شهید عبدالمهدی مغفوری: روز قبل از شهادت چنان اذان گفته بود که دیوارهای مسجد لرزیده بود.
وقتی جبهه می رفت او را از زير قرآن رد می کردم.
قرآن را برمی داشت و آيهای از آن می خواند.
آخرين باری که عازم بود قرآن را برداشت.
سوره نور آمد.
گفت: ان شاالله با نور برمی گردم.
خداحافظی اش فرق می کرد، با بچهها جلوی در رفتيم تا وقتی که پشت ديوار پنهان می شد برگشت و ما را نگاه کرد و دست تکان داد اين آخرين ديدار ما بود و او به شهادت رسيد و با نور برگشت.
روز قبل از شهادتش در مسجد خرمشهر اذان گفته بود همه کسانی که آنجا بودند شهادت دادند که ديوارهای مسجد از صدای زيبای اذانش به خود لرزيده است آنچنان اذان گفته بود که اشک از چشمهای همه مستمعين جاری شده بود و اين آخرين اذانش نبود.
چهارم دی ماه سال ۶۵ در منطقه امالرصاص و عمليات کربلای چهار به درجه رفيع شهادت نائل شد.
جنازه را به خانه پدر شوهرم آوردند مادرم با وضو به ديدن او رفت و صدای اذان گفتن و قرآن خواندن او را شنید.
راوی: زهرا سلطان زاده همسر شهید مغفوری
#شهید_مغفوری
@shahidan_kerman
فرازی از وصیت شهید قاسم سلیمانی:
برادران و خواهران عزیز ایرانی من، مردم پر افتخار و سربلند که جان من و امثال من، هزاران بار فدای شما باد، کما اینکه شما صدها هزار جان را فدای اسلام و ایران کردید؛ از اصول مراقبت کنید.
اصول یعنی ولی فقیه، خصوصاً این حکیم، مظلوم، وارسته در دین، فقه، عرفان، معرفت؛
خامنه ای عزیز را عزیز جان خود بدانید.
حرمت او را حرمت مقدسات بدانید.
#حاج_قاسم
#رهبرم_سیدعلی
@shahidan_kerman
10.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت هایی از دیدار رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت آیت الله خامنه ای مد ظله العالی در سفر سال ۸۴ به کرمان با ام البنین دیار کریمان؛ مادر شهیدان محمد حسن ، محمد عباس و محمد حسین سیف الدینی و مادر بزرگ شهید محسن برهانی
شادی روح بی بی جلیله قوام و جهت سلامتی مادر عزیز شهید محسن برهانی و سلامتی مقام عظمی ولایت صلوات
@shahidan_kerman
دیدار از پدر و مادر شهید حمید فدائی پنجم دی ماه هزار و چهار و صد و یک همزمان با شب شهادت حضرت زهرا سلام الله علیه با روضه خوانی و قرائت حدیث شریف کساء
شهید حمید فدائی در تاریخ سی و یکم فروردین سال ۱۳۵۱ در خانوادهای کارگر و زحمتکش دیده به عالم هستی گشود والدین نام حمید را بر وی نهادند.
حمید به سن ورود به دبستان رسید و در مدرسه شهید با قدرت جوپاری مشغول به تحصیل شد دوره ابتدایی را با موفقیت طی نمود و در مقطع راهنمایی در مدرسه شهید نامجو ادامه تحصیل دادند و در دبیرستان مالک اشتر مشغول به تحصیل بودند.اما علیرغم اینکه دانش آموز بود در اندیشه رفتن به جبهه و دفاع از انقلاب و نظام مقدس جمهوری اسلامی بود آرزو داشت که در دفاع مقدس در جوار سایر رزمندگان اسلام نقش داشته باشد در حالی که ۱۶ سال بیشتر نداشت رضایت والدین را جلب و پس از طی آموزش های اولیه در تاریخ ۶۷/۴/۲۷ به سوی دیار عاشقان کربلای ایران همراه با بسیجیان است از کرمان به یاری رزمندگان اسلام شتافتند.
شهید حمید فدائی در تاریخ پانزدهم مرداد سال ۶۷ در اثر اصابت گلوله توپخانه دشمن و همچنین بمباران شیمیایی دچار موج گرفتگی و شیمیایی شدید شد بیمارستان لبافی نژاد اعلام و تحت درمان قرار گرفته بود که مدتها تحت درمان قرار داشت.
شهید حمید فدائی پس از سالها درد و رنج و دست و پنجه نرم کردن با عوارض شیمیایی و مشکلات ریوی در تاریخ هفدهم دیماه سال ۸۰ روح بلندش از پیکر مطهرش به سوی معبود پرواز می نماید و به آرزوی دیرینه اش همانا شهادت در راه خدا نائل می گردد.
@shahidan_kerman
زمانی که در منطقه هور بودیم شهید مهدی پرنده غیبی تمام صبح را رانندگی کرد و شب به سکانداری مشغول بود. به سنگر که برگشت دید پشه ها نمی گذارند کسی بخوابد و داخل پشه بند برای همه جا نیست او تمام بچه ها را سوار ماشین کرد و در عین خستگی همه را برای استراحت به اهواز برد.
#شهید_مهدی_پرنده_غیبی
@shahidan_kerman
فرازی از وصیت شهید حسین دامغانی
خداوندا باز شکرگزار تو هستم از اینکه عشق به امام حسین علیه السلام را در نهاد من و همه ما گنجاندی...
السلام علی من التبع الهدی
#شهید_حسین_دامغانی
@shahidan_kerman
عزیزم من متعلق به آن سپاهی هستم که نمی خوابد و نباید بخوابد، تا دیگران در آرامش بخوابند. بگذار آرامش من فدای آرامش آنان بشود و بخوابند. شهید سلیمانی
#حاج_قاسم
@shahidan_kerman
نشر برای اولین بار
از کرامات سردار شهید عبدالمهدی مغفوری
پیدا شدن مفقود شده در طبس
برادرم در طبس گم شده بود هر جا را گشتیم به مدت چند وقت هیچ نشانی از او نیافتیم به هر جا سپردیم بیمارستانها و پزشک قانونی هم اطلاع دادیم مدتی گذشت همچنان بلاتکلیف بودیم.
شنیدم شهید مغفوری حاجت می دهد آمدم سر مزار شهید مغفوری از او نشانی برادر گمشده خود را خواستم و برگشتم به شهرمان
شبی در خواب شهید مغفوری را دیدم هدیه ای به مادرم داد از خواب بیدار شدم گفتم من نشانی برادرم را خواستم نه هدیه
چند روز بعد تلفنم زنگ خورد فردی که پشت تلفن بود گفت با فلانی چه نسبتی داری گفتم: خواهرش هستم.
عرض کرد اگر فرد دیگری در خانه هست گوشی را به او بدهید من گفتم هر اتفاقی افتاده بفرمایید طاقت شنیدنش را دارم.
ایشان گفت در بیابان طبس ساربانی که شتر داشته یکی از شترهایش را گم می کند زمانی که رد پاهای شتر را می گیرد در آن بیابان شتر با پاهای خود خاک های قسمتی را با پایش کنار می زند و جسد برادر مفقود شده ام نمایان می شود.
پ؛ ن
این کرامت توسط فردی از جیرفت عنوان شده است.
#شهید_مغفوری
@shahidan_kerman
فرازهای وصیت شهید محسن برهانی
تازه این تموم می شه هیچ کدام از مظاهر دلفریبش را بقایی نیست اونا تمام می شه، پایان می پذیره باید آن قدر سختی بکشی، ناراحت بشی، تا چند لحظه ای لذت ببری و بعد هم زود در آن، پایان می گیره، تموم می شه خیلی جاها هم بهش نمی رسی خیطت می کنه و به ریشت می خنده مسخره ات می کنه، اما تو باز با صداقت به دنبالش می ری از همه مهم تر یک لحظه تمام می شوی، می گویند پایان عمرت شده و تو حیران و سرگردان که چقدر دنیا نامرده، بعد از این همه رنج و لذت، هیچ نچشیده ای مثل یک شب تموم شد !
می گفت: این همه عظمت ها و خلقت ها مسخّر توست برای توست از اون اتم با چرخشش، تا کهکشان با گردشش از اون سلول کوچک اما پر از عجایب، تا اتحادشون و یک سیستم عجیب تر با تمام عظمت ها و عجایب و خلقت ها از آنِ توست آیا خلقت اجازه می دهد با اون مقام رفیعت به عظمت هایی که می تونی برسی؟ به خالق تمام این ها که می تونی برسی؟ دلت را به این چند سال خوش می کنی؟ جایگاه تو آن قدر والاست که می تونی مثل خدا بشی از همه بهتر و والاتر، می تونی بگی کُن فیکون این قدر والایی که می تونی همه ی پرده ها را بگشایی؛ پرده های غیب، محیط بشی به همه چیز؛ انگار که جدایی؛ چرا که با خدایی؛ وصل به الهی
راست می گفت: بارها دل از دنیا می کندیم و طریق می پیمودیم، اما بازغافل می شدیم، چرا غفلت؟؟ با این همه نور؟؟ توی دستوراتی که داده بود؛ تا آدم بشیم؛ یک کلمه خیلی جلب نظر می کرد؛ جهاد و بعد هم شهادت عزم جهاد تمام بندهای تنمان را می گسست؛ زنجیرها را پاره می کرد، آلودگی هامون را پاک می کرد. جهاد ما را با سرعت؛ سیر می داد
@shahidan_kerman