48.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬#فایل_تصویری
❤️#ویژه
#نماهنگ " گل بی مانند🌷
به مناسبت ولادت حضرت معصومه
سلام الله علیها و روز #دختر 🌺♥️
🎤" #با_صـدای حاج قاسم پناهی
🎞کاری از گروه سرود بین المللی اسرا
(ص)
💯#پیشنهاد_دانلود
کانال شهید علی آقا عبداللهی 👇
@shahidaghaabdoullahi
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
🌟رفیق مثل رسول 🌟۶
شهر هرروز بیشتر در لاک جنگی خودش فرو
میرفت.صدای انفجار بیشتر از روز قبل شنیده میشد.جنگ روانی دشمن با پخش تصاویر مربوط به شکنجه و اعدام اسرا تاثیر مخرب خودش را گذاشته بود و نیروهای بومی حتی به لحاظ روانی توان مقابله با دشمن را در خود نمیدیدند.
همه چیز حتی کوچک ترین رفت و آمد ها و کنترل میکردیم. نزدیک های اذان ظهر تصمیم گرفتم جای خودم را با حامد که روی پشت بام موضع گرفته بود عوض کنم.وسط پله ها بودم که صدای انفجار تمام ساختمان را لرزاند.انگار چیزی من را بین زمین و آسمان بلند کرد و محکم به زمین کوباند.از جا بلند شدم به حالت منگی از پله ها بالا رفتم.دیدم حامد شرایط بدتری از من دارد.موج انفجار بیشتر درگیرش کرده بود.محسن هم درست مثل ما دونفر شده بود.چند دقیقه ای طول کشید تا حالمان جا آمد.هنوز توی گوشم صدای سوت انفجار بود.حامد خودش را به پنجره رساند و گفت الهی شکر چیزی نشده ساختمان سفارت آسیب ندیده.
دو ماشین بمب گذاری شده در فاصله خیلی کوتاه با ساختمان منفجر شده بودند که موج انفجارشان باعث شکسته شدن شیشه ها و تخریب نمای ساختمان شده بود.
🌺🌺🌺🌺🌺
🌟رفیق مثل رسول 🌟۷
نماز ظهر را پشت سر حامد خوندیم بعد نماز رو کردم به حامد و محسن گفتم:نزدیک بود سه تایی جانباز اعصاب و روان بشیم...
تماس گرفتند و گفتند:خوبید؟سلامتید؟حامد گفت خداروشکر هرسه خوبیم و چیز خاصی نشده.روی لب های حامد لبخند نشست و مکالمه را قطع کرد.پرسیدم :چی شده؟
فردا ماشین میفرستند و میتونیم نوبتی برای زیارت حرم بی بی جانم بریم.😭
خیلی دلتنگ زیارت بودم.باید با لباس شخصی از خانه بیرون میزدیم.ته دلم غصه میخوردم که نزدیک ترین فاصله به حرم بی بی جانم هستیم اما بعد از نزدیک یک ماه فرصت کردیم برای زیارت بیاییم.مامور به تکلیف بودیم و سرباز.
وارد صحن اصلی شدیم .صلابت حرم خانم حضرت زینب س دنیایی از آرامش را در خودش داشت😭
به قول بچه ها یک زیارت نمکی و کوچولو کردیم و راه افتادیم.
شب سرمان خلوت تر شد با خانه تماس گرفتم.فقط احوال پرسی کردم.
بعدازظهر صدای تیراندازی نزدیک ترشد.
بچه ها اعلام کردند در یکی از ساختمانهای روبرو تردد مشکوکی دیدند،نسبت به یکی از ساختمانهای کنار سفارت حس خوبی نداشتم ،خم شدم تا سلاحم و آماده کنم که صدای سوت یک گلوله دقیقا از کنار سرم رد شد.در کمتر از ثانیه اگر خم نشده بودم گلوله به گیج گاهم خورده بود.
گلوله دوم به لبه دیوار خورد موقعیتم و کمی تغییر دادم .متوجه شدم کجا موضع گرفته. کمی صبر کردن.نفسم را حبس کردم.به محض اینکه از جای خودش تکان خورد زدم.برگشتم داخل خانه حامد گفت:چی شده ،برایش تعریف کردم.چشمم به دفترچه یادداشتم افتاد و فکری به ذهنم رسید.
قراری با خود گذاشتم:خاطراتم را برای خانواده ام به عنوان یادگاری بنویسم تا اگر قسمتم شهادت شد ،براشون یک یادگاری داشته باشم.خیلی چیزها میتونست یادگاری بشه؛اما فقط کتاب را میشه تنها خوند و من تو این تنهایی ها فرصت داشتم یک دل سیر کنارشون باشم.
))بسم الله الرحمن الرحیم. یادگاری هدیه به پدر،مادر و برادرم آقا روح الله))
🌸🌸
🌟رفیق مثل رسول 🌟۸
شهید محمد حسن خلیلی
🌸فصل دوم:زنگ انشا🌸
صدای زنگ مدرسه که بلند شد بحث آقای حسینی نیمه کاره ماند.اقای حسینی یک تکه گچ برداشت ،لبه تخته شکست،با خط زیبایش نوشت:((حضرت امیرالمؤمنین ع میفرمایند:روزه قلب بهتر از روزه زبان است و روزه زبان بهتر از روزه شکم است))(غررالحکم ).
هفته دیگه برای انشا زندگی نامه خودتون را بنویسید. خسته نباشید.خدانگهدار.
حسین گفت :محمدحسن،باحبیب و عباس میخوایم بریم کتاب بخریم،با ما میای؟
راستش اصلا حس و حال نداشتم.گفتم:نه شما برید.از پله ها پایین آمدم،دیدم دو سه نفر از بچه های کلاس سر مسابقه فوتبال آخر هفته با هم کل کل می کنند.حمید تا من و دید گفت:خلیلی تو بگو بازی این هفته کدوم برنده میشه؟باخنده گفتم:به احتمال زیاد پنجشنبه عیدفطر میشه و کلا مدرسه ها تعطیله.الکی باهم بحث نکنید.
وارد حیاط شدم.هادی کشانی صدایم زد،برگشتم نگاهش کنم که یک گلوله برف به صورتم خورد.حسین و بچه ها هم داشتند بازی میکردند و گفت:محمد حسن بیا بازی کنیم.ما که نرفتیم برای خریدن کتاب.قاتی بچه ها شدم و برف بازی کردیم.صدای خنده بچه ها با پخش شدن صدای آقای عسگری که میگفت:آقایان بازی بسه بفرمایید.مدرسه تعطیله آقاجان.بفرمایید منزل.
🌟رفیق مثل رسول 🌟۹
شهید محمد حسن خلیلی
از مدرسه که بیرون آمدم چند دقیقه منتظر شدم تا اتوبوس از راه رسید.مثل بیشتر روزها جا برای نشستن نبود.کنارم دونفر درمورد کلاسشان حرف میزدند،معلوم بود نوع تفکروعقاید معلمشان با شاگردها یکی نبود..
یاد معلم کلاس پنجم ابتدایی ام افتادم،((قرار بود مقام معظم رهبری به کرج تشریف بیارند.معلم کلاس شروع کرد به جوسازی و مطرح کردن نظرات منفی اش.از جا بلند شدم با رعایت احترام به ایشان توضیح دادم که برداشت اشتباه خودتون را به خورد بچه ها میدید.کاش کسی بود و از چهره معلمم عکس میگرفت.درست مثل موشک منفجر شده بود.
به نماینده کلاس گفت:سریع برو معلم تربیتی رو صدا کن بیاد اینجا...
معلم تربیتی وسط کلاس مات و مبهوت داشت به معلممون نگاه میکرد که هرسه ثانیه یک بار میگفت:یا جای من تو این کلاس یا جای خلیلی.
بعدازظهر همون روز دستم توی دست بابام، دوباره به مدرسه برگشتم.تا آخر سال تحصیلی من و معلممون حس مشترکی به یکدیگر داشتیم که از سنگینی نگاهمون میشد این حس و خوند.
حالا که این خاطره را مرور میکردم،خنده ام گرفته بود.
🌟رفیق مثل رسول 🌟۱۰
ازایستگاه اتوبوس تا خانه که داخل کوچه
چهارم بود،حدود ده دقیقه پیاده روی داشت.درست جلوی درخانه یک درخت بلند بود.به نظر من و روح الله این درخت دل شادی داشت،تمام فصل های سال سبز بود.سنگ فرش حیاط پراز برف بود.در را باز کروم و رفتم داخل.هنوز به درچوبی انتهای راهرو نرسیده بودم که مثل هرروز مامان با ذوق درراباز کرد.نگاهم به صورت مهربانش افتاد،خستگی از تنم رفت.
بعدازسلام و احوال پرسی مامان همانطور که به سمت آشپزخانه میرفت پرسید مدرسه چه خبر؟عاشق این سوال مامانم بودم چون میتوانستم کلی از مدرسه تعریف کنم.
گفتم امروز ریاضی و ادبیات و دینی داشتیم.فقط مامان حتما باید بهم کمک کنی. خواستم از آشپزخانه بیرون بیایم که گفت انگار یادت رفت بگی چه کمکی باید بهت بکنم. امروز معلم ادبیات بهمون موضوع انشاء داد باید خلاصه زندگی خودمون رو بنویسیم.برام از زندگی خودت و بابا، روح الله و من بگو. این طوری میتونم یه انشا خوب بنویسم.
مامان خیلی اهل نوازش و بوسیدن بچه هایش نیست، انگار دوست داره یک حریمی برای همیشه بین ما باقی بماند. ولی دنیای عشق و محبتش را از طریق نگاهش به دل ما میریزد.خدارو شکر که من و روح الله همیشه سیراب از این دریای مهرش هستیم.
🌟رفیق مثل رسول 🌟۱۱
شهید مدافع حرم شهید محمد حسن خلیلی.
یک ساعت تا اذان مغرب باقیمانده بود که بیدار شدم.قبل بیرون آمدن از اتاقم به فرید زنگ زدم، مثل هرروز بعد از کلی حرف زدن باهم هماهنگ کردیم که برای رفتن به مسجد چه لباسی بپوشیم .من و فرید دوست داشتیم لباسی تن کنیم یا عطری بزنیم که آقا مرتضی دوست داشت.آقا مرتضی مربی بسیج و ارتباط خیلی خوبی با بچه های رده سنی ما داشت.از اتاقم که بیرون آمدم، صدای رادیو میآمد که دعای روز بیست و پنجم ماه رمضان را میخواند.
نگاهی به گلدان های پاسیو انداختم،رفتم تا انتهای راهرو.دمپایی جلوی در را پا کردم.حیاط پشتی خانه مان را خیلی دوست داشتم.درخت شاتوت وسط حیاط که یک چتر خوشگل روی سرش داشت،جای دنجی برای پرنده ها بود.درخت های دورتادور حیاط مثل خبردار ایستاده بودند. از کنار حیاط رفتم سمت زیرزمین که درست زیر بهار خواب بود.در را باز کردم،دستم را روی دیوار کشیدم تا جای کلید برق و پیدا کنم.رفتم بین وسایلی که بابا دسته بندی کرده بود.به دنبال یک صفحه فلزی گشتم چیزی پیدا نکردم.چراغ را خاموش کردم و آمدم بالا،به اتاق که رسیدم لرز کوچکی به تنم نشست.
رفتم کنار بخاری تا گرم شوم،مامان گفت:رسول ،تو این سرما بدون کاپشن کجا رفتی؟.
گفتم:هیچی تو انباری دنبال چیزی میگشتم.
آلان وقت داری یکم برام از زندگیت تعریف کنی؟
مامان نشانه صفحات را لای قرآن گذاشت و بعداز بوسیدنش آن را داخل جلد مخملی گذاشت و با احترام قرآن را به دست من داد .
بذار سرجاش.بین دو شمعدان نقره جلوی آینه گذاشتم و سریع برگشتم.
گفتم :بگید دیگه سراپا گوشم.
کلی تعریف میکنم ،خودت جاهایی که لازمه تو انشاء بنویس.
کنجکاو شدم بدونم زندگیم چه مسیری رو طی کرده تا به اینجا رسیده.
هدایت شده از حرم حضرت فاطمه معصومه س
این جمعه هم گذشت اما تو نیامدی!💔
یا صاحب الزمان
.
برای سلامتی امام زمان میشه
یه صلوات بفرستی؟!
اللهم صل علی محمد و آل محمد
@shahidaghaabdoullahi
#قرارِعاشقۍ❤️
قࢪائت دعاے فرج ...
بهنیّٺ برادࢪشهیدمانمےخوانیم 🌱
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج 💐💚
کانال رسمی شهید علی آقا عبداللهی
@shahidaghaabdoullahi
🥀{بسم رب الشهدا والصدیقین}🥀
#اَلسَّلامُ_عَلَيْكُمْ_يا_اَوْلِيآءَ_اللَّهِ_وَاَحِبَّائَهُ
🌷اخْتِمْ لَنَا بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ فِی سَبِیلِک🌷
🤲خدایا سرانجام ما را سعادت و شهادت در راه خودت قرار ده.
🦋شروع فعالیت مون شادی روح پاک🦋
#شهیدعلی_آقاعبداللهی پنج صلوات هدیه میکنیم
عاقبتمون ختم بخیر به دعای شهدا🕊🌷
🌸کپی بنربا ذکر منبع مجاز می باشد❌🌸
کانال رسمی شهید علی آقا عبداللهی
@shahidaghaabdoullahi
عشق یعنی صاحب ایمان شدن
عشق یعنی بیخبر مهمان شدن
عشق یعنی قم، عشق یعنی جمکران
عشق یعنی مهدی صاحب زمان
🌹 تعجیل در #ظهورشصلوات
⤵️⤵️⤵️⤵️
کانال شهید علی آقا عبداللهی 👇
@shahidaghaabdoullahi
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
3.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گریه هات دعاهات بالا نمیره اگر......
#به_وقت_نیاز
ختم هدیه به امام رضا
برای مقصود عظیم ۷ روز ۷ مرتبه سوره یس را بخواند
از روز شنبه❌ شروع کند تا روز جمعه ختم نماید
و در وقت خواندن با کسی حرف نزند و در خلوت باشد و ثوابش را به روح امام رضا علیه السلام هدیه کند
ان شاءالله مقصود او حاصل شود، مجرب است...
#التماسدعاےفرج
کانال شهید علی آقا عبداللهی 👇
@shahidaghaabdoullahi
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯