🌹فرازی از وصیت شهید مهدی زنگی آبادی
🔹یک تأسف از خودم دارد و شاید هم این آرزو را به قبر ببرم؛
🔸و آن اینکه کور و کر از این دنیا می روم؛
🔹و به درد صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ گرفتارم؛
🔸و می ترسم جمال خدا را ندیده از این دنیا بروم.
🔹خدایا به فاطمه ات و به مهدی ات و به پیامبرانت؛
🔸در هنگام مردن در آخرین لحظات جمال خودت را به من نشان بده.
@shahidan_kerman
6.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌مهمترین محور محاسبه در قیامت
#حاج_قاسم
@shahidan_kerman
🌹فرازی از وصیت شهید محمد جندیلی
🔸در شهادت من گریه نکنید و اگر می خواستی برایم گریه کنید به یاد حضرت اباعبدالله و علی اکبر و علی اصغر گریه کن که هر کسی برای امام حسین علیه السلام گریان شود در قیامت گریان نیست.
@shahidan_kerman
🌹شهید محمود یوسفیان
🔹شهيد محمود يوسفیان زمانی كه در سنگتراشی كار می كرد مقيد بود كه نمازش را در اول وقت و به جماعت بخواند.
🔸زمانی كه آخر هفته برای تسويه حساب و دريافت حقوق خود می رفت می گفت: كه چند تا پانزده دقيقه از حقوقشان را كم كنند.
🔹وقتی استادشان علت را سئوال می كنند ايشان در جواب می گويد:
🔸چونكه از زمان كاری برای وضو گرفتن و نماز خواندن استفاده كرده اند بايد از حسابشان كم شود.
✅راوی خواهر شهید محمود یوسفیان
@shahidan_kerman
✍شهید محمد گرامی سوار نمودن مادر بر دوش هنگامی که مادرش بیمار بود.
🔹وقتی فرمانده سپاه بود، مادرش بیمار شده بود و نیاز به مراقبت های پزشکی داشت مادر را روی دوش خود سوار می کرد و از این اتاق به آن اتاق در بیمارستان می رفت.
🔸پرستارها باور نمی کردند که این جوانی که این طور مادرش را از این به اتاق می برد فرمانده سپاه است.
🔹شهید محمد گرامی آزمونی داشت که برایش سرنوشت ساز بود.
🔸به همین خاطر یک هفته مرخصی گرفت تا خوب بخواند.
🔹اتفاقا این ایام مصادف شد با عود بیماری قبلی مادرش که نیاز به بستری داشت.
🔸محمد همه اولویت هایش را کنار گذاشت.
🔹مرخصی دوباره گرفت و مادرش را مرتب تا یک ماه و نیم به بیمارستان می برد.
🔸وقتی هم بستری شد خودش پیشش می ماند و کارهایش را انجام می داد.
🔹وقتی هم مرخص شد ویلچری گرفت و مدام او را به فضای سبز می برد.
🔸می گفت: اگر قرار باشد مادرم بستری باشد تا هستم اجازه نمی دهم شما کارهایش را انجام دهید.
🔹صندلی می گرفت و مادر را روی آن می نشاند و از پله های بیمارستان بالا می برد.
🔸گاهی با حسرت می گفتم: یعنی می شود فرزندم نیز مثل تو به من رسیدگی کند.
🔹محمد می گفت: اگر فرزندت را مؤمن تربیت کنی بقیه مسائل حل است.
@shahidan_kerman
🌹فرازی از وصیت شهید علی شفیعی
🔹خدایا! در این ساعت آخر که تا شهادتم چیزی نمانده اینطور عرض می کنم
شهادت می دهم که خدا یکی است محمد صل الله رسول و بنده خداست و علی علیه السلام ولی و رهبر تمام شیعیان.
🔸خدایا! شاهد باش به ظاهر در تنهایی زیستم و تو را بهترین دوستها و عشقها و اعمالها یافتم پس مرا به سوی خودت فرا خوان و بدان که از تمامی مظاهر جاری بردیم تا به تو بپیوندم.
🔹خدایا! من خواهان شهادت هستم ولی نه به این معنا که از زندگی فرار کنم خدایا عمریست پیشانی را بر در گاهت بر روی خاک گذارده ام پس در حقم لطفی بفرما خدایا این دستها عمری در خانه تو را زده است.
🔸خدایا! این چشمها بهانه تو را میگیرد و بی اختیار اشک می ریزد.
🔹خدایا! این خون که در رگهای من می چرخد همه اش به شوق توست،
🔸خدایا این زبان همچون لایه های ترک خورده زلالی باران تو را له له می زند.
🔹پس خدایا! با من آن کن که مرحمت و لطف وجود توست ای مهربانترین مهربان
@shahidan_kerman
🌹سالروز شهادت بسیجی دانش آموز شهید ابراهیم منظری توکلی با صلوات محضر ملکوتی شهید
ای آنکه دوست دارمت و هر لحظه دارمت
یادت همیشه در دلِ من، جان من شعله افروزد
کاش جان را میشد از شوقِ تو از تن کرد بیرون
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّون!
من چنانت دوست خواهم داشت تا دیگر ور افتد
از زبانِ مردمانِ کوی و برزن نامِ مجنون
@shahidan_kerman
✍عراقی ها روی مرا زمین نینداختند و از مهمان پذیرایی کردند.
🌹سردار شهید مهدی پرنده غیبی
🔹در کربلای ۱ مسئول شناسایی منطقه بود و شب و روز در این منطقه فعالیت میکرد تا بتواند موقعیت ها را به مسئولین گزارش دهد.
🔸دشمن متوجه حضور گروه مهدی می شوند و فرکانس بی سیم رزمندهها را پیدا می کنند و با ایجاد مزاحمت و اذیت کردن آنها می خواهند روحیهی رزمندگان را از بین ببرند.
🔹ولی مهدی برای حفظ روحیهی بچهها به آنها اجازهی روشن کردن بی سیم را نمیدهد.
🔸زمانی که مهدی میخواست برای شناسایی به منطقه ی هورالعظیم برود تعدادی از بچهها را برای توجیه خط همراه خودش برد.
🔹از خط اول که رد شدند بچه ها را در یکی از سنگرهای کمین گذاشت و خودش حدود نیم ساعت برای آشنایی بیشتر در منطقه قایق رانی کرد.
🔸زمانی که متوجه شد دشمن به حضور او پی برده است به سنگر برگشت.
🔹در همان لحظه عراقی ها سنگر آنها را هدف قرار دادند.
🔸تیر به پای یکی از بچه ها برخورد کرد.
🔹مهدی به شوخی گفت آنها مرا نشانه گرفتند ولی من از آنها خواهش کردم که از مهمانان پذیرایی کنند و آنها به حرف من گوش کردند و روی من را به زمین نینداختند.
✅راوی آقای شمس الدین همرزم شهید
@shahidan_kerman
10.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹سراغ مزار شهدایی بروید که کمتر زائر دارند
👌سالروز شهادت شهید محمد علی دیندار با صلوات محضر ملکوتی شهید
👈در ادامه کرامت هایی که اخیراً از شهید گرانقدر محمد علی دیندار توسط دوستان مشاهده شده است را خواهم گذاشت.
👌از جمله مشاهده نمودن شهید در بیداری و کاملاً حالت عادی
@shahidan_kerman
✍خب برویم سراغ اولین کرامت شهید محمد علی دیندار بر اساس روایت خادم شهدا خانم سعید
🔹خواهرم مستأجر بود و قصد جابجایی را داشتند و من بسیار ناراحت بودم که چرا هر هفته چهارشنبه شب ها از شهرستان می آمدم برای شرکت در شستن و غبارروبی مزار شهدا و با آنها برای غبار روبی گلزار شهدای کرمان می رفتم با خود می گفتم حالا آنها جابجا شوند خیلی سختم می شود برای رفتن به غبارروبی مزار شهدا من که جایی را بلد نیستم و در کرمان غریب هستم.
🔸از قبل کارت غبارروبی من به اسم شهید محمد علی دیندار نوشته بود هر خادم شهید به نیابت از یک شهید کارتی را دریافته نموده که نام هر شهید بر اساس انتخاب خودش روی آن نوشته شده است و من شهید محمد علی دیندار را انتخاب نموده بودم.
🔹ناگهان در حالت بیداری حین همین ناراحتی خود را پشت در خانه خواهرم دیدم.
🔸و در همین حال شهید محمد علی دیندار را مشاهده نمودم شهید محمد علی دیندار شروع به صحبت با من نمود و به من گفت نگران نباش من خودم شما را می برم و اینکه آدرس و مشخصات خواهرش را داد که یک خانم با چادر مشکی بود و گفت با خواهرم بیایید که بعدا به همراه خادمین شهدا به منزل خواهر شهید رفتیم و زیارت عاشورا را به یاد شهید محمد علی دیندار قرائت نموده و بیش از پیش زنده بودن شهدا و نظارت آنها بر کارهای خودمان را مشاهده نمودیم.
@shahidan_kerman
شهدای کرمان
✍خب برویم سراغ اولین کرامت شهید محمد علی دیندار بر اساس روایت خادم شهدا خانم سعید 🔹خواهرم مستأجر بو
از نکات قابل توجه کرامت شهید محمد علی دیندار این می باشد که خواهر خانم سعید هم اکنون خانه ای گرفته است و جابجا شده نزدیک گلزار شهدای کرمان است.