پاسخ!):-🌻
سلام علیکم
۲۱ سالمه
دانشجو ترم ۲ آزاد حسابداری
یزد
و در خانواده ای مذهبی و مقید بزرگ شدم
که پدرم نظامی بوده و مادرم معلم و فرهنگی
اسم مستعارم عمار هس
با اجازه اسم خودم رو نگم :)
چه چیزایی باعث تحول شماشد؟
داستان تحولتونو بگین
کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
چه چیزایی باعث تحول شماشد؟ داستان تحولتونو بگین
پاسخ!):-🌻
اول بگم زندگی مو به ۳ دوره باید تقسیم کرد
از لحظه تولد تا ۱۵ سالگی یعنی سن بلوغ
از ۱۵ تا ۱۸
از ۱۸ تا الان
من دوران قبل بلوغم
خیلی مسجد میرفتم
از بچگی بسیج میرفتم
هیئت
مکبر و موذن مسجد مون بودم
کلاس پنجم پیش استادم در یزد حفظ قرآن میرفتم جزء ۱ رو حفظ کردم
۲ سال بعدش جزء ۳۰ رو توی خونه
به تنهایی حفظ کردم
ولی الان یادم رفته چون مرور نکردم
جزء اولین نفراتی بودم که توی شهرستان در ۱۲ یا ۱۳ سال پیش حفظ قرآن رو شروع میکند
بعد خیلی مقام های قرآنی آوردم
شهرستان و استان
اول اذان و حفظ و قرائت و...
خیلی خوب بود همچی
تا توی راهنمایی ینی کلاس هشتم
چندتا همنشین های ناباب و همکلاسی های ناباب
منو جذب خودشون کردن
کم کم شده بودم یکی مثل اونا
بیرون میرفتیم
مدرسه ما توی کوچه باغی بود که
نمیدونم میدونید یا ن
ولی یزد بخصوص شهر ما
خیلی کوچه باغ داره
به کوچه ای که ۲ طرفش باغ باشه
و دیوار هاش کاهگلی هس
و برخی هاش ماشین رو هس برخی هاش ن
برگشت از کوچه باغ ب سمت خونه ک با دوچرخه بودیم
اونا انار هایی که شاخه اش از کوچه بیرون بود میکنند و میخوردن و تعارف میکردن
میگفتم حرومه ک
گفتن ن
چون شاخه اش از باغ اومده بیرون و توی کوچه هس مشکلی نداره
منم یه بچه ۱۴ ساله و بی عقل یا کم عقل باور کردم میخوردم همراه شون
خیلی خیلی دقت کنید همنشین و دوست ناباب
ک زندگی آدم رو به آتیش میکشه 💔
بعد اولین بار توی عمرم بعد امتحانات بود کلاس نهم
توی راه خونه
رفتیم پشت ی باغی
داشتن سیگار میکشیدن
تعارف کردن بهم
عععع قدرت ن گفتن نداشتم
اولین بارم بود گفتن تست کن
کشیدم همراه شون
بعد آدامس خوردم و عطر زدم ک خونه میرم
بوش بابام نفهمه
من کم کم داشتم از اون بچه مسجدی و قرآنی سابق فاصله میگرفتم
بابام از اون بابا هایی بود
ک تا ۱۸ سالگی
هرجا میخواستم برم باید میگفتم کجا
میگفتم مثلا میرم هیئت پارچه مشکی بزنیم
میگفت باشه
ولی فلان ساعت
ینی ۲ ساعت دیگه مثلا خونه باشیا
میگفتم چشم
اگه ی کم دیر میکردم
زنگم میزد
اگه باز ن
میومد دنبالم ک ببره منو خونه
الانم با اینکه ۲۱ سالمه
دانشجو عم
بازم بابا مامانم ازم میپرسن کجا میری
و...
مثل قبل ن
ولی از خانواده هایی هستن ک پیگیرن و مهمی واسه شون
اگه بابا مامان تون پیگیر تونه
گاهی محدودیت هایی براتون میزاره
بدونید خیلی خیلی عزیزید براشون
خلاصه یاد گرفته بودم از دوستای ناباب
ببخشید شرم میکنم باز بگم
چشم چرونی میکردم 😞💔
تا حالا با هیچ دختری بیرون ن دیدم ن سلام و...
آدمی نبودم بخام مثل خیلیا خیلی کارا کنم
تنها کارم چشم مریضم بوود💔
ک اگه یکی توی خیابون چشمم می افتاد بهش
فقط میرفتم برای یکم دید زدن برای لذت زود گذر
هعییییییی خدا گذشته نحسی داشتم💔🚶♂
تا ۱۸ سالگی
درسم ضعیف شده بود
رشته ام انسانی بود
توی مدرسه شاهد
یکی از بهترین مدرسه های یزد درس میخوندم
ولی هیئت میرفتم
از بلوغم کمتر شد مسجد رفتنم نسبت ب قبل
از جمع ها فاصله گرفته بودم
من خواهر ندارم
فقط ۲ تا برادر بزرگتر دارم
کسی نداشتم باهاشون حرف بزنم
بابا مامانم ۳۵ سال اختلاف سنی من با اونا هس
منی ک از بچگی همش مسجد و خیلی بچه خوبی بودم
نماز هام گاهی نمیخوندم
گاهی آخر وقت
خیلی خیلی کمتر شد جلسات قرآن رفتنم و قرآن خوندنم
سرتون رو درد نیارم
سال اول خراب کردم
گفتم پشت کنکوری میشم میخونم
ولی نتونستم
افسرده شدم
رفیقام رفته بودن دانشگاه ولی من ن
سالی ک کرونا اومد
کنکور داشتیم
میرفتم کتابخونه توی سالن مطالعه اش درس بخونم
وقت استراحت قدم زنان میرفتم
چشمم افتاد به کتاب سلام بر ابراهیم و داش ابرام
خیلی تعریف شو شنیده بودم
ولی تاحالا کتابش نخونده بودم
گفتم بزار بخونم نیم ساعت ببینم کی هس اینقدر شهید هادی شهید هادی میکنن
اره
نشستم به خوندن
یهو دیدم ۱ ساعت و نیم شده دارم میخونم
۳۰ صفحه شده
باورم نمیشد
گفتم چی داره این شهید ک اینجوری کتابش جذابه و شخصیت خیلی بالایی داره
توی ۱ هفته کتاب سلام بر ابراهیم ۱ رو خوندم
۲ رو هم گرفتم خوندم
عاشق و شیفته ی او شده بودم
اسم های مجازیم شده بود داش ابرام
آرزوم بود و خیلی میخواستم توی زمانش بودم رفیق من بود💔
اخه خیلی کمک میکرد به مردم و هوای جوان هارو داشت
اخرای کتاب جلد دوم
دیدم اونایی ک با دیدن عکس شهید یا خوندن کتابش
حاجت هاشون رو گرفتم
قسمت کانال کمیل و لحظه شهادت شون خیلی جیگر سوزه هر بار میخوندم گریم میگرفت
منی ک خسته شده بودم از این هویت فعلی ام
باورم نمیشد منی ک قبل اونجوری بودم اینجوری بشم
اینم بگم
توی گروه های مختلط بودم
چت و...
بعد از ۱۸ سالگی میخواستم ازدواج کنم بابا مامانم حرف نمیزدن
طردم میکردن
چون برادرم هنوز دومین برادرم داماد نشده بود
منم با خودم گفتم مشکلی نیس
خودم یکی رو توی مجازی پیدا میکنم بعد بهشون میگم🚶♂
خیلیا اومدن و رفتن
باهاشون حرف زدم راجب زندگی و...
حتی عمه ام هم بهش گفتم و با چند نفر شون حرف زد
ولی جور نمیشد کسی
هرکس به یه بهونه ای
گذشت ۳ سال
هعییییییی خیلی بد بود ناامید میشدی همش
آهنگ زیاد گوش میدادم
ناامید بودم
هر روز و شب اشک میریختم
حتی گاهی اشک واسه اینکه چرا خواهر ندارم
با بابا مامانم شبا بحث میکردم
عصبانی میشدم
توی زمستون
از خونه میزدم بیرون ساعت ۱۲ یا ۱ شب
قدم زنی
تا ...
یکم اروم میشدم
و خیلی چیزای دیگه
خسته شده بودم
از خودم حالم به هم میخورد
از داش ابرام کمک خواستم
قسمش دادم به حضرت مادر 🚶♂🚶♂
خونه مون نزدیک گلزار شهدا هس
چندتا شهید گمنام هم خاکن اونجا
از وقتی فهمیدم توی کتاب
هرشب حضرت زهرا شب ها میرن به شهدای گمنام سر میزدن
اکثرا شبا میرفتم ک شاید منو هم آدم کنن
۲ اردیبهشت پارسال
تولد داش ابرام
زندگیم عوض شد
با عمل جراحی ک داشتم و خیلی چیزای دیگه
از اون وقت ارادت خاصی به مادر پیدا کردم 💔
نماز هام اکثرا اول وقت شد
قلبم یکم از آلودگی پاک شد
چشمم دیگه کنترل میکردم سرم پایین
رابطه ام با شهدا کمی بیشتر شد
رفقای دیگه مثل محمد حسین محمد خانی(حاج عمار) که الان دارم توی دانشگاه آزاد یزد که خود حاج عمار ۱۰ سال پیش درس خونده تحصیل میکنم
نسبت به قبل ینی دوران بلوغ
خیلی خوب شدم
متحول شدم
اما هنوز ناخالصی دارم
روز به روز امتحانات سخت
۱ ساله امتحانات خیلی سخت نصیبم شده
نمیدونم چ کنم
بدجوری توی فشار و عذابم😔💔
ولی اینو مطمئنم با اینکه کمی تغییر کردم
شماهایی که دارید الان گذشته منو و داستان تغییر و تحولم رو میخونید
خیلی خیلی پاک تر از من هستید و خدا شماهارو بیشتر از من قبول داره
ازتون میخوام دعا کنید من حقیر رو💔🚶♂🚶♂
یچیزی بگم
من توی قضیه ازدواجم ۳ ساله خیلی دارم اذیت میشم و هیچ جوره جور نمیشه
ولی همیشه خیلی مهم بوده واسم خوشبختی جوان ها
از ۴ سال پیش که مجردای فامیل و همسایه و دوست ... همش دعا شون میکردم متاهل بشن
خیلی هاشون شدن خیلی
دوست دارم دعا در حق دیگران
حتی اگه دعای من واسه خودم مستجاب نمیشه واسه بقیه مستجاب بشه و خوشحالی شون رو ببینم
داداش هام
پسر دخترای فامیل و همسایه مون
و خیلی از دوستام
توی این ۳ ۴ سال ازدواج کردن😅
الان توفیق هست
توی بسیج خدمت میکنم
توی هیئت
و توی خادم الشهدا شهر مون
و ان شاءالله اگه توفیق بشه و با دعای شما خوبان قصد دارم وارد شغل شریف پاسداری بشم
خیلی آرزو های بزرگ دارم ولی فکر کنم شاید خیلی هاش نشه
یه کانون ازدواج بزرگ توی شهر مون بزنم با کمک دوستان
چون درد شو کشیدم حال و احوال جوان هارو میفهمم
یه کانون مشاوره
کمک به زندگی ها
کارای فرهنگی و خیلی کارا
بچه ها فعلا اینا رو بخونید ان شاالله بقیش بعد میذارم...🌿
تعجب میکنم یه پسر حوصله کرده این پیاما بفرسته 😅
چون پسرا یکم تو دار هستن و درون گرا هستن اکثرا ..
کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
تعجب میکنم یه پسر حوصله کرده این پیاما بفرسته 😅 چون پسرا یکم تو دار هستن و درون گرا هستن اکثرا ..
هنوز ادامه داره....😅این تازه جواب دوتا سوال هست!
بعضی ها خیلی نا امید هستن نمیدونم دلیلش چیه !!
ما اگه درخواستی از خدا داریم ۹۰ درصدش امید لازم هست و ۱۰ درصد دعا هست ..
وقتی استغفار میکنی دیگه نیاز نیست هی باز برگردی به قبل و تو فکرش بری و روحیتو خراب کنی این فکر کردنه کاره شیطان هست که ناامیدت کنه !!
وقتی استغفار کردی اونم واقعی که دیگه تکرار نکنی کاملا بخشیده شدی حتی موقع مرگ هم توبه واقعی کنی خداوند میپذیره ولی خب این نصیب هر کسی نمیشه و ما نمیدونم چجوری و کی میمیریم که بزاریم برای لحظه مرگ ..
خداوند خیلی بخشنده هست که ما درکی ازش نداریم و عقلمون تا این حد میتونه کشش داشته باشه ..
پس این ناراحتی و نا امید بودن بعد از استغفار کاره شیطان هست توجه نکنید بهش چون لینک هم گذاشته بودید توضیح دادم همراه شد با این مصاحبه 🌸❤️
امشب هم شب شهادت امام صادق علیه السلام هست ..
همه ی ما شیعه ها مدیون امام صادق هستیم دین شیعه رو تکمیل کردن با زحمت فراوان ..
آقا امام صادق رو اومدن دست بسته بردن و امام شیعیان رو بستن به پشت اسب و تو کوچه های مدینه میدوید تا قصره خلیفه با سن بالا و محاصن سفید احترام یه پیرمرد رو نگه نداشتن ..💔
با زهر امام صادق رو به شهادت رسوندن 🖤
شهادت امام جعفر صادق علیه السلام تسلیت باد 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روضه امام صادق علیه السلام ..✨
بنی فاطمه 🖤🎤
امام علی علیه السلام ..
هر کس را شب در حال گناه دیدی صبح به آن چشم بهش نگاه نکن شاید نماز صبح توبه کرده باشد ..
پاک بشیم از گناهان امروز ..
استغفرالله ربی و اتوب الیه 🌸
۷۰ مرتبه ✨