eitaa logo
شهـید عـلی آقـا عبـداللهـی
912 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
90 فایل
﷽ شهدا سنگ نشانند که ره گم نکنیم. "اولین کانال رسمی شهید علی آقاعبداللهی در ایتا " هدف بنده ازاین ماموریت لبیک گفتن به شعار"نحن عباسک یازینب"میباشد. "کانال زیر نظر خانواده محترم شهید" خادم: @Pelake2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍✋ ⁵⁹ یارَفتَنَم‌زِڪویِ‌خودَت‌را‌مَحال‌ڪُن یاسَرنِوِشت‌این‌هَمہ‌هجران‌وِصآل‌ڪن 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " @shahidaghaabdoullahi
🕊 تلاوت آیات‌ قرآن ڪریم ؛ بــہ نـیّـت‌ برادرشهیدمان مےخوانیم 🌹 ۴۱۴ـفحه 📚 🍃﴿رفیق‌شھیدم‌ابراهیم‌هادے‌‌﴾🍃 🍃هدیه به امام زمان(عج)🍃 @shahidaghaabdoullahi
زندگی نامه شهید عبدالحسین برونسی گفت: «الان تو جبهه بیشتر به من احتیاج هست تا اون جا، خودتون ببرین جنازه رو دفن کنی چه خدا بیامرز پدرش، آمد. هم تو مشهد تعزیه گرفتیم، هم روستا. تو مسجد روستا، خودش رفت پاي منبر و گفت: «الان اهل آبادي همه شون این جا جمع شدن.» بعضی ها هم که صحبت می کردند ساکت شدند.پیش خودم گفتم:«چی می خواد بگه؟» صدایی صاف کرد وبلند گفت: «هر کی از باباي خدا بیامرز من، هر ناراحتی که داره، یا قرض و طلبی داره، همین جا بیاد به خودم بگه تا مسأله رو حل کنیم.»... 1 -بعد از شهادتش، آقاي مجید اخوان می گفتند: همان جا که شما تلفنی صحبت می کردید، ما کنار حاج آقا بودیم و از دستش خیلی هم ناراحت شدیم. وقتی فهمیدیم تصمیمش براي نیامدن به مشهد قطعی شده، یکی از بچه ها گفت: حاج آقا مگر می شود که شما تو تشییع جنازه نباشی؟!خدا رحمتش کند، در جواب: گفت: حضور من آلان این جا لازم است، من هم پدر این بسیجی ها هستم، چه فرقی می کند تا آخر عملیات هم ماند. تمام اهداف را که گرفتیم و تمام مواضع که تثبیت شد، آمد مرخصی گلایه همسر شهید تو خانه که بود، اصلاً و ابداً نمی شد مثلاً بگوییم: امروز این همسایه رفت خانه ي آن همسایه. تا می خواستیم حرف کسی را بزنیم، زود می گفت: «به ما مربوط نیست، ما براي خودمون کار و زندگی داریم، چکار داریم به این حرفها؟» خودش حتی از حرفهاي بیهوده عجیب پرهیزداشت، تا چه برسد به غیبت و دروغ و این طور گناهان.در یک بار با هم رفته بودیم روستا. چند وقت پیش ظاهراً به مادرش آب و ملکی رسیده بود. آمد کنار عبدالحسین نشست. با لحن شکایت آمیزي گفت: «نمی دونم تو دیگه چطور پسري هستی مادر جان!» عبدالحسین لبخندي زد و پرسید: «براي چی؟» گفت: «هی می آي روستا خبر می گیري و می ري، ولی یکدفعه نشد که به من بگی: «ننه این آب و ملک تو کجاست؟» تا این را گفت: عبدالحسین اخمهاش را کشید به هم. ناراحت جواب داد: «منو با ملک و املاك شما کاري نیست!» مادرش جا خورد، درست مثل من. ادامه داد: «فکر کردم کنار من نشستی که بگی: چقدر نمازقضا خوندم، یا چقدر نماز شب خوندم؛ حرف ملک و املاك چیه که شما می زنی؟» انتظار این طور برخوردها را همیشه از او داشتم، ولی نه دیگر با مادرش. معترض گفتم: «یعنی همین جوري درسته؟ ناسلامتی مادر شماست!» زود تو جوابم گفت: «یعنی همین درسته که مادر من با این سن و سال بالا، بیا بشینه صحبت دنیا رو بکنه؟»لحنش آرام شده بود. مکثی کرد و ادامه داد: «رزق و روزي رو که خدا می رسونه، مادر ما حالا دیگه باید بیشتر از هر وقتی فکر آخرتش باشه.» غرض و مرض همسر شهید تا بعد از شهادتش، هیچ وقت نفهیمدم تو جبهه مسؤولیت مهمی دارد. خیلی از فامیل و در و همسایه هم نفهمیدند. گاهی که صحبت منطقه رفتن او پیش می آمد، بعضی از آشناها می گفتند: «این شوهر تو از جبهه چی می خواد که این قدر می ره؟» یک بار تو همسایه ها صحبت همین حرفها بود. یکی از زنها گفت: «من که می گم آقاي برونسی از زن و بچه اش سیر شده که می ره جبهه و پیش او نا نمی مونه.» کسی تحویلش نگرفت. تا دست و پاي بیشتري بزند، ادامه داد: «آدم اگر رویی و محبتی ببینه، بالاخره ملاحظه ي زن و زندگی رو هم حتماً می کنه دیگه.» حرفش به دلم سنگینی کرد. نمی توانم غرض داشت یا مرض؟! هرچه بود، چیزي نگفتم. سرم را انداختم پایین و با ناراحتی آمدم خانه. همان موقع عبدالحسین هم مرخصی بود. حرف آن زن را به اش گفتم. فهمید خیلی ناراحت شده ام. شاید براي طبیعی جلوه دادن موضوع خندید و گفت: «می دونی من باید چکار کنم؟»گفتم: «نه» گفت: «باید یک صندلی تو کوچه بگذارم و همسایه ها رو جمع کنم، بعد به شون بگم که بابا! من زن و بچه ام رو دوست دارم، خیلی هم دوست دارم، اما جبهه واجبتره.» خنده از لبش رفت. تو چشمهام نگاه کرد و پی حرفش را گرفت: «اون خانمی که این حرف رو به تو زده، لابد نمی دونه زن و بچه ي من این جا در امن و بگید امان هستن، ولی تو مرز خیلی ها هستن که خونه و همه چیزشون از بین رفته و اصلاً امنیت ندارن.» عشق به فرزند حجت الاسلام محمد رضا رضایی هر دو ساکن مشهد شده بودیم و هر دو درگیر مسائل انقلاب بودیم. رو همین حساب، خانه ي آنها زیاد رفت و آمد داشتم. یکی از فامیلهاي آقاي برونسی، یک جوان دبیرستان بود به اسم عباس اکبري. یک روز آمد پیشم. از حال و هواش معلوم بود موضوع مهمی را می خواهد بگوید. سلام کرده و نکرده، با تعجب گفت: «من نمی دونستم اوستا عبدالحسین تا این حد شما رو دوست داشته باشه!» حرفش برام غیر منتظره بود. کنجکاو شدم بدانم جریان چیست. پرسیدم: «چطور؟» گفت: «همین که شما خونه ي اونها زیاد رفت و آمد داري، خیلی از قوم و خویشها راضی نیستند.» تا آن موقع همچین چیزي را نمی دانستم. با چشمهاي گرد شده ام پرسیدم: «چرا؟» «رو حساب همین مسائل سیاسی و مثلاً زندان رفتن اوستا عبدالحسین، و از این جور حرفها.»
💡 🚨‌‌خیلی بده که ادم الگوشو شهدا بدونه ولی وقت و بی وقت به بهانه های الکی بره با نامحرم صحبت کنه!!😕 👈🏻فقط همینو بدونید که شهدا جز مواقع ضروری با نامحرم صحبت نمیکردند!! و ابدا اهل چت کردن نبودن چه به قصد خواهری چه به هر قصد دیگه ای... ادم زیرک از موقعیت گناه فرار میکنه نه اینکه بره خودشو بندازه تو موقعیت گناه @shahidaghaabdoullahi
‌میگفت:زنمو،بچمو،همہ‌هف‌جدوآبادم... ؎یھ‌ڪاشیہ‌...! آدم‌بایــداینطوࢪ؎عاشق‌باشہ ڪہ‌بࢪا؎معشوقش... ازهمه‌داࢪونداࢪش‌بگذࢪه حالاخدایےماهاڪدوممون‌ اینطوࢪ؎عاشقیم...؟! @shahidaghaabdoullahi
هر‌زمان... جوانی‌دعای‌فرج‌مہدی"عج" رازمزمہ‌کند " همزَمان‌‌امام‌زمان"عج" دست‌هاےمبارڪشان‌رابہ سوۍ‌آسمان‌بلندمیکنندو‌ براۍ‌آن‌جوان‌دعامیفرمایند؛ چہ‌خوش‌سعادتندڪسانۍڪہ حداقل‌روزیۍیڪ‌باردعآۍفرج را‌زمزمہ‌میڪنند (: - اَللّهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَج
اعمال قبل از خواب :) شبٺون منور به نگاه مادر ساداٺ..🍃 @shahidaghaabdoullahi
🌸 امام صادق علیه السلام : نماز شب ،چهره را زیبا و اخلاق را نیکو و بوی بدن را پاک و خوش و روزی را فراوان و بد هکاری را ،ادا و هم وغم را بر طرف می سازد و دیده را جلا می بخشد. رساله لقاء الله ص185 امام صادق ع فرمود: خانه هایی که در آنها نماز شب خوانده شود، بر اهل آسمان چنان می درخشد که ستارگان بر اهل زمین می درخشد. @shahidaghaabdoullahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا