀: بسم الله الرحمن الرحیم جزء 1 ⇨ http://j.mp/2b8SiNO جزء 2 ⇨ http://j.mp/2b8RJmQ جزء 3 ⇨ http://j.mp/2bFSrtF جزء 4 ⇨ http://j.mp/2b8SXi3 جزء 5 ⇨ http://j.mp/2b8RZm3 جزء 6 ⇨ http://j.mp/28MBohs جزء 7 ⇨ http://j.mp/2bFRIZC جزء 8 ⇨ http://j.mp/2bufF7o جزء 9 ⇨ http://j.mp/2byr1bu جزء 10 ⇨ http://j.mp/2bHfyUH جزء 11 ⇨ http://j.mp/2bHf80y جزء 12 ⇨ http://j.mp/2bWnTby جزء 13 ⇨ http://j.mp/2bFTiKQ جزء 14 ⇨ http://j.mp/2b8SUTA جزء 15 ⇨ http://j.mp/2bFRQIM جزء 16 ⇨ http://j.mp/2b8SegG جزء 17 ⇨ http://j.mp/2brHsFz جزء 18 ⇨ http://j.mp/2b8SCfc جزء 19 ⇨ http://j.mp/2bFSq95 جزء 20 ⇨ http://j.mp/2brI1zc جزء 21 ⇨ http://j.mp/2b8VcBO جزء 22 ⇨ http://j.mp/2bFRxNP جزء 23 ⇨ http://j.mp/2brItxm جزء 24 ⇨ http://j.mp/2brHKw5 جزء 25 ⇨ http://j.mp/2brImlf جزء 26 ⇨ http://j.mp/2bFRHF2 جزء 27 ⇨ http://j.mp/2bFRXno جزء 28 ⇨ http://j.mp/2brI3ai جزء 29 ⇨ http://j.mp/2bFRyBF جزء 30 ⇨ http://j.mp/2bFREcc 30 جز قرآن بصورت فایل صوتی و نیاز به دانلود ندارد، فقط کافيست روی لینک بزنید. این هم هدیه ما به شما برای ماه نزول قرآن، از دعای خیرتان ما را بهره مند بفرمائید . @shahidaghaabdoullahi
✨بسم رب الشهداء و الصدیقین✨ سلام علیکم مؤمنین ارجمند✋ روزتون سرشار از عشق به مهدی فاطمه سلام الله علیها 🤲 🖤 ایام شهادت مولا علی علیه السلام را تسلیت عرض میکنیم 🔰 به مناسبت سی و پنجمین سالروز شهادت مداح اهل بیت ( علیهم السلام)؛🌷 شهید محمدرضا تورجی زاده لینکی طراحی‌ شده تا به این شهید عزیز، از عمق قلبتون هدیه معنوی بفرستید. 🌹 شهید تورجی زاده تا حالا دست خیلی ها را گرفتند و کمکشون کردند. ✅ مخصوصاً که این شهید عزیز، . ✅ نیت کنید و در این ختم شرکت بفرمایید. 🌷شهدا پیش خدا روزی می‌خوردند و براتون جبران میکنند. 🌴در رأس تمام حاجات، برای ظهور آقا و مولامون دعا کنید. 👇👇👇 ✅ لینک ختم صلوات، سوره مبارکه یاسین و سوره مبارکه ملک هدیه به مداح دلسوخته اهل بیت ( علیهم‌السلام) شهید محمد رضا تورجی زاده🌷 https://iPorse.ir/6195351 🌷
زندگی نامه شهید عبدالحسین برونسی یکی مریض می شه، یکی چونه اش می شکنه، اون یکی دستش از بند در می ره،... همین طور دردسر پشت دردسر.ولی از خونه که می آم بیرون، دیگه خبري نیست، همه چی آروم می شه.» لبخند زد. ادامه داد: «طوري شده که همسرم می گه: «عبدالحسین، نمی شه شما هم مرخصی نیاي!» زدیم زیر خنده.آخر حرفش تکه اصلی را گفت: «اصلاً آقا به من ثابت شده که حافظ خانواده ام کس دیگري هست؛ چون وقتی می رم تو خونه، مشکلات شروع می شه، وقتی می آم جبهه، هیچ مشکلی ندارن.»... حالا سالها از آن روز می گذرد.بعد از شهادتش، معنی حرفش را بهتر فهمیدم. همسرش تو یک خانه ي محقر و با حقوقی ناچیز، هشت تا بچه ي قدو نیم قد را بزرگ کرد، خودش داستان مفصلی دارد. بچه ها، یکی از یکی با تربیت تر. دوتا را فرستاد دانشگاه، دو تا از پسرها را هم داماد کرد.بقیه شان هم با درسها و نمره هاي خوب دارند ادامه ي تحصیل می دهند. خدا رحمتش کند، از لطف امام هشتم (سلام االله علیه) به خانواده اش، خاطر جمع بود. یک قطره اشک همسر شهید صداي زنگ خانه بلند شد. چادرم را سرکشیدم ورفتم دم در. چشمم افتاد به دو، سه تا از بچه هاي سپاه. چند باري با عبدالحسین آمده بودند خانه. سلام کردند. «سلام، بفرمایین، امري بود؟» «ببخشین حاج خانم، لطفاً شناسنامه ي آقاي برونسی رو بیارین.» خواستشان بی مقدمه بود و مهم. همان طور که سرم پایین بود، تعجب زده پرسیدم: «براي چی؟» «ان شاءاالله قراره ایشون مشرف بشن مکه.» «مکه؟!» یکی شان گفت: «بله حاج خانم، آقاي برونسی تو این عملیات شاهکار کردن و خیلی غنیمت گرفتن، براي همین هم از طرف شخص حضرت امام، می خوان بفرستنشون مکه، تشویقی.» خوشحالی ام را تو صدام ریختم و زود پرسیدم: «خودشون خبردارن؟» «نه، ما می خوایم کارهاشون رو بکنیم که از تهران برن مکه.» زود رفتم تو وشناسنامه اش را آوردم. گرفتند، خداحافظی کردند و رفتند. دو روز بعد شناسنامه را آورند و گفتند: «الحمداالله همه ي کارها جور شد.» یکی شان بسته اي داد به ام. «چیه؟» «لباس احرام آقاي برونسیه.» قضیه ظاهراً جدي شده بود.گفتم: «خوب ایشون که هنوز جبهه هستن!» «وقتش بشه، خودشون می آن مشهد.» وقتی رفتند، آمدم تو. نفسی تازه نکرده بودم، باز زنگ زدند. «دیگه کیه؟!» رفتم دم در. زن همسایه بود. «زود بیا که تلفن داري.» «کیه؟» «آقاي برونسی.» نفهمیدم چطور خودم را رساندم پاي تلفن.گوشی را برداشتم. سلام کرده و نکرده، جریان را به اش گفتم. با صداي بلند خندید. گفت: «مکه کجا؟ ما کجا؟» فکر کردم دارد شوخی می کند. کمی بعد فهمیدم نه، واقعاً خبر ندارد. به خنده گفتم: «شما کجاي کار هستین؟ تا حتی لباس احرام هم براتون خریدن.» «نه حاج خانم، ما مکه اي نیستیم.»بالاخره هم باور نکرد، شاید هم کرد، ولی خودش را، به قول خودش، لایق نمی دانست. دو روزمانده به حرکتش، آمد. روز بعد خداحافظی کرد و رفت تهران. از آن جا هم مشرف شد حج. قبل از رفتنش پرسیدم: «کی بر می گردین؟» گفت: «ان شائاالله اگر به سلامتی برسم تهران، زنگ می زنم خونه ي همسایه و به تون می گم.» دو، سه روز بعد، برادر خودش و برادر من آمدند خانه. گفتم: «خوبه وقتی آقاي برونسی برگشتن، براشون دست و پایی بکنیم.» برادرش خندید.گفت:«من گوسفندش رو هم خریدم، تازه یک گوسفند هم داداش خودتون خریده.»... خودم هم از همان روز دست به کار شدم.به قول معروف، دیگر سنگ تمام گذاشتیم.حتی بند و بساط بستن یک طاق نصرت را هم جور کردیم. گفتیم: «وقتی از تهران زنگ زد، سریع سرکوچه می بندیمش.» همه ي کارها روبراه شد.یک روز رفتم پیش مادرم که خانه اش نزدیک خودمان بود.گرم صحبت بودیم. یکدفعه یکی از همسایه ها، در نزده، دوید تو! نگاهش هیجان زده بود. «چه خبره؟!» «بدو که آقاي برونسی از مکه اومدن.» «نه!» از تعجب یکه اي خوردم.گفت: «باور کن برگشته، الان تو خونه است.» نفهمیدم چطور چادر سر کردم. دمپایی ها را پا کرده و نکرده، دویدم طرف خانه. تو که رفتم، دیدم بله، با دو تا حاجی دیگر، کنار اتاق نشسته است. روي لبش لبخند بود. مادرم هم رسید. بچه ها، و کم کم برادرش و بقیه هم آمدند.با همه روبوسی کرد و احوالپرسی. خنده از لبش نمی رفت. با دلخوري به اش گفتم: «براي چی بی سرو صدا اومدین؟!» بقیه هم انگار تازه فهمیدند چی شده. شروع کردند به اعتراض. گفت: «اصلا ناراحت نباشین، فردا صبح زود ان شاءاالله می خوام مشرف بشم حرم. وقتی برگشتم، هر کار دلتون خواست، بکنید.» دلخورتر شدم.رو کردم به برادرم. با ناراحتی گفتم: «شما چرا همین جور وایستادي؟» «چکار کنم آبجی؟» «اقلاً برین یکی از گوسفندها رو بیارین سر ببرین.» به شوخی گفت: «من الان این جا خودم رو می کشم و گوسفند رو نه، حال آقا خیلی ضد حال زد به ما.» «گفت که، من فردا صبح مشرف می شم حرم، شما طاق ببندید، گوسفند بکشید، خلاصه هر کار دارید، بکنید.» حرصم در آمده بود
• ‌ دِلَم‌‌رِفاقتی‌می‌خواهَد؛ ڪِہ‌برایم‌‌سربَندیازَهرابِبَندَد ڪہ‌دلَم‌‌راحُسینی‌ڪُند ڪہ‌خاڪی‌باشَد امّا‌اَزجنس‌عشق اَزجِنسِ‌ایثاروپایداری دلَم، رفاقَتی‌می‌خواهَد ڪہ ‌شهیدَم‌‌ڪنَد :)) @shahidaghaabdoullahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِى الاَمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِىُّ یا عَلِىُّ یا مُحَمَّد اِکْفِیانى فَاِنَّکُما کافِیان وَ انْصُرانى فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِب الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَة الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرحم الراحمین بحق محمد و آله الطاهرین 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
🌸 امام صادق علیه السلام : نماز شب ،چهره را زیبا و اخلاق را نیکو و بوی بدن را پاک و خوش و روزی را فراوان و بد هکاری را ،ادا و هم وغم را بر طرف می سازد و دیده را جلا می بخشد. رساله لقاء الله ص185 امام صادق ع فرمود: خانه هایی که در آنها نماز شب خوانده شود، بر اهل آسمان چنان می درخشد که ستارگان بر اهل زمین می درخشد. @shahidaghaabdoullahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۴ روضه شب بیست و چهارم ماه رمضان ‌{اباعبدالله}.mp3
31.27M
🌙🤲🏻 روضه شب نوزدهم روضہ اباعبدالله ما خودتو می خوایم ((((:💔 میشه ما نریم ...؟ همین جا بمونیم ؟!💔 حسین جان من باورم شده که فدای تو می شوم ... سخت است که بگذرم من از این باورم لطفی که تو کردی به من مادرم نکرد .... ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین 💔 مهدی رسولی / رمضان ۱۴۰۰ 🌙📿| @shahidaghaabdoullahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السلام علی شهدای ❤️❤️ سلام به دوستان ✋ امروز هم به مدد شهدا ، کارمون رو شروع میکنیم... طبق فرمایش امام خامنہ اے ؛ « زنده نگہ داشتن یاد ، کم تر از نیست ... » ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━ @shahidaghaabdoullahi ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝ اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 🌹🕊 🕊🌹 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍالحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم. فَاَفُوزَمَعَکُم @shahidaghaabdoullahi
🏝لحظه‌های پولک بارانِ شب‌های قدر در هاله‌ای از اشک و امید گذشت ... ... و ما یتیمان دل غمین ، از خدا فقط رهایی پدر را از زندان غیبت ، طلب کردیم ... دعا کردیم رمضان دیگر در سایه‌ی زلال ظهورِ بارانی شما میهمان خدا بشویم و در خنکای دیدارتان ، " ربنا " بخوانیم ...🏝 @shahidaghaabdoullahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀خادم الشهدا🥀: بسم الله الرحمن الرحیم جزء 1 ⇨ http://j.mp/2b8SiNO جزء 2 ⇨ http://j.mp/2b8RJmQ جزء 3 ⇨ http://j.mp/2bFSrtF جزء 4 ⇨ http://j.mp/2b8SXi3 جزء 5 ⇨ http://j.mp/2b8RZm3 جزء 6 ⇨ http://j.mp/28MBohs جزء 7 ⇨ http://j.mp/2bFRIZC جزء 8 ⇨ http://j.mp/2bufF7o جزء 9 ⇨ http://j.mp/2byr1bu جزء 10 ⇨ http://j.mp/2bHfyUH جزء 11 ⇨ http://j.mp/2bHf80y جزء 12 ⇨ http://j.mp/2bWnTby جزء 13 ⇨ http://j.mp/2bFTiKQ جزء 14 ⇨ http://j.mp/2b8SUTA جزء 15 ⇨ http://j.mp/2bFRQIM جزء 16 ⇨ http://j.mp/2b8SegG جزء 17 ⇨ http://j.mp/2brHsFz جزء 18 ⇨ http://j.mp/2b8SCfc جزء 19 ⇨ http://j.mp/2bFSq95 جزء 20 ⇨ http://j.mp/2brI1zc جزء 21 ⇨ http://j.mp/2b8VcBO جزء 22 ⇨ http://j.mp/2bFRxNP جزء 23 ⇨ http://j.mp/2brItxm جزء 24 ⇨ http://j.mp/2brHKw5 جزء 25 ⇨ http://j.mp/2brImlf جزء 26 ⇨ http://j.mp/2bFRHF2 جزء 27 ⇨ http://j.mp/2bFRXno جزء 28 ⇨ http://j.mp/2brI3ai جزء 29 ⇨ http://j.mp/2bFRyBF جزء 30 ⇨ http://j.mp/2bFREcc 30 جز قرآن بصورت فایل صوتی و نیاز به دانلود ندارد، فقط کافيست روی لینک بزنید. این هم هدیه ما به شما برای ماه نزول قرآن، از دعای خیرتان ما را بهره مند بفرمائید . @shahidaghaabdoullahi
زندگی نامه شهید عبدالحسین برونسی حرصم در آمده بود.گفتم:«الان کارتون خیلی اشتباه بود، مردم فکر می کنن ما چون نمی خواستیم خرج بدیم و از کسی پذیرایی کنیم، شما بی سرو صدا اومدین.» «شما ناراحت نباشین، تا فردا صبح.» صبح فردا، دم اذان آماده ي رفتن شد.گفت: «اصلاً نمی خواد دستپاچه بشین، ما سه نفري مشرف می شیم حرم و تا ساعت ده نمی آیم.» از خانه رفتندبیرون.دیگر خاطر جمع بودم ساعت ده می آیند... بچه ها هنوز از خواب بیدار نشده بودند. فکر آماده کردن صبحانه بودم، یکدفعه در زدند. رفتم دیدم هر سه تاشان برگشتند! «شما که گفتین ساعت ده می آین؟» چیزي نگفت. آن دو نفر حاجی رفتند توي خانه. من هم خواستم بروم، صدام زد. «بیا این جا کارت دارم.» رفتم.نگام کرد. گفت: «شما که می خواین طاق ببندین، مگر من رفتم اسم عوض کنم؟»چیزي نگفتم. دنبال حرفش را گرفت. «حالا خدا خواسته مشرف شدم مکه و مدینه، نرفتم که اسم عوض کنم، رفتم زیارت، توفیقی بوده نصیب شده.» دقیق شد تو صورتم. گفت: «خوب گوش بده ببین چی می خوام بگم؛ من یک بسیجی ام، فرض کن که تو جبهه، چند نفري هم زیر دست من بودند، مثل همین شهید صداقت و شهداي دیگه؛ خودت رو بگذار جاي همسر اونا که یک کسی با شرایطی که گفتم، رفته مکه و برگشته، حالا هم طاق بسته؛ شما از اون جا رد بشی، با خودت چی می گی؟ اون هم تازه با چند تا بچه ي کوچیک؟» باز چیزي نگفتم. پرسید: «نمی گی:ها، شوهر ما رو کشتن، خودشون 1 -تا بعد از شهادت آن بزرگوار، نمی دانستم که در جبهه مسؤولیت دارد 2 -از شهداي محله طلاب مشهد، که همسایه ي ما بود اومدن رفتن مکه، همین رو نمی گی؟» ساکت بودم. قسمم داد جوابش را بدهم. و راست هم بگویم.سرم را انداختم پایین. کمی فکر کردم. آهسته گفتم:«شما درست می گی.» انگار گرم شد.گفت:«اگر یک قطره اشک از چشم یتیم بریزه، می دونی خدا با من چیکار می کنه زن؟!طاق بستن یعنی چی؟ مراسم چیه؟» وقتی دید قانع شدم، گفت:«حالا هر کس می خواد بیاد خونه ي ما قدمش رو چشمهامون، ما خیلی هم خوب ازشون پذیرایی می کنیم»... تا سه روز مهمانها همین طور می آمدند و می رفتند.ما هم پذیرایی می کردیم.بعد از سه روز، گوسفندها را هم کشتند، خرج دادند و همه را دعوت کردند. تو این مدت، جالب تر از همه این بود که هر کس می آمد خانه مان، تازه می فهمید حاج آقا رفتند مدینه و مکه. هزینه ي سفر حج صادق جلالی رفته بود مکه.وقتی برگشت، با همسرم رفتیم دیدنش. خانه شان آن موقع، درکوي طلاب بود. قبل از این که وارد بشویم، توي راهروچشمم افتاد به یک تلویزیون رنگی، با کارتن و بند و بساط دیگرش. بعد از احوالپرسی و چاق سلامتی، صبحت کشید به سفر حج او، و اینکه چه کارهایی کرده و چه آورده و چه نیاورده.می خواستم از تلویزیون رنگی سؤال کنم، اتفاقاً خودش گفت: «از وسایلی که حق خریدنش رو داشتم، فقط یک تلویزیون رنگی آوردم.» گفتم: «ان شاءاالله که مبارك باشه و سالهاي سال براتون عمر کنه.» خنده ي معنی داري کرد و گفت:«اون رو براي استفاده ي شخصی نیاوردم.» «پس براي چی آوردین؟» «آوردم که بفروشم و فکر می کنم شما هم مشتري خوبی باشی آقا صادق.» «چرا بفروشین حاج آقا؟» گفت: «راستش من براي این زیارت حجی که رفتم، یک حساب دقیقی کردم، دیدم کل خرجی که سپاه براي من کرده شانزده هزار تومان شده.» مکث کرد.ادامه داد: «حالا هم می خوام این تلویزیون رو به همون قیمت بفروشم که پولش رو بدم تا خداي نکرده مدیون بیت المال نباشم.» ساکت شد. انگار به چیزي فکر کرد که باز خودش به حرف آمد و گفت: «از تو بازار هم خبر ندارم که قیمت اینا چند هست.» مانده بودم چه بگویم.بعد از کمی بالا و پایین کردن مطلب، گفتم:«امتحانش کردین حاج آقا؟» «صحیح و سالمه.» گفتم: «من تلویزیون رو می خوام، ولی تو بازار اگر قیمتش بیشتر باشه چی؟» گفت:«اگر بیشتر بود که نوش جان تو،؛ اگر هم کمتر بود که دیگه از ما راضی باش.»... تلویزیون را با هم معامله کردیم به همان قیمت شانزده هزار تومان. پولش را هم دو دستی تقدیم کردم به سپاه، بابت خرج و مخارج سفر حجش. الان سالها از آن جریان می گذرد.هنوز که هنوز است، گاهی همسرم از آن خاطره یاد می کند و از حساسیت زیاد شهید برونسی، نسبت به بیت المال. هدیه هاي شخصی سید کاظم حسینی یکی بار با هم آمدیم مرخصی.او رفت دنبال کارش و من هم رفتم خانه. به قول معروف، خستگی راه هنوز تو تنم بود که آمد سروقتم. گفتم: «استراحت دیگه بسه.» گفتم: «خیره ان شاءاالله، جایی می خوایم بریم؟»لبخندي زد و گفت: آره، اومدم که هم خودت رو ببرم، هم ماشین رو.» منتظر جواب نماند.زد پشت شانه ام و گفت:«زود حاضر شوکه بریم.» دیدم کم کم قضیه دارد جدي می شود.پرسیدم: «کجا؟» «همین قدر بدون که چند ساعتی کار داریم.» به شوخی گفتم: «بابا ما همه اش چهار روز مرخصی داریم، همینم به مون نمی بینی که یک استراحتی بکنیم؟» بلند شد. دست مرا....
قسمت شد امروز جزبیست و چهارم روبه روی عکس علی آقا تلاوت کردم
📿 یک دانه زتسبیح نماز سحرت را آرام بنام من محتاج بینداز.. 🌹