eitaa logo
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
6.4هزار دنبال‌کننده
20.3هزار عکس
7.1هزار ویدیو
43 فایل
○•|﷽|•○ ❁کانال‌رسمی‌مصطفی‌بابک‌قلبها❁ بزرگترین‌کانال‌رسمی‌شهیدان!):-❤️ 🔹💌شهید مصطفی صدر زاده! 🔹💌شهید بابک نوری هریس! 🌸ڪانال‌ٺحٺ‌مدیریٺ‌مسٺقیم #خانواده‌شہیدان فعاݪیٺ‌دارد🌸 حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋 تبادل @khoday_man8 تبلیغات هم پذیرفته میشه 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
خب ببخشید مزاحم شدم نصف شب إن شاء الله همه اینجا باشم برای نماز شب 🌸
بسم الله الرحمن الرحیم❤️! (ع) _بند‌شصت‌و‌ششم_🌱 📌به‌نیابت‌از اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ لَزِمَنِي بِسَبَبِ كُرْبَةٍ اسْتَعَنْتُ عِنْدَهَا بِغَيْرِكَ أَوِ اسْتَبْدَدْتُ بِأَحَدٍ مِنْهَا دُونَكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ. بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که همراهم گشت به خاطر گرفتاری که در آن از غیر تو کمک خواستم، یا در آن گرفتاری به کسی جز تو پناه بردم، پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان! اجرتون با امیرالمومنین(ع)🌻! التماس‌دعا🤲🏻 @shahidanbabak_mostafa🕊
طریقه خواندن نماز شب ۴نماز دو رکعتی که مانند نماز صبح خوانده میشه . نیت دو رکعت نماز شب 🌸 ۲ رکعت نماز شفع در رکعت اول سورهای حمد و توحید و ناس خوانده میشه درکعت دوم سورهای حمد و توحید و فلق خوانده میشه 🌸 ۱ رکعت نماز تر .. سورهای حمد و توحید ۳بار و فلق و ناس .. در قنوت نماز وتر دست‌ها را بلند و با 40 مرتبه تکرار ذکر  ” اَللّهُمَّ اِغْفِر لِلْمومِنینَ وَ اَلْمومِناتْ وَ اَلْمُسلِمینَ وَ اَلْمُسلِماتْ” 40 نفر از مومنین زن و مردی که می‌شناسید را یاد کنید. با 70 مرتبه تکرار ذکر  ” اَسْتَغْفِرُ اللهَ رَبی وَ اَتُوبُ اِلَیه” به درگاه خدا استغفار کنید. 300 مرتبه ذکر “العفو” را تکرار کنید و سپس بخوانید:  ” رَبّ اغْفِرْلی وَ ارْحَمْنی وَ تُبْ عَلیََّ اِنَّکَ اَنْتَ التّوابُ اَلْغَفُورُ الرّحیم” 7 مرتبه ذکر  ” اللهم هذا مقام العائذ بک من النار” را تکرار کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗جانم میرود 💗 قسمت ۱۶ تو سالن بیمارستان گوشه ای نشسته بود نیم ساعتی می شد که به بیمارستان اومده بودن و شهاب و به اتاق عمل برده بودند با صدای گریه ی زنی سرش رو بلند کرد با دیدن مریم همراه یه زن و مردی که حتما مادر و پدر مریم بودند حدس زد که خانواده ی شهاب و خبر کردند با اشاره دست پرستار به طرف اتاق عمل، مریم همراه پدرومادرش به سمت اتاق اومدند مریم با دیدن مهیا اون هم با دست و لباسای خونی شوک زده به سمتش اومد ـــ ت تو اینجا چیکار میکنی؟ مهیا ناخواسته چشمه ی اشکش جوشید و اشک هاش روی گونه هاش ریخت ـــ همش تقصیر من بود مادر و پدر شهاب به سمت دخترشون اومدن ـــ همش تقصیر من بود مریم دست های مهیا رو گرفت ـــ تو میدونی شهاب چش شده؟؟ حرف بزن جواب مریم جز گریه های مهیا نبود مادر شهاب به سمتش اومد ـــ دخترم توروخدا بگو چی شده شهابم حالش چطوره پدر شهاب جلو اومد ــ حاج خانم بزار دختره بشینه برامون توضیح بده حالش خوب نیست مهیا روی صندلی نشست مریم هم کنارش جا گرفت مهیا با گریه همه چیز رو تعریف کرد نفس عمیقی کشید و روبه مریم که اشک هاش گونه هاش رو خیس کرده بود گفت ـــ باور کن من نمی خواستم اینطور بشه اون موقع ترسیده بودم فقط می خواستم یکی کمک کنه مریم دستاش و فشار داد... 🍁نویسنده: فاطمه امیری 🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗جانم میرود 💗 قسمت17 ـــ میدونم عزیزم میدونم در اتاق عمل باز شد همه جز مهیا به سمت اتاق عمل حمله کردند مریم اولین شخصی بود که به دکتر رسید ــــ آقای دکتر حال داداشم چطوره؟؟ ــــ نگران نباشید با اینکه زخمشون عمیق بود ولی پسر قویی خداروشکرخطر رفع شد مادر شهاب اشک هاش و پاک کرد ــــ میتونم پسرمو ببینم ـــ اگه بهوش اومد انتقالش میدن بخش اونجا میتونید ببینیدشون مریم تشکری کرد مهیا نفس آرومی کشید و روی صندلی نشست مریم نگاهی به مهیا که از ترس رنگ صورتش پریده بود سردرد شدید مهیا را اذیت کرده بود با دستاش سرش را محکم فشار می داد با قرار گرفتن لیوان آبی مقابلش، سرش و بالا گرفت نگاهی به مریم که با لبخند اشاره ای به لیوان می کرد انداخت لیوان رو گرفت تشکری کرد و  اونو  به دهنش نزدیک کرد ـــ حالت خوبه عزیزم ــــ نه اصلا خوب نیستم مریم با اینکه حال خودش تعریفی نداشت و نگران برادرش بود که تا الان به هوش نیومده اما باید کسی به مهیا که شاهد همه اتفاقات بود دلداری می داد ـــ من حتی اسمتم نمیدونم ـــ مهیا 🍁نویسنده : فاطمه امیری 🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗جانم میرود 💗 قسمت18 ـــ چه اسم قشنگی مهیا بی رمق لبخندی زد ـــ نگا مهیا جان برای اتفاقی که افتاده خودت رو مقصر ندون هر کی جای تو بود شهاب حتما اینکارو می کرد اصلا ببینم خونوادت میدونن که اینجایی مهیا فقط سرش را به دو طرف تکان داد ـــ ای وای میدو نی الان ساعت چنده الان حتما کلی نگران شدن شمارشونو بده خبرشون کنم گوشی که به سمتش دراز شده بود و گرفت و شماره مادرش و تایپ کرد و مریم دکمه تماس رو فشار داد و از جاش بلند شد و شروع کرد صحبت کردن با تلفن. اتاق عمل باز شد و تختی که شهاب بیهوش روی اون خوابیده بود بیرون اومد تخت از کنارمهیا رد شد مهیا چشمانش و محکم بست نمی خواست چیزی ببینه چشماش و باز کرد مادر شهاب با گریه همراه تخت حرکت می کرد و پسرش و صدا می کرد مریم مادرش و روی صندلی نشوند و شانه هاش رو ماساژ می داد ـــ آروم باش مامان باور کن با این کارایی که میکنی هم خودت هم بقیه رو اذیت می کنی آروم باش ــــ خانم مهدوی مریم نگاهی به دو مامور پلیس انداخت چادرش و درست کرد ـــ بله بفرمایید ـــ از نیروی انتظامی مزاحمتون شدیم .برادرتون مجروح شدن درست؟؟ ـــ بله ـــ حالشون چطوره ــ خداروشکر خطر رفع شد ولی هنوز بهوش نیومده 🍁نویسنده : فاطمه امیری 🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
سلام شب بخیر .. بیدار که شدید برای نماز شب !! پرسیدین گوشی میتونیم دست بگیریم بله میتونید از رو گوشی بخونید التماس دعا🌸
بســـم الله الرحــمن الـــرحـــیم💗
🌸دعای روز هفدهم ماه رمضان اللَّهُمَّ اهْدِنِي فِيهِ لِصَالِحِ الْأَعْمَالِ، وَ اقْضِ لِي فِيهِ الْحَوَائِجَ وَ الْآمَالَ، يَا مَنْ لا يَحْتَاجُ إِلَى التَّفْسِيرِ وَ السُّؤَالِ، يَا عَالِماً بِمَا فِي صُدُورِ الْعَالَمِينَ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ. خدایا مرا در این ماه به سوی کارهای شایسته هدایت فرما، و حاجتها و آرزوهایم را برآور، ای آن که نیاز به روشنگری و پرسش ندارد، ای آگاه به آنچه در سینه جهانیان است، بر محمّد و خاندان پاکش درود فرست. @shahidanbabak_mostafa🕊
دعای بعد از نماز ماه مبارک رمضان💗
- صبحم بھ طلوعِ - دوستت‌ دارم توست˘˘! - ˼♥️˹ ــــ ـ بِھ‌نٰامَت‌ با اله الا الله الملک الحق المبین🌸 ۱۰۰ صلوات روزانه هدیه به امام زمان عج ❤️ @shahidanbabak_mostafa🕊
‌استغفار کن غم از دلت می‌ره ! اگر استغفار کردی و غم از دلت نرفت، یعنی داری خالی‌بندی می‌کنی .. بگرد گناهتو پیدا کن و اعتراف کن بهش ..✨ @shahidanbabak_mostafa🕊
خدایا‌‌هر‌ثانیه‌با‌تو‌بودنم، عین‌‌ِخوشبختیه..! توکه‌کنارِمنی‌ معجزه‌ای‌در‌من‌‌‌‌‌‌‌‌هست‌ به‌نام‌‌ِآرامش!((:♥️ ‌ @shahidanbabak_mostafa🕊
خُدایا مرا بسوزان، استخوان‌هایم را خرد کن، خاکسترم را به بـاد بسپار ولی لحظه‌ای مرا از خود وا مسپار! 🌸 @shahidanbabak_mostafa🕊
••عصر بود که از شناسایی اومد. انگار با خاک حمام کرده بود! از غذا پرسید؛ نداشتیم. یکی از بچه‌ها تندی رفت از شهر چند سیخ کوبیده گرفت. کوبیده‌ها رو که دید، گفت: "این چیه؟" بشقاب رو زد کنار و گفت: "هر چی بسیجی‌ها خوردن از همون بیار. نیست؟ نون خشک بیار!" 🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahidanbabak_mostafa🕊