*می رود قصه ی ما
سوی #سرانجام آرام
دفتر قصه ورق📖 می خورد
#آرااام آرااام
می نویسم✍ کہ
شب تار #سحر می گردد
یک نفر مانده ازین قوم
کہ #برمیگردد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج ❤️*
@shahidaghaabdoullahi
⚘﷽⚘
*صبح من
با طلوع پلک هایتان
و با نور خورشید چشم هایتان شروع میشود
كار ديگرى نداريم من و خورشيـد
براى دوست داشتنتان بيـدار مىشویم
هر صبــح....
#سلام_بر_شهدا ❤️
@shahidaghaabdoullahi
*💠 بسیار زیبا حتما بخونید*👌
روحانی مسئول مشاوره به زندانیان محکوم به اعدام در زندان رجایی شهر خاطره جالبی دارد:
🔸حدود ۲۳ سال پیش جوانی که تازه به تهران آمده بوده در یک کبابی مشغول کار میشود، شبی پس از تمام شدن کار، صاحب کبابی دخل آن روز را جمع میکند و میرود در بالکن مغازه تا استراحت کند. درآمد آن روز کبابی، شاگرد جوان را وسوسه میکند و در جریان سرقت پولها، صاحب مغازه به قتل میرسد. او متواری میشود؛ اما مدتی بعد، دستگیرش میکنند و به اینجا منتقل میشود.
🔸حکم قصاص جوان صادر می شود، اما اجرای آن حدود ۱۸-۱۷ سال به طول میانجامد؛ میگویند شاگرد جوان در طول این مدت حسابی تغییر کرده بود و به قول معروف پوست انداخته و اصلاح شده بود. آنقدر تغییر کرده بود که همه زندانیها قلبا دوستش داشتند.
🔸پس از این ۱۸-۱۷ سال، خانواده مقتول که آذری بودند، برای اجرای حکم میآیند؛ همسر مقتول و سه دختر و ۷ پسرش آمدند و در دفتر نشستند، فضا سنگین بود و من با مقدمهچینی و شرح احوالات فعلی قاتل، از اولیای دم خواستم که از قصاص صرفنظر کنند. همسر مقتول گفت: " من قصاص را به پسر بزرگم واگذار کردهام" و پسر بزرگ هم گفت که قصاص به کوچکترین برادرمان واگذار شده است. بههرحال برادر کوچکتر هم زیر بار نرفت و گفت :"اگر همه برادر و خواهرهایم هم از قصاص بگذرند، من از قصاص نمیگذرم؛ زمانی که پدرم به قتل رسید من خیلی بچه بودم و این سالها، یتیم بودم و واقعاً سختی کشیدم."
🔸بههرحال روی اجرای حکم مصر بود. با خودم گفتم شاید اگر خود زندانی بیاید و با آنها روبهرو شود، چیزی بگوید که دلشان به رحم بیاید، بنابراین گفتم زندانی را بیاورند. یادم هست هوا بهشدت سرد بود و قاتل هم تنها یک پیراهن نازک تنش بود؛ وقتی آمد رفت کنار شوفاژ کوچکی که در گوشه اتاق بود ایستاد به او گفتم اگر درخواستی داری بگو؛. او هم آرام رو به من کرد و گفت:"درخواستی ندارم."
🔸وقت کم بود و چاره دیگری نبود. مادر و یکی از دختران در دفتر ماندند و ۹ برادر و خواهر دیگر برای اجرای حکم وارد محوطه اجرای احکام شدند. جالب بود که مادرشان موقع خروج فرزندانش از دفتر به آنها گفت که اگر از قصاص صرفنظر کنند شیرش را حلالشان نمیکند. بههرحال شاگرد قاتل، پای چوبه ایستاد همهچیز آماده اجرای حکم بود که در لحظه آخر او با همان آرامشش رو به اولیای دم کرد و گفت: "من یک خواسته دارم" من که منتظر چنین فرصتی بودم گفتم دست نگه دارید تا آخرین خواستهاش را هم بگوید.
🔸 شاگرد قاتل، گفت: "۱۸ سال است که حکم قصاص من اجرا نشده و شما این مدت را تحمل کردهاید، حالا تنها ۹ روز تا محرم باقیمانده و تا تاسوعا، ۱۸ روز. میخواهم از شما خواهش کنم اگر امکان دارد علاوه بر این ۱۸ سال، ۱۸ روز دیگر هم به من فرصت بدهید. *من سالهاست که سهمیه قند هر سالم را جمع میکنم و روز تاسوعا به نیت حضرت عباس (ع)، شربت نذری به زندانیهای عزادار میدهم. امسال هم سهمیه قندم را جمع کردهام، اگر بگذارید من شربت امسالم را هم به نیت حضرت ابوالفضل (ع) بدهم، هیچ خواسته دیگری ندارم.*
"
🔸 حرف او که تمام شد فضا عوض شد. یکدفعه دیدم *پسر کوچک مقتول منقلب شد، رویش را برگرداند و با بغض گفت من با ابوالفضل (ع) درنمیافتم*؛ من قصاص نمیکنم. برادرها و خواهرهای دیگرش هم با چشمان اشکبار به یکدیگر نگاه کردند و هیچکس حاضر به اجرای حکم قصاص نشد.
🔸 وقتی از محل اجرای حکم به دفتر برگشتند، مادرشان گفت چه شد قصاص کردید؟ پسر بزرگ مقتول ماجرا را برای مادرش تعریف کرد. مادرشان هم به گریه افتاد و گفت به خدا اگر قصاص میکردید شیرم را حلالتان نمیکردم. *خلاصه ماجرا با اسم حضرت عباس(ع) ختم به خیر شد و دل ۱۱ نفر با نام مبارک ایشان نرم شد و از خون قاتل پدرشان گذاشتند.
ڪافیست ...
صبح که چشمانت را باز میکنی ،
به شهـدا سلام ڪنی ...
صبح که جای خودش را دارد ،
ظهر و عصر و شب هم بخیر میشود
سلام بر شهدا
صبحتون بخیر ...
عیدتون مبارک
#شهید_علی_آقاعبداللهی
#ابوامیر
#شیرخانطومان
@shahidaghaabdoullahi
سلام بر تو ای شهید راه حق ...
سلام به لبخند های زیبای شهادتت...
صبحتون زیبا
به زیبایی لبخند شهدا😊
صحبتون منور به نور شهدا😊
#شهید_علی_آقاعبداللهی
#ابوامیر
#شیرخانطومان
@shahidaghaabdoullahi
❤️ #جهت_خنده_حلال 😄
#گم_شدن_همسرم👌
مرحوم ﻋﻼﻣﻪ ﺟﻌﻔﺮﯼ نقل میکند: ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺯﯾﺎﺭﺕﻫﺎﻡ ﮐﻪ ﻣﺸﻬﺪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ،
ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﮔﻔﺘﻢ: «ﯾﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ! ﺩﻟﻢ ﻣﯽﺧﻮﺍﺩ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﺯﯾﺎﺭﺕ، ﺧﻮﺩﻡ
ﺭﻭ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺗﻮ ﺑﺸﻨﺎﺳﻢ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﻣﻨﻮ ﻣﯽﺑﯿﻨﯽ...!
ﻧﺸﻮﻧﻪﺍﺵ ﻫﻢ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺷﻪ ﮐﻪ ﺗﺎ ﻭﺍﺭﺩ ﺻﺤﻦ ﺷﺪﻡ، ﺍﺯ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺣﺮﻑ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻪ، ﻣﻦ ﭘﯿﺎﻣﺖ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮﻡ...»
ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻭﺍﺭﺩ ﺻﺤﻦ ﮐﻪ ﺷﺪﻡ ﺧﺎﻧﻤﻢ ﺭﻭ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻡ!
ﺍﯾﻦ ﻭﺭ ﺑﮕﺮﺩ، ﺍﻭﻥﻭﺭ ﺑﮕﺮﺩ، ﯾﻪ ﺩﻓﻌﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯽﺭﻩ!
ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﺭﺳﻮﻧﺪﻡ ﺑﻬﺶ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺻﺪﺍﺵ ﺯﺩﻡ ﮐﻪ "ﮐﺠﺎﯾﯽ؟"
ﺭﻭﺷﻮ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺮﺩﻭﻧﺪ ﺩﯾﺪﻡ ﺯﻥ ﻣﻦ
ﻧﯿﺴﺖ!!!
ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ : «ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺮﯼ!!!!»
ﺣﺎﻻ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻣﺎﺕ ﺷﺪﻩﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﻋﺠﺐ ﺭُﮎ ﺣﺮﻑ ﻣﯽﺯﻧﻪ!
ﺯﻧﻪ ﺩﯾﺪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﻧﯿﺴﺘﻢ، ﺩﺍﺭﻡ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﻣﯽﮐﻨﻢ، ﮔﻔﺖ «ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺩﺕ، ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﺟﺪ ﻭ ﺁﺑﺎﺩﺕ ﻫﻢ ﺧﺮﻧﺪ!!!»
ﻋﻼﻣﻪ ﻣﯽﮔﻦ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﻄﻬﺮﯼ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩﻡ، ﺗﺎ ۲۰
ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻣﯽﺧﻨﺪﯾﺪ!.
#شهید_مطهری
@shahidaghaabdoullahi
•لحظهی مرگم مجالم داد اگـر دست اجل•
•دوستدارم بعد اشهد هم بگویم یاحسن•
#دوشنبههايامامحسنی
#الحمدللهامامحسنیام💚
توصیف خارق العاده
دنیا از زبان امام علی (ع ؛ زندگی کردن
با مردم این دنیا همچون دویدن
در گله اسب است ! تا میتازی
با تو میتازند ؛ زمین که خوردی ؛
آنهایی که جلوتر بودند ؛ هرگز
برای تو به عقب باز نمیگردند !
و آنهایی که عقب بودند ؛ به
داغ روزهایی که میتاختی تو را
لگد مال خواهند کرد ! در عجبم
از مردمی که بدنبال دنيايی هستند
که روز به روز از آن دورتر
ميشوند، و غافلند از آخرتی که
روز به روز به آن نزديکتر ميشوند
@shahidaghaabdoullahi