رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای
قسمت صد و بیست و ششم
باهم روبوسی کردن.
وحید احوالپرسی میکرد.حال خواهراش رو میپرسید.حرفهاش که تموم شد...
سرشو یه کمی جلو آورد تا بتونه از کنار آقاجون منو ببینه.آقاجون رفت کنار که وحید اذیت نشه.وحید دوباره دراز کشید و به من نگاه میکرد.چشمهای وحید هم بارونی بود.تا اون موقع بهت زده نگاهش میکردم.از اینکه وحیدم زنده بود خیلی خوشحال بودم.
آقاجون و مامان رفتن بیرون...
اصلا نمیدونستم باید چکار کنم.وحید به من نگاه میکرد و لبخند میزد،مهربان تر از همیشه.اشکهام جاری شد.هیچ کاری نمیتونستم بکنم.فقط ایستاده بودم و نگاهش میکردم.دست چپشو که سرم داشت آورد بالا و سمت من دراز کرد که برم پیشش،بابغض گفت:
_زهرای من.
قلبم داشت می ایستاد.بالاخره حرکت کردم. بالبخند گفتم:
_...بچه بودیم بعضی ها تو صف نانوایی زنبیل میذاشتن که جا بگیرن ولی نشنیده بودم بعضی ها پاشون رو بدن که تو بهشت برا خودشون جا بگیرن.
لبخند زد.رسیدم کنار تختش.فقط نگاهش میکردم.گفت:
_حوریه ها دنبالم کردن.هرچی بهشون گفتم خودم یکی بهتر از شما دارم،قبول نمیکردن.داشتم از دستشون فرار میکردم پامو گرفتن.منم پامو بهشون دادم که دست از سرم بردارن.
خنده م گرفت.با اشک چشم میخندیدیم.گفتم:
_خیلی پررویی دیگه....این چه قیافه ایه؟!
خندید و گفت:
_خوب شدم؟
-اگه اینجوری میومدی خاستگاریم اصلا نگاهتم نمیکردم.
-حالا اون موقع که قیافه م خوب بود نگاهم کردی؟
-نه..نکنه اون موقع این شکلی بودی؟!
بلند خندید.دوباره ساکت بودیم.فقط به هم نگاه میکردیم.گفت:
_فاطمه سادات چطوره؟
-خوبه.
یاد پسرهامون افتادم.یادم افتاد وحید هنوز نمیدونه.گفتم:
_پسرهاتم خوبن.
سؤالی نگاهم کرد.یه کم رفتم عقب. چشمهاش از تعجب گرد شده بود.بعد روشو برگردوند و به پتوش نگاه میکرد.رفتم نزدیکش و گفتم:
_حالا با این پا بازهم میتونی بری مأموریت؟
به خودش اشاره کرد و گفت:
_مأموریت هایی که من میرم آدم سالمو اینجوری میکنه.
بالبخند گفت:
_دیگه موندم رو دستت.
بعد مثل کسیکه تازه چیزی یادش اومده باشه گفت:
_زهرا،واقعا پا و بازو و شکمم نور داشت؟!!!
گفتم:
_برو بابا..من الکی یه چیزی گفتم.فقط خواستم فضا عوض بشه.شما رفتی همونجاهاتو دادی جلو گلوله تقصیر منه؟
خندید و گفت:
_باشه بابا.باور کردم.
یه کم مکث کرد.بعد گفت:
_واقعا بچه مون پسره؟
گفتم:
_کدومشون؟
یه نگاه پر از سؤال بهم کرد.با ذوق پرسید:
_دوقلو؟
با سر گفتم آره.
لبخند عمیقی زد.اشک تو چشمهام جمع شد.گفتم:
_فکر نمیکردم برگردی.فکر نمیکردم لحظه ای بیاد که این خبر بهت بگم.
باخوشحالی گفت:
_دوتا پسر؟
-بله آقا،دو تا پسر.
از خوشحالی نمیدونست چی بگه.
همون موقع یکی از پرستارها اومد تو اتاق...
سر و وضعش به نسبت بقیه بهتر بود.من بالبخند به خانم پرستار نگاه میکردم. وحید به من نگاه میکرد.پرستار هم به من و وحید و بیشتر به من نگاه میکرد...
تازه معنی نگاههای الان و پرستارها و دکتر توی راهرو رو میفهمیدم.اصلا به قیافه وحید نمیخورد همسری مثل من یا یه خانم چادری داشته باشه.گفت:
_آقای موحد اونقدر از شما تعریف کردن که همه ما مشتاق شدیم شما رو ببینیم. ولی الان که می بینمتون،میفهمم خیلی چیزها رو نمیشه با حرف بیان کرد.تازه آقای موحد خیلی چیزها رو نگفتن.
-لطف دارید.
-دختره یا پسر؟
بالبخند گفتم:
_پسر.
وحید همونجوری که به من نگاه میکرد گفت:
_دوقلو داریم.
پرستار با ذوق به من گفت:
_عزیزم،مبارک باشه.
-ممنون
وحید گفت:
_خانم پرستار لطف کنید یه صندلی برای خانومم بیارین.
آروم به وحید گفتم:
_دوباره شروع کردی.
پرستار لبخندی زد و صندلی آورد.بعد همونجوری که کارشو انجام میداد، گفت:
_خانم موحد،از دیروز که آقای موحد رو آوردن بخش همش میگفتن خانومم فلان،خانومم بهمان.تایکی ازش تعریف میکرد میگفت خانومم هم همینو بهم گفته.
مثلا غیرتی شدم و گفتم:
_کی،چی گفته؟
پرستار پشتش به من بود.یه دفعه برگشت و گفت:
_هیچی باور کن.بعضی از همکارا همینجوری یه چیزی گفتن...
من با خنده نگاهش کردم.وحید هم بلند خندید.فهمید سرکار بوده،لبخندی زد و میخواست چیزی بگه که منصرف شد.کارشو انجام داد و رفت بیرون.
با اخم به وحید نگاه کردم و بالبخند گفتم:
_نمیشه دو روز تنهات بذارم،نه؟
باخنده گفت:
_خب تنهام نذار.
ادامه دارد..
نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
يکسينهپراز
قصهٔهِجراست...
ازتنگدلی
طاقتِگفتارندارم...
#شهیدبابڪنورے
#التماسدعاغزالامامرضا❤️
@shahidanbabak_mostafa🕊
کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
يکسينهپراز قصهٔهِجراست... ازتنگدلی طاقتِگفتارندارم... #شهیدبابڪنورے #التماسدعاغزالامامر
#خاطره
برادر شهید: یبار به نیابت از بابک رفتیم مشهد.
موقع برگشت به خودم میگفتم یادش بخیر بابک هروقت میرفت زیارت یه چیزی با خودش برام میاورد😔
رسیدیم خونه، شب خواب دیدم بابک با یه ساک بزرگ داره میاد. وقتی رسید یه کتاب بهم داد و گفت اینو برای تو آوردم..
تشکر کردم و گذاشتمش رو میز کنار دستم.
صبح که بیدار شدم دیدم همون کتاب روی همون میزه!!
با تعجب کتاب رو برداشتم دیدم روش نوشته ارتباط باخدا، به مادرم گفتم این کتاب از کجا اومده؟
گفت مال بابکمه
گذاشتمش دم دست..💔
#شهیدبابکنوریهریس
@shahidanbabak_mostafa🕊
سلام شب بخیر🌸
خیلی وقته میخوام صحبت کنم ولی نمیشه ..
ولی همیشه دوست دارم یه حسرتی که خودم کشیدم رو خدمت شما بگم شاید کمکی باشه بهتون ..
من حسرتم اینه که چرا از ۱۵ سالگی مطالعه نکردم و ذهنم زودتر باز بشه بر روی واقعه های این دنیا و اتفاقاتی که پیش پای انسان میوفته قطعا اگه مطالعه کرده بودم شاید منم از شهدا بودم ولی خب هر وقت ماهی رو از آب بگیری تازست نا امید نباید شد ..
مطالعه خیلی کنید کتاب بخونید اگرم حالشو ندارید کانال شهدا رو بازدید کنید بخونید پیاما رو نزنید آخرین پیام چون ممکنه بین پیام ها یه پیام باشه که بدرد شما بخوره ..
فضای مجازی رو که میبینم اصلا نمی پسندم فعالیت های بعضی کانال ها رو چون برای دل خودشون فعالیت روزانه انجام میدن ..!
کانال باید با نظم و با برنامه پیش بره ..
خروجی فعالیت ها باید تاثیرگذار باشه امیدوارم همه کانال ها ذهن و فکرشون کمک به افکار جوانان باشه و آینده ی پر از موفقیت 🌸
همین رمان که هر شب میزاریم میبینید که خیلی تاثیر میزاره چه قبلی ها چه این رمان که ۵ شبه دیگه تموم هست ..
شما دید دیگه پیدا میکنید به زندگی و این تاثیر خوب هست و مطالعه هم تاثیرات بیشتری خواهد داشت 🌸
سلام ..
این افسردگی نیست .
این بی انگیزگی هست که شما پیدا کردین وقتی نگاه شما به دنیا کسل کننده باشه انگیزه ای نداری ..
ولی اگه مسیر و برنامه داشته باشید هر روز برای بهتر شدن تلاش می کنید ..
کسی که با خدا رفیق باشه نزدیک باشه سال ها میتونه تو یه اتاق زندگی کنه ولی با امید به خدا که آخرش سعادت هست و این ایمان رو داشته باشه که رستگار خواهد شد ..
الان هم نیاز دارید به یه هدف که دنبال کنید . زندگی پر از هدف های مختلف هست و باید تو چند جبهه تلاش کنی که مهترینش در راه خدا بودن و اعمال شما هست که پرونده اعمالتون رو قشنگ رقم بزنی 🌸
آدم بی انگیزه تصمیمات درستی هم نمیتونه بگیره چون رو رفع تکلیف تصمیم میگیره ..
مهم اینه که خودمون چجور استفاده کنیم ..
مثلا استفاده ای که شهدا از زندگی کردن و به عاقبت بخیری رسیدن ما نتونستم استفاده کنیم
هر انسان با اعتقادات متفاوت و در آخر ما هر چقدم دست و پا بزنیم آخرش میرسیم به راهی که شهدا انتخاب کردن 😊
۱ . سلام ..
کتاب که زیاده شهدایی و مذهبی و غیره . من صحیفه سجادیه رو پیشنهاد میکنم مناجات امام سجاد علیه السلام با خداوند هست خیلی نزدیک با خدا مناجات میکنه
کتاب شهید زینب کمایی و شهدای دیگه که درس هست همش ولی باید عمل بشه
۲ . سلام ..
خدا رو شکر و بله خیلی میتونه تاثیر بزاره اگر عمل بشه و فقط خوننده نباشیم
کتاب انسان ۲۵۰ ساله که از پیامبران تا به الان هست از رهبر هست قشنگه میتونید بخونید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهدا زنده ان...
هنوز هوامون رو دارن ...
هنوز مراقب ما هستن ...
تا یه وقت راه رو گم نڪنیم ...
قدرشون رو بدونیم ..
باهاشون حرف بزنیم
ازشون ڪمڪ بخوایم
فقط منتظرن صداشون ڪنی..
#شهیدبابکنوری💗
@shahidanbabak_mostafa🕊
- صبحم بھ طلوعِ
- دوستت دارم توست˘˘!
- ˼#ایهاالعزیزقلبم♥️˹
ــــ ـ بِھنٰامَت یا ارحم الراحمین 🌸
۱۰۰ صلوات روزانه هدیه به امام زمان عج ❤️
کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
زیارت عاشورا🌸
به نیابت از حسین پور جعفری💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_امام_زمانم🌸
سرچشمہ جاودان محبوب سلام
خورشید بہ پشٺ ابر، محجوب سلام
اے عابر ڪوچہ هاے دلتنگےها
اے ماهترین خوبترین خوب سلام
#اےآفتاب_پنهانےطلوع_ڪن
#که_جهانےدرانتظار_توسٺ💚
@shahidanbabak_mostafa🕊
کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
#سلام_امام_زمانم🌸 سرچشمہ جاودان محبوب سلام خورشید بہ پشٺ ابر، محجوب سلام اے عابر ڪوچہ هاے دلتنگےها
وامابعد؛دیگرتواندوری
نداریماِرجَعوَاَبقى . . !
#السلامعلیکیابقیةالله💚
بهترین کار برای به هلاکت نیفتادن
در آخرالزمان، دعای فرج
امام زمان(عج) است
البته دعای فرجی که در
همه ی اعمال ما اثر بگذارد...!
#آیت_اللّٰه_بهجت(ره)🌸
@shahidanbabak_mostafa🕊
#توکل قصهای است...
که از روز اَزَل برایمان خواندی
گفتی در هر تاریکی و پیچ و خمِ دنیا
و حتی در تمام لحظات روشنایی
دستانت در دست من است،
نگران نباش و به من اعتماد کن..✨♥️
و من فهمیدم:
#حسبناالله_ونعم_الوکیل
@shahidanbabak_mostafa🕊
کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
#توکل قصهای است... که از روز اَزَل برایمان خواندی گفتی در هر تاریکی و پیچ و خمِ دنیا و حتی در تمام
خدا جانم!
تا در دلِ من قرار کردى،
دل را زِ تو بی قرار دیدم
وَر هیچ نَباشد،
چون تو هستی همه هست..♥️
@shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نــــکند فکـــر کنی در دل ما
یـــــاد تــــو نــــیـــســت..🌸
#رفیقآسمونـےمن
#شهیدمصطفـــیصدرزاده 💗
@shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جوان باشي..
باهزاران آرزوي زيبا🥰
اما...
به نداي عمه جان لبيک بگويي🤚
مزدت، جز شهادت چه ميتواند باشد؟!
#شهیدبابڪنورے ❤️
@shahidanbabak_mostafa🕊
#مادرشهید:موقععروسیدوستش
رفتهبودبهشتزهراعکسگرفتهبود.📸
گفتمدوستتعروسیکرده💍
چرارفتیمزارعکسگرفتی؟
گفتدوستمگفتهآدمنبایدتوخوشی
مردنروفراموشکنه..
#شهیدبابڪنورے❤️
@shahidanbabak_mostafa🕊
آیت الله بها الدینی (ره) :
سعی کنید پایتان را از کشتی حضرت سید الشهدا (ع) بیرون نگذارید و دائما به امری از امور دستگاه امام حسین مشغول باشید . آشپزی ،چای دادن،سینه زدن،کفش جفت کردن و ..
تا به واسطه ی آن ، از همه شیعیان دستگیری شود و الا حساب و کتاب آن طرف دقیق تر از این حرف هاست!🌱💚
@shahidanbabak_mostafa🕊
کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
_
کنار او فراموش میکنم
که دنیایی هم وجود دارد((:💙
#السلاموعلیکیابقیةالله ...
@shahidanbabak_mostafa🕊