eitaa logo
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
6.1هزار دنبال‌کننده
21.1هزار عکس
7.6هزار ویدیو
43 فایل
○•|﷽|•○ ❁کانال‌رسمی‌مصطفی‌بابک‌قلبها❁ بزرگترین‌کانال‌رسمی‌شهیدان!):-❤️ 🔹💌شهید مصطفی صدر زاده! 🔹💌شهید بابک نوری هریس! 🌸ڪانال‌ٺحٺ‌مدیریٺ‌مسٺقیم #خانواده‌شہیدان فعاݪیٺ‌دارد🌸 حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋 تبادل @khoday_man8 تبلیغات هم پذیرفته میشه 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
6.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ء. دریاب مرا ، منی کھ تنها تو را دارد و بس !❤️‍🩹 ‍‍‌ل‌لولی‍ک‌الفرج
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
❤️‍🩹:-
⊰•﷽•⊱ دوست‌شهید‌نوری‌میگفت: بهش‌گفتم:بابک‌من‌به‌خاطرخانوادم‌ نمیتونم‌بیام‌دفاع‌از‌حرم.. گفت:توی‌کربلاهم‌دقیقا‌همین بحث‌بود،یکی‌گفت‌خانوادم یکی‌گفت‌کارم،یکی‌گفت‌زندگیم.. اینطوری‌شدکه‌امام‌حسین(ع) تنها موند..!و‌من‌واقعا جوابی‌نداشتم‌برای‌حرفش💚 🕊
.تلگرام.روبیکاو... دیگہ‌توصفحہ‌ام‌عکسی‌نمیزارم لایک‌بشہ‌وکامنت‌بزارن♥️ گوشی‌ام‌خاموش‌میشہ‌هیچ‌پیامی ازدوست‌آشنانمیاد... پس‌چی‌میمونہ؟!🤔 ← قرآنی‌کہ‌وقتی‌زنده‌بودم‌خوندم ← پنج‌وعده‌نمازی‌کہ‌میخوندم ← حجابم‌رورعایت‌کردم ← دروغ‌نگفتم‌تهمت‌نزدم ← کارهای‌خوبی‌کہ‌کردم ← همه‌کارهای‌که‌اینجاانجام‌دادم ← درقبرآنلاین‌خواهدبود چقدرحواسمون‌به‌لحظاتمون‌تواین‌دنیا هست‌رفیق🙂💔
میگفتن بری کربلا.. هوای حرمش بیخیالت میکنه! ولی الان عوض شده آقا:) دیگه تحمل دوری نداریم! به خیالِ حرمت بگو بیخیالمون بشه 💔 💔❤️‍🩹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
« باید به قلبتان برسانید که هر کاری انجام می دهید، در محضر خدا هستید » -امام‌ خمینی‌‌ -
14.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حضرت‌برادر..! هجرتو‌به‌استخوان‌رسیده..! وصل‌دوا‌نمیکنی؟؟ ❤️‍🩹
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
🕊:-"
همسرِ شهید روح الله قربانی میگه : وقتی روح‌الله شهید شد چند وقت بعد خیلی دلم براش تنگ شده بود به خونه خودمون رفتم ، وقتی کتابی که روح‌الله به من هدیه داده بود رو باز کردم دیدم روی برگ گل رز برام نوشته بود: عشق من !دلتنگ نباش؛)!♥️✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
__خیلــــــــی ازت دورمــــــ مـــولای مـــــــن...! همه اومدن کربلا و من جاماندم..! امان از جاماندن.. 🥀
🍎 💠 سرمو گذاشتم روی پاهاش و مادر بزرگ شروع کرد: -یکی بودیکی نبود... یاد بچگی هام افتادم که عاشق قصه های مادربزرگ بودم... مادربزرگ ادامه داد: -یه پسری بود عاشق یه دختری شده بود! خندیدم و گفتم: -مادر جون یهو رفتی سر اصل مطلب. -هیس وسط قصه مزاحم من نشو. ادامه داد: -این پسر به هر دری زد از دختر خواستگاری کنه نتونست. -خب با مادر پدرش میرفت خواستگاری! قلاب بافتنیشو گرفت بالاو گفت: -یه بار دیگه حرف بزنی باهمین میکوبم توسرت! خندم گرفته بود مادربزرگ هم بدون توجه به من ادامه داد: -خلاصه به هزار بدبختی و سختی این اقا پسر از دختر خانم بله رو گرفت دوسه ماهی از عروسیشون نگذشته بود که پسرتصمیم میگیره بره سوریه!! دختر خیلی گریه میکنه و مخالفت میکنه.پسر هم از دیدن اشکای دختر گریش بیشتر میشه...به هزار حرف و التماس اخر دختره راضی میشه و پسره هم راهی... روز رفتنش دختره لباساشو مرتب میکنه سربندشو میبنده و میزنه روی شونه پسره و میگه دیر فهمیدم که همسر مدافع حرم بودن چه سعادت بزرگیه ان شاءالله از تو برای من فقط یه سربند برگرده... بعد از یکی دوهفته خبر شهادت پسر رو میارن برای خانوادش اما از اون بدن فقط یه سربند بدون سر برمیگرده... . . بی اختیار زدم زیر گریه... واقعا خوش به سعادت همچین ادمایی.... خوش به سعادت شهدا و همسر شهدا... اون شب کلی گریه کردم. سرمو که گذاشتم روی بالشت از شدت خستگی خوابم برد... صبح برای نماز که بلند شدم دیدم مادر بزرگ زود تر از من سر سجاده نشسته و جانماز منم پهن کرده وضو گرفتم و رفتم پیشش پیشونیشو بوسیدم و سلام کردم اونم صورتمو بوسید مشغول نماز خوندن شدیم... ...