#سلام_امام_زمانم_
❤️ای صاحب ما ، مهدی جان ❤️
در ابعاد این دلواپسی ها ، دلخوشیم که شما بر بی کسی های ما ناظرید ، برایمان دعا می کنید و در پناه امن حضورتان ، حفظمان می نمایید ...
شکر خدا که شما را داریم ...
#الللهم_عجل_لولیک_الفرج_
#شهیدانه
@shahidan_e
🌹او رود جنون بود کہ دریا مےشد
با بیرق آفتـاب بر پا مےشد
پـرواز اگر نبود ،معلوم نبود
این مرد چگونہ درزمین جا مےشد
#شهید_سردار_دلها
#صبحتون_شهدایی_
#شهیدانه
@shahidan_e
وقتی شما از این و آن طعنه میخورید
و لاجرم به گوشه ی اتاق پناه میبرید
و با عکس های ما سخن می گویید و اشک میریزید به خدا قسم این جا کربلا میشود
و برای هر یک از غم های دلتان این جا تمام شهیدان زار می زنند...
#شهید_سیدمجتبیعلمدار🕊🌹
#شهیدانه
@shahidan_e
📌 شهیدی که خبر شهادتش را اهل بیت(ع) به مادرش دادند
🔷️ شهید حمزه علی یاسین ، دهه هفتادی بود و بزرگ شده کانادا، در دل فرهنگ غرب؛ اما پرواز را نمی توان از مرغ باغ ملکوت دریغ کرد!
◇ شهید حمزه علی یاسین، رزمنده ۲۰ ساله حزب الله لبنان و برادرزاده همسر سیدحسن نصرالله بود که در سوم مرداد ۹۳، در دفاع از حرم عمه امام زمان(عج)، در سوریه به شهادت رسید.
◇ مادرش ابتدا مخالف حضورش در جبهه بود، به همین خاطر بعد از شهادتش، فرماندهان حزبالله نمی دانستند چطور خبر شهادت پسر را به مادر برسانند.
◇ وقتی درِ خانه شهید رسیدند، در کمال تعجب دیدند بر دیوارهای خانه پارچه مشکی نصب شده، در حالی که هنوز آن خبر مهم اعلام نشده بود! در زدند و مادر حمزه در خانه را باز کرد، نوع تعارف او نشان داد انگار از همه چیز با خبر است.
◇ تعجب فرماندهان زیاد طول نکشید، مادر شهید بعد از پذیرایی از میهمانان، با آرامش تمام گفت: دیشب در رویای صادقانهای دیدم که وجود نازنین پنج تن آل عبا وارد منزلم شدند و درست همین جایی که شما نشستهاید، نشستند و به من بشارت دادند و گفتند فرزندت در راه ما اهل بیت(ع) به شهادت رسیده و امروز خبرش خواهد رسید.
#شهیدانه
@shahidan_e
1_6924193960.mp3
5.6M
روزای دفاع چه روزایی بود
شب حملهها چه هوایی بود ..
دلای همه کربلایی بود🚩
حاج#محمود_کریمی #شور #شهید
#شهیدانه
@shahidan_e
🌹تک پسر بابا . . .
☀️ روایت هایی کوتاه از شهید غلامعلی مهران زاده، تک پسری که به شهادت رسید . . .
🌹 پدرش به او گفته بود اگر به جبهه نروی هر چه میخواهی برایت فراهم میکنم. او در پاسخ گفته بود: آن چیزی را که من میخواهم، شما ندارید و نمیتوانید برایم فراهم کنید.
در روزهایی که در بیمارستان بستری بود، چند بار برای تکمیل فرم و تشکیل پرونده جانبازی به ما مراجعه کردند اما غلامعلی زیر بار نمیرفت و با این که به سختی میتوانست سخن بگوید، به ما و آنها فهماند که اجازه تشکیل پرونده ندارید.
سه نفر جلو و بقیه عقب وانت نشستند. برای رفتن غلامعلی جلو نشست و برای برگشت هنگام غروب من جلو نشستم و به او گفتم: بیا جلو. گفت: نوبت من است عقب بنشینم. گفتم: بیا با تو کار دارم.
تقریبا تمام مسیر خرمشهر تا پادگان حمید با هم صحبت کردیم. ۷، ۸ کیلومتر مانده به محل استقرارمان گفت: صبر کن من میروم عقب. گفتم: رسیدیم، نمیخواهد. گفت: نه اینطور درست نیست. نوبت من است که عقب بنشینم، رفت و عقب نشست.
رادیو را روشن کردم. نزدیک اذان بود. داشتم رادیو گوش میکردم و سرم پایین بود، یکدفعه صدای مهیبی بلند شد. نگاه کردم و دیدم سقف ماشین پرتاب شده بود. راننده هم زخمی بود. فرمان را از دستش گرفتم و گفتم: اگر میشنوی پایت را روی ترمز بگذار. آرام ماشین را کنار زدم. سریع به عقب رفتم تا ببینم حال مهرانزاده چطور است. دیدم جای جراحت قبلی سرش به لبه ماشین خورده و کف ماشین افتاده، خودم هم بیحال شدم. بیش از ده ساعت بیهوش بود وو در همان حالت به شهادت رسید...
#شهیدانه
@shahidan_e
52.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹مثنوی شهادت
🌷شب است و سکوت است و ماه است و من....
🌷فغان و غم و اشک و آه است و من...
🌷شب و خلوت و بغض نشکفته ام...
🌷شب و مثنوی های ناگفته ام...
🌷شب و آخرین سوز مستانه ام...
🌷شب و های های غریبانه ام...
🌷کجا رفت تاثیر سوز دعا...
🌷کجایند مردان بی ادعا...
🌷کجایند شور آفرینان عشق....
🌷علمدار مردان میدان عشق...
🔰حاج صادق آهنگران
#شهیدانه
@shahidan_e