eitaa logo
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
6.4هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
7.1هزار ویدیو
43 فایل
○•|﷽|•○ ❁کانال‌رسمی‌مصطفی‌بابک‌قلبها❁ بزرگترین‌کانال‌رسمی‌شهیدان!):-❤️ 🔹💌شهید مصطفی صدر زاده! 🔹💌شهید بابک نوری هریس! 🌸ڪانال‌ٺحٺ‌مدیریٺ‌مسٺقیم #خانواده‌شہیدان فعاݪیٺ‌دارد🌸 حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋 تبادل @khoday_man8 تبلیغات هم پذیرفته میشه 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان_خاطرات_یک_مجاهد💗 قسمت206 با نگرانی و دلی پر برمی خیزم و از پشت پنجره به حیاط نگاه می کنم. حالم مثل درختان خشکیده شده که به امید بهار دلخوش کرده اند. دایی پشت سرم می ایستد و با چشمانش می گوید که منتظر جواب است. چشمانم را می بندم و تنها یک کلمه می گویم: _زندان کمیته مشترک... به دایی نگاه نمی کنم. شاید از زخم غیرت و دیدن آزرده خاطری اش خوشم نمی آید. _تو اونجا چیکار می کردی؟ مطمئنم پدرت از کسایی نبوده که ملاقاتی داشته باشه. نگاهم را به گل های قالی می دوزم. نمی دانم چه جواب دهم و گوش های دایی منتظر جواب است. محمدحسین با ماشین اسباب بازی اش به طرفم می آید و با ذوق نشانم می دهد. بغلش می گیرم و خودم را سرگرم نشان می دهم تا شاید دایی فراموش کند. بدون این که چای اش را سر بکشد به طرف قدم بر می دارد‌. متوجه گام هایش می شوم اما سر بلند نمی کنم و با بچه ها بازی می کنم. بالای سرم می ایستد و دو زانو می نشیند. از نگاهش می توانم همه چیز را بخوانم. _تو... با شنیدن صدای دایی سر بلند می کنم و با تردید می گویم: _من چی؟ نگاهش به دستم خیره شده است. رد پای نگاهش را دنبال می کنم و به رد سوختگی روی دستم می رسم. از این یادگاری ها کم در بدنم نمانده. یادگار روز های سخت زندان خاطرات تلخ و زننده اش است به علاوه‌ی زخم هایی که رد شان همسفر زندگیم شده اند. هنوز هم گاهی اوقات بخاطر آن ضربه ای که آرش به سرم کوبید، سرم درد می گیرد اما بروز نمی دهم. نگاه غم بار دایی و حدس هایی که می زند را می توانم از خطوط روی چهره اش بفهمم. دندان بهم می سایید و می پرسد: _تو زندانی بودی؟ لب میگزم و به آرامی می گویم:" بله!" دستش را بهم می کوبد. نمی دانم چه چیز در ذهنش می گذرد اما هر چه هست خوشایند او نیست. دایی بلند می شود و بدون حرف پله ها را پایین می رود و با صدای بهم خوردن در متوجه رفتنش می شوم. از جا برمی خیزم و دستی به سر بچه ها می کشم. شب که می شود شهر در سکوت غرق می شود. هنوز دایی برنگشته و من هم بخاطر حکومت نظامی نمی توانم بیرون بروم. توی دلم رخت می شویند و یک جا بند نمی شوم. آخر سر چادر سر می کنم و دست بچه ها را می گیرم. تا سر کوچه می رویم اما خبری نیست. کم کم صدای هیاهو از دور دست ها به گوشم می رسد و صدا نزدیک و نزدیک تر می شود. با رسیدن مردم و شنیدن شعار" استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی" جانی در بدنم تزریق می شود. انگار این صداها از گلوی یک نفر برمی آید. بی اختیار غرق شکوه و عظمت مردم می شوم، غرق صدایی که به افلاک کشیده می شود. یاد این می افتم که چرا امام خمینی به این مردم پشتشان گرم است! گاهی اوقات این اتفاقات در زندگی روزمره مان می افتد. فرق جهاد امام خمینی با مبارزه مجاهدین تنها به دلیل باور نداشتن چیزهایی بود که جلوی چشمان است و ما در پی چیزی شگفت آور چند فرسخ زندگی طی می کنیم. امام باور دارد با مردم می توان قله های مرتفع و سخت را فتح کرد اما مجاهدین روش شان از اول اشتباه بود آنها با روش غربی ها می خواهند جلوی غربی ها بایستند! مگر می شود امپریالیسم را با مارکسیسمی که از دل فرهنگ زمخت غرب سر برآورده، ریشکن کرد؟ جلو می روم و بی توجه به حکومت نظامی وارد جمعیت می شوم. محمد حسین و زینب در بغلم هستند و راه رفتن را برایم سخت می کنند اما من دست بردار نیستم و با همان وضع راه میافتم. صدای من هم قاطی رود خروشان مردم می شود و فریاد حق طلبی سر می دهیم. در همین میان صدایی می شنوم که مرا صدا می زند. _ریحانه سادات! ریحانه؟ سرم را به اطراف تکان می دهم و میان تاریکی شب به دنبال صاحب صدا هستم. _من اینجام! کنار درختو نگاه کن. به اولین درخت نگاه می کنم و به طرفش می روم. بر خلاف جمعیت رفتن برایم دشوار است اما به سختی قدم هایم را به درخت نزدیک می کنم. قد و قامت دایی را پشت درخت می بینم. با دیدن من از پشت درخت بیرون می آید و لباس هایش را می تکاند. به عنوان لبخند، گوشه لبم را می کشم. _دایی؟ معلوم هست کجایین؟ به مردم اشاره می کند و با خنده می گوید: _تو بگو! اینجا چیکار می کنی؟ زینب و محمدحسین را تکانی می دهم و می گویم خودشان را سفت بگیرند. بعد هم به چشمانش که توی نور برق می زند، خیره می شود:" خب اومدم شعار بدم!" _خب منم برای همین اومدم. بعد دستش را دراز می کند تا بچه ها را بگیرد اما محمد حسین و زینب غریبی می کنند و خودشان را بیشتر به من می چسبانند. تا خود خانه دایی چند بار اصرار می کند اما بچه ها قبول نمی کنند و گاهی جیغ می کشند. 🍁نویسنده_مبینار(آیه)🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
اعمال قبل خواب ♥️ شبتون حسینی 🌸 التماس دعا 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بســـم الله الرحــمن الـــرحـــیم♥️
- صبحم بھ طلوعِ - دوستت‌ دارم توست˘˘! - ˼♥️˹ ـ بِھ‌نٰامَت‌ یا ارحم الراحمین 🌸 ۱۰۰ صلوات روزانه هدیه به امام زمان عج ❤️
زیارت عاشورا به نیابت ازشهیدعلی هاشمی♥️🌿
❰یاٰ‌عِماٰدَ‌مَن‌لا‌عِماٰ‌دَ‌لَھُ❱ اۍٖ‌تکیہ‌گاه‌آنکہ‌تکیہ‌گاهۍٖ‌ندارد..! نیست‌مَراٰ‌تِکیہ‌گاهۍٖ‌اَمن‌تَر‌ا‌زطُ..!シ•• @shahidanbabak_mostafa🕊
یکی از آشنایان خوابِ شهیـد احمد پلارک رو دید. وقتی ازش تقاضای شفاعت کرد،شهید پلارک بهش‌ گفت: من نمی‌تونم شما رو شفاعت کنم...فقط وقتی می‌تونم شما رو شفاعت کنم که و به آن توجه کنید،همچنین در غیر این صورت هیچ‌کاری از من بر نمیاد...💔🖐🏻 @shahidanbabak_mostafa🕊
تاسوعاے سال٩٢ بود، بهمون خبر دادند بچہ هاے مقاومت عملیات وسیعے در منطقہ زینبیہ اطراف منطقہ حجیره، کردند. تروریست‌ها رو سہ کیلومترے از اطراف حرم مطهر خانم زینب{سلام‌اللّٰہ‌عليها} دور کردن.. صبح زود رفتیم اونجا و محمودرضا رو هم دیدیم. خیلے از عملیاتے کہ منجر بہ تامینِ امنیت حرم خانوم شده بود، خوشحال بود.  پرچم سیاهے تو دستش بود و مےگفت: خودم از بالاے اون ساختمون پایینش آوردم. بہ اون ساختمون نگاه کردم دیدم پرچم سرخ یاابالفضل و بہ جاے اون پرچم سیاه رنگ بہ اهتزاز در آورده✨ رسیدیم خیابون جلوے حرم کہ دو سال احدالناسے جرأت رد شدن ازش رو نداشت و  تک تیراندازها حسابش رو مےرسیدند.. و حالا با تلاش محمودرضا و دوستاش، امن شده بود🌸 رفتیم وسط خیابون، رو بہ حرم وایستادیم، دیدم محمودرضا داره آروم گریہ مےکنہ و سلام ميده: ✨السلام علیک یا سیدتنا زینب✨ @shahidanbabak_mostafa🕊
روزی خواهد آمد ڪہ آهنگران میخوانند : نبودے ببینی "قدس" آزاد گشتہ خون یارانت پرثمر گشتہ...🤍 @shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 ‏آنان کہ بہ من بدی کردند مرا هشیار کردند؛ آنان کہ بہ من بی‌اعتنایی کردند بہ من صبر و تحمل آموختند؛ آنان کہ بہ من خوبی کردند بہ من مہر و وفا و دوستی آموختند؛ پس خدایا بہ همہ‌ی آنانی کہ باعث تعالی دنیوی و اخروی من شدند، خیر و نیکی دنیا و آخرت عطا بفرما!✨ @shahidanbabak_mostafa🕊
تا‌مےتوانیدبہ‌دنبال‌ باشید.. مواظب‌باشید کہ‌بدون‌بصیرت‌عملتان‌راه‌بہ‌جایے نخواهیدبرد..🖐🏻 @shahidanbabak_mostafa🕊
جایی که دست حضرت ابوالفضل عباس قطع شد 💔
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عکس شهید بابک هم آوردم بعد میزارم ان شاالله ❤️
فرمودند: کسی که را ازوقتش تأخیر بیندازد، (فردای قیامت)به شفاعت من نخواهدرسید..! ! @shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا