eitaa logo
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
6.2هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
7.5هزار ویدیو
43 فایل
○•|﷽|•○ ❁کانال‌رسمی‌مصطفی‌بابک‌قلبها❁ بزرگترین‌کانال‌رسمی‌شهیدان!):-❤️ 🔹💌شهید مصطفی صدر زاده! 🔹💌شهید بابک نوری هریس! 🌸ڪانال‌ٺحٺ‌مدیریٺ‌مسٺقیم #خانواده‌شہیدان فعاݪیٺ‌دارد🌸 حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋 تبادل @khoday_man8 تبلیغات هم پذیرفته میشه 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
فضایی فکر نکنیم لطفاً!! @shahidanbabak_mostafa🕊
بگذارید از ازدواج بگوییم؛ زن و شوهر باید هم کفو باشند اما‌ کفویت در چه موضوعی؟! اقتصادی، فرهنگی، علمی، اجتماعی و... نه، هیچکدام‌ِ اینها ملاک کفویت زن و شوهر نیست! زن و شوهر فقط باید در مسئله ایمان، هم کفو باشند.💕🌿 @shahidanbabak_mostafa🕊
هروقت‌میری‌رختخوابٺ یه‌سلامۍ‌هم‌به‌ بده ۵دقیقه‌باهاش‌‌حرف‌بزن چه‌میشودیه‌شبی‌به‌یاد‌کسی‌باشیم‌که هرشب‌به‌یادمان‌هست...🥲💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تلنگر شهید💗 قسمت25 یه لحظه رفتم تو شک... گفت ببخشید اون به خاطر چیزی که اصلا در اون نقشی نداشت از من عذر خواهی کرد خیلی آدم عجیبی بود... تاحالا کسی اینجوری ازم معذرت خواهی نکرد. -چرا شما انقد خوبید؟ با تعجب گفت -من؟ آره شما،شماهایی که همیشه دم از خدا و پیغمبر میزنید چرا؟ همیشه فکر میکردم باید آدم های خشک و بداخلاقی باشید. -خداوند متعال در بسیاری از آیات و امامان بزرگوار در بسیاری از احادیث نقل کردند که با یکدیگر مهربان و خوش رفتار باشیم. -من که مثل شما نیستم تو حتی با من مهربونی -خداوند با همه مهربانه و به ما هم سفارش کرده با همه مهربون باشیم فرقی نداره اون فرد چطور آدمی هست. خدا حتی به اون کافر بی دین هم روزی میده.یعنی اون رو هم فراموش نکرده ******* اون پسره راست میگفت. همیشه وقتی برام مشکلی پیش میومد میگفتم خدایا کمکم کن. هر وقت هم به اون چیزی که میخواستم نمیرسیدم سر خدا غر میزدم. هر وقت گناهی میکردم و نزدیک بود گندش در بیاد توبه میکردم و بعد که خرم از پل میگذشت توبه میشکستم. شاید اگه هر چیز یا هر کس دیگه ای بود تا حالا صد دفعه منو فراموش میکردولی... ولی اون نه منو فراموش کرد و نه ابروم رو برد. اون خدا منو که یه کافر بودم اینجوری حمایت کرد.پس با اونایی که مومنن چجوری رفتار میکنه؟ دستمو توی جیب مانتوم فرو بردم و راه افتادم توی خیابون دلم گرفته بود.هوای ابری. دلم گرفته بود به خاطر تنهایی خودم. همین موقع صدای رعد و برق بلند شد. نگاهم رو گرفتم سمت آسمون. انگار خدا میخواست بهم بفهمونه اونم هست. اولین قطره اشکم همراه شد با اولین قطره بارون. انگار خدا هم داشت گریه میکرد. انگار اون هم تنها بود.مثل من! خدایا تو هم تنهایی؟ میخوای با هم دوست بشیم؟ میشه قبول کنی من هم دوستت بشم؟آره؟ خدایا میگن تو خیلی مهربونی. خدایا میگن هر کی توبه کنه میبخشیش میشه منم ببخشی؟ درسته گناه کردم ولی پشیمونم. خدا خیلی پشیمونم. خدایا قول میدم دیگه توبه کنم! توبه واقعی ها! نه مثل قبلیا ولی تو هم قول دادی ببخشیم ➖ ➖ صدای اذان که بلند شد دویدم سمت آشپزخونه و با دقت شروع کردم وضو گرفتن.از وقتی اومدم خونه داشتم تمرین میکردم هم وضو هم نماز،کلا احساس خاصی داشتم. رفتم از تو اتاق چادر سفیدی که توی کمد مامان بود رو برداشتم . انداختم رو سرم و بعدم سجاده رو پهن کردم. اذون که تموم شد نمازمو شروع کردم. حس سبکی حس پرواز حس آرامش. باورم نمیشد الان داشتم با خدایی حرف میزدم که خالق کل زیبایی های جهانه.خدایی که با اون همه ستاره و بزرگی و که اصلا مغرور نیست... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸  💗تلنگر شهید 💗 قسمت26 حجاب برتر چیه؟؟؟ -خوب چادره البته اگه کسی بتونه به شکل صحیح ازش استفاده کنه. درسته که چادر واجب نیست و هر لباسی که به غیر از صورت و دست تا مچ رو بپوشاند و البته موجب تحریک نامحرم نشه کافیه ولی خوب حجاب هم مثل بقیه واجبات دارای درجات و مراتبیه و چادر حجاب برتر برای بانوانه. -توی این دوره بعضی از مدل های چادر که از صدتا مانتو بدتره.. -خوب این از نادانیه مردمه که تحت تاثیر غرب زدگی این کار رو انجام میدن و گفتم باید از چادر به شکل صحیح استفاده کرد تا بشه بهش گفت حجاب برتر -اگه چادر هم نپوشی اشکال نداره؟ -نه اشکال نداره ولی خوب بهتره که چادر باشه چون اینطوری خدا هم بهتر دوست داره. چشمامو باز کردم و نشستم رو تخت.همینکه نگاهم افتاد به ساعت مثل برق گرفته ها سریع بلند شدم و لباسامو عوض کردم. امروز کلاس نداشتم و میخواستم برم پیش آقای صالحی.میخوام ببینم اونجا چجور جاییه که مامان بابا کمکشون میکردن؟ صبحونمو خوردم و راه افتادم. البته وسط راه یه دسته گل کوچیک گرفتم زشت بود دست خالی برم. به تابلویی که بالای در نصب بود نگاه کردم. پرورشگاه... ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم. -سلام آقای صالحی صالحی بچه ای رو که توی بغلش گرفته بود گذاشت زمین اونم با سرعت از کنارم رد شد و مشغول بازی شد... -سلام دخترم. خوش اومدی.منتظرت بودم. -ببخشید مزاحمتون شدم. -نه این چه حرفیه؟ شما مراحمید بفرمایید تو خواهش میکنم من الان میام در اتاق رو باز کرد و خودش به سمت ته راهرو رفت. خواستم برم داخل که صدای بچه ای رو شنیدم. -خاله برگشتم به سمت صدا... یه دختر تقریبا 2 ساله ایستاده بود و مظلوم نگاهم میکرد. ناخوداگاه نشستم روی دوزانو و گفتم -جانم خاله؟ -میشه این گال رو بدین به من؟ -میخوای چیکار؟ -امروز تولد دوستمه من که نمیتونستم براش چیزی بخرم. آقا عباس هم اجازه نمیده از باغچه گل بکنم پس هیچ کادویی ندارم حاال میشه شما این گل رو بدین به من؟ وای خدا عجب دلی داشت این بچه!! -خوب اول باید بگی اسمت چیه؟ خندید و گفت -ستاره -چه اسم قشنگی بفرما اینم گل ازم گرفتش -مرسی خاله -خواهش میکنم ستاره ازم دور شد که صدای صالحی رو شنیدم -از اون پدر و مادر غیر اینم انتظار نمیرفت... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تلنگر شهید 💗 قسمت 27 بلند شدم ایستادم با هم وارد اتاق شدیم -خوب دخترم چی شد اومدی اینجا مشکلی پیش اومده؟ -راستش آقای صالحی من میخواستم به یاد پدر و مادرم از این به بعد خودم به این پرورشگاه کمک مالی بکنم ➖ ➖ ➖ چیزی رو که میدیدم باورم نمیشد روی زمین به جای خاک مروارید بود و همه جا سر سبز. مردمانی که لباس های سفید و مرتب داشتن و لبخند بر لب با هم حرف میزدن. همشون شاد و خوشحال بودن. دیگه از اون جیغ و دادها خبری نبود. اینجا بهشته که پاداش خدا برای تمام مومنان هست. دیگه از بیماری و درد و نامردی و تهمت و غیبت و ... خبری نیست. اینجا محل تجمع تمام انسان های خوب تاریخه. ****** -میگم شما نماز میخونی دیگه؟ به پسره نگاه کردم -آره -بعد سر نماز چادر سر میکنی؟ -آره -وقتی میری بیرون دیگه چادر سر نمیکنی؟ -نه -یعنی خدا نامحرمه؟ -منظورت چیه؟ -خیلی واضحه. تو فقط وقت نماز چادر داری و این یعنی خدا رو نامحرم خودت میدونی سریع گفتم -نه نه اینطور نیست -ولی اعمالت که اینو نشون میده ساکت شدم حرفی نداشتم بزنم راست میگفت مثل تموم حرفای دیگش منو قانع کرده بود -شما که انقدر دلتون پاکه و حجابتونو رعایت میکنید و چشمتون دنبال حرام نیست حیف نیست حجابتونو کامل نکنی؟ ➖ ➖ ➖ با کاروان راهیان نور رفتیم شلمچه چادر رو روی سرم مرتب کردم و نشستم روی خاک شلمچه حس و حال دیگه ای داشت. کلا فازم عوض شده بود. اشکام رو از روی صورتم پاک کردم و با نرگس و چند تا از بچه ها رفتیم به سمت نمایشگاهی که اونجا بود. نرگس-دنیا نگفتی قضیه این عوض شدنت چی بود؟ لبخند زدم و سرمو انداختم پایین -محرمانس -ای بابا گمشو تو ام ببین اونجا رو اون پسره چقد خوشتیپه خواستم طبق عادت سرمو بیارم بالا که یاد احترام چادری که سرم بود افتادم و به راهم ادامه دادم. -ا دنیا کجا؟ -میخوای با من باشی بیا دیگه همینجوری داشتم میرفتم که چشمم افتاد به یه عکس.... اینکه... اینکه اون پسرس عکس اون اینجا چیکار میکرد؟ - چیزی شده خانم؟ شک زده برگشتم طرف صدا یه خانم تقریبا 25 ساله پشت سرم بود. با لکنت گفتم: -این آقا کیه؟ -ایشون فرمانده گردان یا زهرا 🌷شهیدمحمدرضا تورجی زاده 🌷هستند اشکام شروع به باریدن گرفت.... زندگی من به کلی عوض شده بود... به خواست خدا و به وسیله یک شهید. شهیدی که از اون روز باهاش انس پیدا کردم.رفتم سر مزارش و فهمیدم زندگی من رو تنها دچار دگرگونی نکرده بود. خیلیای دیگه هم مدیون این شهیدن. 💗خدایا شکرت💗 ........................................... دوستان این رمان با یه قسمتش واقعیه ولی خوب با تخیل مخلوط شده و نام این شهید اصفهانی هم چون خودم با ایشون زیاد آشنایی داشتم گفتم و البته همونجور که قبلا نوشتم این شهید زندگی خیلی هارو دگرگون و عوض کرد. 💠پایان💠  🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما به دیـوارِ کسـے تکیه نکردیم عمریست ڪه در سایه دیـوارِ خداییـم..! پنــــــاه برتو که بی واژ مــــــرا میشنوی..❤️! @shahidanbabak_mostafa🕊