آشنایی من با شهید دانشگر یه داستان خیلی پیچیده ای داره کلا . به سال هایی برمیگرده که اصلا به خدا اعتقاد خاصی نداشتم .... گذشت و گذشت تا اینکه من یه خوابی دیدم که با پسر یکی از شهدای هشت سال جنگ تحمیلی ، مشهد سر سفره ی عقدیم و پشت سرمون تو دو ردیف ، سه تا شهید وایسادن که یکیشون شهید بابک نوری هریس بود ، یکیشون پدر اون پسری که سر سفره عقد بودیم باهم بود که شهید شده بودن و یکی دیگشون هم با یه لباس سبز سپاهی و خیلی خندون وایساده بودن و همشون شاهد عقدمون بودن و خیلی خوشحال بودن . همشونو از اون سه نفر میشناختم ، به غیر از اون شهید بزرگواری که لباس سپاهی داشتن . خلاصه که فکر میکنم یک سالی گذشت و من با عکس شهید دانشگر مواجه شدم توی فضای مجازی و یکهو یه جرقه ای به ذهنم خورد که نکنه اون شهیدی که من تو خوابم نشناختمش ، ایشون بوده باشه . تا اینکه خیلی یهویی انگار بهم گفتن که آره ، اون شهیدی که اون شب تو خواب من بود و من نشناختمش ، شهید دانشگر بوده .... اصلا نه توسلی بهشون داشتم و نه میشناختمشون ... بعد از اینکه ایشونو شناختم و واقعا با اون خنده هاشون به دلم نشستن ، تصمیم گرفتم بهشون متوسل شم و بعد از شهید نوری ، ایشونو رفیق شهید خودم انتخاب کنم . کم کم کمکم کردن و من خیلی خیلی عوض شدم . باهاشونم رفیق شده بودم . دو سالی گذشت و ماه مبارک رمضان بود که من بین سه تا شب قدری که بود ،شب اولش ، بعد از نماز صبح که خوابیدم ، خواب شهید دانشگرو دیدم که یه جای خیلی قشنگ و پر آرامشی بودیم که نمیتونم اصلا توصیفش بکنم و شهید پشت یک میزی بودن با همون لباس سپاهی که داشتن و همون لبخند قشنگشون و منم اون طرف میز وایساده بودم و اصلا نمیدونستم چه خبره ولی پر از آرامش بودم . شهید هم یه دفتر سبز رنگ خیلی گنده ای دستشون بود که من میدونستم درمورد کل زندگیم و مخصوصا داستان ازدواجم با پسر همون شهیده و ایشون با دقت تمام و خوشحالی چندتا صفحشو امضا کردن و دادن دست راست من . اون شب تموم شد و دوشب بعدش دوباره خواب شهیدو همون جای قبلی دیدم که دارن با همون لباس سپاهیشون ، تند تند اینور اونور میدون که کارای زندگی منو سریع انجام بدن و ازدواجمو درست کنن و بهم لبخند زدن که یعنی خیالت راحت باشه . جالبیش اینجاست که خواب شهیدو دقیقا همون شبی که منم دیده بودم ، پسر همون شهید هم دیده بودن و یعنی دوتاییمون خواب دیده بودیم .... از اون شب به بعد من با شهید خییییلی رفیق شدم و همه جای زندگی من بودن و حضورشون خیلی واضح حس میشد . از اون روز به بعد شروع کردم شهیدو به هرکسی که میدونم می‌پذیره و طالب این جور حرفاس ، معرفی کنم و با شهید رفیقش کنم و الحمدلله تونستم این کارو انجام بدم و یه کانالی هم داخل ایتا تحت محوریت شهید دانشگر زدم و خیلی هم عضو جذب کرد تو یک سال الحمدلله .. و اینم باید بگم که ما بعد از چهار پنج سال دویدن های فراوون و دردسر های خیلی زیاد ، با عنایت بالاییا و شهدا و بخصوص شهید دانشگر عزیز و علی الخصوص خانم حضرت رقیه سلام الله علیها ، در مقدمات عقد با پسر همون شهید بزرگوار هستیم .... ‌:-)⁩‌:-)⁩‌:-)⁩

پیام یکی از اعضا خاطره ای از شهید عباس دانشگر ..👆👆

به والله که شهدا زنده اند ..💔

شهید _ بابک _نوری ..🌸❤️‍🩹

#شهیدجهادمغنیه❤️‍🩹

رفیق با معرفت .. شمام قول بده ما رو شفاعت کنی..😔💔 #شهید_مصطفی_صدرزاده

شب جمعست هوایت نکنم میمیرم✨❤️

به‌اندازه‌دونه‌دونه‌‌اشک‌هایی‌که‌ زائرات‌موقع‌دیدن‌کربلات‌می‌ریزن‌ دوستت‌دارم‌امام‌حسینم🫀!' #امام_حسین❤️

هرچندشلوغ‌است‌حَرم‌دلهره‌ای‌نیست وقتی‌که‌برای‌همگی‌حوصله‌داری...❤️‍🩹 _شب‌جمعه‌است‌هوایت‌نکنم‌میمیرم_🌱

در‌حسرت‌‌آغوش‌‌تو‌آواره‌‌ترینم در‌حسرت‌‌دیدار‌تو‌بیچاره‌‌ترینم💔!' #حسین_جانم🌱

نذرکردم‌دورتسبیحی‌بخوانم‌اِهدَنا؛ تاصراطم‌اربعین‌اُفتدبه‌سوی‌کربلا❤️‍🩹(: #جان‌جانانم‌حسین🥺🌱

بچه ها صلوات بفرستید و کربلاتونو از دو شهید عزیز بخواید🥺🌱

بســـم رب المهدی❤️

- صبحم بھ طلوعِ - دوستت‌ دارم توست˘˘! - ˼#ایها‌العزیز‌قلبم♥️˹ ــــ ـ بِھ‌نٰامَت‌ الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ۱۰۰ صلوات روزانه هدیه به امام زمان عج ❤️

تا ندهم بھت سلام صبحم بخیر نمی‌شود... |•السَـلامُ عَلَیکَ یا صاحِبَ الزَّماݩ•|🌸

لّا تُدْرِكُه الأَبْصَار..؛ احساس‌تنهایی‌یعنی‌ندیدن‌تو🤍 ‌-ایهاالعزیز-🌸

اینڪه‌‌منتظرش‌نیستیم‌یه‌گناه اینڪه‌وانمود‌میڪنیم‌و‌دروغ‌میگیم‌ منتظرشیم‌یه‌گناه‌دیگه :))🚶🏻‍♂ +امام‌زمان‌💔

دل من تنگ همین یک لبخند، و تو در خنده‌مستانه خود میگذری... نوش جانت اما؛ گاه گاهی به دل خسته ما هم نظری کن :)! #شهیدبابک‌نوری🌸

‏هیچ آدم عاقلۍ سَم رو بہ خاطر وجود پادزهر نمیخورھ اما بعضۍ آدما میگن گناھ میڪنم بعدا توبہ میڪنم . . . :/💔

من‌فراموشت‌نکردم! فقط‌گاهی‌ازکثرت‌گناه خجالت‌میکشم.. صدات‌بزنم‌...:))💔

«☺️✨»