eitaa logo
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
6هزار دنبال‌کننده
24.6هزار عکس
9.9هزار ویدیو
49 فایل
○•|﷽|•○ ❁کانال‌رسمی‌مصطفی‌بابک‌قلبها❁ بزرگترین‌کانال‌رسمی‌شهیدان!):-❤️ 🔹💌شهید مصطفی صدر زاده! 🔹💌شهید بابک نوری هریس! 🌸ڪانال‌ٺحٺ‌مدیریٺ‌مسٺقیم #خانواده‌شہیدان فعاݪیٺ‌دارد🌸 حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋 تبادل @khadem_87 تبلیغات هم پذیرفته میشه 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
1.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بهترین حس "دنیـــا" اینه که یه رفیق شهید داشته باشے بهش "نِگــــاه" کنی و ببینی اونم داره دلتو "نگــــاه" می کنه.. ❤️
4.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‹📻🌿› - - شھدا 🙂🤞🏻 حاضرندتاپای‌جان‌بروند🚶🏻‍♂ تاتوجـان‌بگیری🌱 شھدا !♥ باورکن...🌸 آنھا‌نیکو‌رفیقانی 😍 برای‌ماراه‌‌گم‌کرده‌هاهستند...🦋 📻⃟🌿¦⇢ 📻⃟🌿¦⇢ - -
سلام بزرگوار عاقبتتون بخیر بفرماییدبگین که درچه خانواده ای بزرگ شدین اسمتون چیه و چن سالتون هست ؟
پاسخ!):-🌻 سلام علیکم ۲۱ سالمه دانشجو ترم ۲ آزاد حسابداری یزد و در خانواده ای مذهبی و مقید بزرگ شدم که پدرم نظامی بوده و مادرم معلم و فرهنگی اسم مستعارم عمار هس با اجازه اسم خودم رو نگم :)
چه چیزایی باعث تحول شماشد؟ داستان تحولتونو بگین
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
چه چیزایی باعث تحول شماشد؟ داستان تحولتونو بگین
پاسخ!):-🌻 اول بگم زندگی مو به ۳ دوره باید تقسیم کرد از لحظه تولد تا ۱۵ سالگی یعنی سن بلوغ از ۱۵ تا ۱۸ از ۱۸ تا الان من دوران قبل بلوغم خیلی مسجد میرفتم از بچگی بسیج میرفتم هیئت مکبر و موذن مسجد مون بودم کلاس پنجم پیش استادم در یزد حفظ قرآن میرفتم جزء ۱ رو حفظ کردم ۲ سال بعدش جزء ۳۰ رو توی خونه به تنهایی حفظ کردم ولی الان یادم رفته چون مرور نکردم جزء اولین نفراتی بودم که توی شهرستان در ۱۲ یا ۱۳ سال پیش حفظ قرآن رو شروع می‌کند بعد خیلی مقام های قرآنی آوردم شهرستان و استان اول اذان و حفظ و قرائت و... خیلی خوب بود همچی تا توی راهنمایی ینی کلاس هشتم
چندتا همنشین های ناباب و همکلاسی های ناباب منو جذب خودشون کردن کم کم شده بودم یکی مثل اونا بیرون میرفتیم مدرسه ما توی کوچه باغی بود که نمیدونم میدونید یا ن ولی یزد بخصوص شهر ما خیلی کوچه باغ داره به کوچه ای که ۲ طرفش باغ باشه و دیوار هاش کاهگلی هس و برخی هاش ماشین رو هس برخی هاش ن برگشت از کوچه باغ ب سمت خونه ک با دوچرخه بودیم اونا انار هایی که شاخه اش از کوچه بیرون بود می‌کنند و میخوردن و تعارف میکردن میگفتم حرومه ک گفتن ن چون شاخه اش از باغ اومده بیرون و توی کوچه هس مشکلی نداره منم یه بچه ۱۴ ساله و بی عقل یا کم عقل باور کردم میخوردم همراه شون خیلی خیلی دقت کنید همنشین و دوست ناباب ک زندگی آدم رو به آتیش میکشه 💔
بعد اولین بار توی عمرم بعد امتحانات بود کلاس نهم توی راه خونه رفتیم پشت ی باغی داشتن سیگار می‌کشیدن تعارف کردن بهم عععع قدرت ن گفتن نداشتم اولین بارم بود گفتن تست کن کشیدم همراه شون بعد آدامس خوردم و عطر زدم ک خونه میرم بوش بابام نفهمه من کم کم داشتم از اون بچه مسجدی و قرآنی سابق فاصله میگرفتم بابام از اون بابا هایی بود ک تا ۱۸ سالگی هرجا میخواستم برم باید میگفتم کجا میگفتم مثلا میرم هیئت پارچه مشکی بزنیم میگفت باشه ولی فلان ساعت ینی ۲ ساعت دیگه مثلا خونه باشیا میگفتم چشم اگه ی کم دیر میکردم زنگم می‌زد اگه باز ن میومد دنبالم ک ببره منو خونه الانم با اینکه ۲۱ سالمه دانشجو عم بازم بابا مامانم ازم میپرسن کجا میری و... مثل قبل ن ولی از خانواده هایی هستن ک پیگیرن و مهمی واسه شون اگه بابا مامان تون پیگیر تونه گاهی محدودیت هایی براتون میزاره بدونید خیلی خیلی عزیزید براشون