کسانی که این هم میخوانند..
#کاوهاهنگر یک ضد انقلابی هست که به دین اسلام به امامان و به رهبرمون و ... توهین کردن !
هر کی گوگل پلی در گوشیش نصب هستش بره و این بازی رو گزارش بده !
و نشر این دوتابازی رو تو هرچنلی هستین پخش کنین 🖤
پخش کنین و اعتراض بدین به بازی !
تا بازی حذف شه
#نشرحداکثری
#اعتراضبدین
#پخشکنیین
………………………………………
@shahidaghaabdoullahi
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
ببینید چی ساختند .
توهین به تمام مقدسات و اهل بیت(ع) و پیامبر(ص)...
خدالعنتشون کنه
😔
رفقا پایان تبادلات 💫
ممنون از صبوریتون 🙏
شبتون مهدوی 💚
وضو و نماز شب یادتون نره
یاعلی
💔 #یا_صاحب_الزمان...
عجیب خستہ ام از روزهاے غرق گناه
«سہ شنبہ ها» دل من حال جمڪران دارد
#وقتی_سہ_شنبہ_میشود✨
#دل_جمڪران_اسٺ
#سه_شنبه_های_جمکرانی
@shahidaghaabdoullahi
هر که در عشق
سر از قله بر آرد هنر است
همه تا دامنه ی کوه تحمل دارند
#شهید_علی_آقاعبداللهی
#ابوامیر
#شیرخانطومان
@shahidaghaabdoullahi
دور نیست اون روزے که
آهنگران بخواند
"قاسم" نبودے ببینی
قدس آزاد گشته
خون یارانت❣
پر ثمر گشته
#روز_قدس
#حاج_قاسم
@shahidaghaabdoullahi
شهـید عـلی آقـا عبـداللهـی
حاج علی آقا عبداللهی در تاریخ ۶۹/۷/۱۰ در تهران به دنیا آمد و در سال ۷۶ در دبستان رسالت منطقه ۱۱ ثبت
برای دوستان جدیدمون نگاهی کوتاه بر زندگی شهید جاویدالاثر علی آقا عبداللهی 🌼
🌹در این جا قرار است صحبت از یارانی که رفتن کنیم و از دل این جا ماندگان دل سوخته بگوییم🌹
💫در محلی مزین به نام شهدا💫
✨به یاد این جمله از حضرت آقا
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.
یجورایی قراره با عمل به فرمایش حضرت آقا اینجا شهید شیم 😊
عند ربهم یرزقون
یا علی
@Gharareasheghi114
اعضای جدید خیلی خیلی خوش اومدین🤗🤗🤗🤗🤗🤗
اعضای قدیمی هم که روی سر ما جا دارین😉😊😊😊😊
ان شاء الله که هیچ وقت از کانال خارج نشید و با هم باشیم و به نحو احسن فعالیت کنیم ☺️☺️☺️☺️☺️
هدایت شده از کانال چالشی فطرس
شرکت کننده 4⃣9⃣
#عیدانہ 🌹 چالش زیباترین طرح
گروه فرهنگی ارزشی گارد فطرس
•ارائه ڪننده اَنواع قابهـآے گوشے📱
|•با مَضامین مذهبے و اَرزشے و فانتزی و سفارشی 📿🇮🇷
❌موجود برای بیش از ۶۰۰ مدل گوشی
👇👇👇 لینک ورود 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1391525888C7745736a84
#حمایت_از_کالای_ایرانی
Fotros19.ir
🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️
⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙
🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_نهم
💠 مصطفی چندقدم دورتر ایستاده و زیرچشمی تمام حواسش به تماس من و ابوالفضل بود و همان اضطرابی که از لرزش صدای ابوالفضل میشنیدم در چشمان #نگران او میدیدم.
هنوز نمیدانستم چه عکسی در موبایل آن #تکفیری بوده و آنها بهخوبی میدانستند که ابوالفضل التماسم میکرد :«زینب! توروخدا دیگه نذار کسی تو رو ببینه تا بیاید زینبیه پیش خودم! من نذاشتم بری #تهران، مجبور شدم ۶ ماه تو داریا قایمت کنم، ولی دیگه الان کاری از دستم برنمیاد! امشب رو تحمل کن، ارتش داره میاد سمت #داریا.»
💠 و همین یک شب داشت جان ابوالفضل و مصطفی را میگرفت که ابوالفضل مرتب تماس میگرفت و مصطفی تا صبح نخوابید و فقط دورم میچرخید.
مادرش همین گوشه #صحن، روی زمین دراز کشیده و از درد و ترس خوابش نمیبرد. رگبار گلوله همچنان شنیده میشد و فقط دعا میکردیم این صدا از این نزدیکتر نشود که اگر میشد صحن این #حرم قتلگاه خانوادههایی میشد که وحشتزده خود را از خانه تا حرم کشانده و پناهنده #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) شده بودند.
💠 آب و غذای زیادی در کار نبود و از نیمههای شب، زمزمه کم آبی در #حرم بلند شد. نزدیک سحر صدای تیراندازی کمتر شده بود، تکیه به دیوار حرم، تمام بدنم درد میکرد و دلم میخواست خوابم ببرد بلکه وحشت این شب طولانی تمام شود.
چشمم به پرچم سبز حرم در روشنای لامپ مهتابی روی گنبد مانده و انگار حضرت برایم لالایی میخواند که خواب سبکی چشمان خستهام را در آغوش کشید تا لحظهای که از آوای #اذان حرم پلکم گشوده شد.
💠 هنوز میترسیدم که با نگاهم دورم گشتم و دیدم مصطفی کنارم #نماز میخواند. نماز خواندنش را زیاد دیده و ندیده بودم بعد از نماز گریه کند که انگار تنگنای این محاصره و سنگینی این امانت طاقتش را تمام کرده بود.
خواست به سمتم بچرخد و نمیخواستم خلوتش را خراب کنم که دوباره چشمانم را بستم تا خیال کند خوابم و او بیخبر از بیداریام با پلکهایم نجوا کرد :«هیچوقت نشد بگم چه حسی بهت دارم، اما دیگه نمیتونم تحمل کنم...»
💠 پشت همین پلکهای بسته، زیر سرانگشت #عشقش تمام تارهای دلم به لرزه افتاده و میترسیدم نغمه احساسم را بشنود که صدایش را بلندتر کرد :«خواهرم!»
نمیتوانستم چشمانم را به رویش بگشایم که گرمای عشقش ندیده دلم را آتش میزد و او دوباره با #مهربانی صدایم زد :«خواهرم، نمازه!»
💠 مژگانم را از روی هم بلند کردم و در قاب گنبد و گلدسته، صورتش را دیدم و چشمانی که دل نداشتند نگاهم را ببینند و خجالتی به زیر افتادند.
از همان چشمان به زیر افتاده، بارش عشقش را میدیدم و این خلوت حالش را بههم ریخته بود که #آشفته از کنارم بلند شد و مادرش را برای نماز صدا زد.
💠 تا وضوخانه دنبالمان آمد، با چشمانش دورم میگشت مبدا غریبهای تعقیبم کند و تحمل این چشمها دیگر برایم سخت شده بود که نگاهم را از هر طرف میکشیدم مبادا عطر عشقش مستم کند.
آفتاب بالا آمد و خبری از رسیدن نیروهای ارتش نبود مگر رگبار گلولهای که تن و بدن مردم را میلرزاند.
💠 مصطفی لحظهای نمینشست، هر لحظه تا درِ #حرم میرفت و دوباره برمیگشت تا همه جا زیر نظرش باشد و ابوالفضل دلی برایش نمانده بود که در تماس آخر، ردّ پای اشک را روی صدایش دیدم :«زینب جان! نمیترسی که؟»
و مگر میشد نترسم که در همهمه مردم میشنیدم هر کسی را به اتهام #تشیّع یا حمایت از دولت سر میبرند و سر بریده سیدحسن را به چشمم دیده بودم تا سه روز بعد که ذخیره آب و غذای حرم و خانوادهها تمام شد.
💠 دست #مدافعان خالی و مراقبت از همین امانت جان مصطفی را گرفته بود که خبر ورود ارتش به #داریا در حرم پیچید. ابوالفضل بلافاصله تماس گرفت تا بیمعطلی از داریا خارج شویم که میدانست این آتش اگر دوباره شعله بگیرد خاکستر داریا را به باد خواهد داد.
حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) و پیکر سیدحسن در داریا بود که با هر قدم، مصطفی جان میداد و من اشکهایم را از چشمانش مخفی میکردم تا کمتر زجرش دهم.
💠 با ماشین از محدوده حرم خارج شدیم و تازه میدیدیم کوچههای داریا #مقتل مردم شده است. آنهایی که فرصت نکرده بودند جایی پنهان شوند یا به حرم بیایند، در همان میان خیابان سلاخی شده و پیکرهای پاره پاره و غرق به خون هر جا رها شده بود.
مصطفی خیابانها را به سرعت طی میکرد تا من و مادرش کمتر جنازه مردم #مظلوم داریا را ببینیم و دلش از هم پاشیده بود که فقط زیر لب خدا را صدا میزد. دستههای ارتش در گوشه و کنار شهر مستقر شده و خبرنگاران از صدها جسدی که سه روز در خیابان مانده بود، فیلمبرداری میکردند...
#ادامه_دارد
@shahidaghaabdoullahi
☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️