eitaa logo
شـھیـــــــدانــــــہ
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم تبلیغات ارزان در کانال های ما😍😍 مجموعه کانالای مذهبی ناب👌👌 💠 تعرفه تبلیغات 👇 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 🍂 🍂 🌸🌷🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 #سلام_آقای_من💚 💔 یا اباصالح المهدی(عج)💔 🍃🌸من این چشمی که رویت را نمی بیند نمی خواهم... 🌸🍃که یعقوبی چو "یوسف" را نبیند کور باشد بهتر است... ❣ #اللهم_عجل_لولیک_الفرج❣ 🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🍃🍃🌸 ای #جوانان خمینی... براے جوانےمان دعا ڪنید ... ای کسانیڪہ #جوانے نکردید تا ما جوانے ڪنیم ، ـ*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-* 🌼ســــلامـ .... #صبــحتــــون_شــھــدایــے🌹 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
💔⚡️💔 👈《شهیدی که لبخند‌زنان به ديدار مولايش شتافت》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌹هنگام #شهادت لبخند بسيار زيبايی بر چهره داشت. قبل از شهادت به همرزمانش گفته بود: از پنج نفری كه با هم هستيم يكی‌مان خمس اين راه می‌شويم ولی آن كسی كه به شهادت می‌رسد وقتی سرش در دامان امام حسين(ع) قرار گرفت لبخند بزند.🌸 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ #شهیدمصطفی_عارفــــی❤️🍃 📚نشربمناسبت⇦《سالروزولادت》 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
#رهبــــر_انقــلاب.....‌⇩ "شهید منصور ستّارى" حقیقتاً یک #نخبه بود؛ هم از لحاظ فکرى، ذهنى، علمى و عملیّاتى، هم از لحاظ انگیزه و ایمان و حضور در عرصه‌هاى دشوار. خداوند ان‌شاءالله شهید ستّارى عزیزمان را با اولیائش محشور کند.🌹 #شهیــدمنصــورستــارے🍃🌸 🌹《ســــالــــروز شهــــادت》🌹 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
6.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
____🍃🌸🍃____ 👈 #تو_رو_خدا_گوش_کنید 🔸رفقا ، اگر چشمانمون و ببندیم و به تصویر بهروز و کیفیت فیلم نگاه نکنیم و این سخنرانی رو گوش کنیم قشنگ حس میکنیم همین امروز این حرف ها گفته شد ... 🔹چقدر اینروزها جات خالیه آقا بهروز !!! دل همه ی بچه حزب اللهی ها پره !!!😔 🔸۱ دی ماه ۱۳۳۵ تو خرمشهر بدنیا اومد... اسمش بهروز بود #بهروز_مرادی. فرماندهی گروهی از مدافعان خرمشهر در مقاومت ۴۵ روزه را برعهده داشت. ▫️دشمن آمده است که بماند. این را روی دیوارهای شهر خرمشهر نوشته بودن : «ما آمده‌ایم بمانیم» بعد از آزادی بهروز نوشت « آمدیم نبودید »!! ✌️ ♦️ بهروز در سال ۶۷ در منطقه شلمچه بشهادت رسید و به برادر شهیدش پیوست.🌷🕊 #شهید_بهروز_مرادی🌹🍃 #روحش_شاد 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🍃ــــــ🍃🌹🍃ــــــ🍃 👈صدام حسین برای تحقیر خلبانان ارتش ایران در تلویزیون عراق گفت: به هر #جوجه_کلاغ_ایرانی که بتواند به ۵۰ مایلی نیروگاه بصره نزدیک شود حقوق 💵یک سال نیروی هوایی عراق را جایزه خواهم داد تنها ۱۵۰ دقیقه پس از مصاحبه صدام #شهیدعلیرضا_یاسینی به همراه #شهید_عباس_دوران و #سرهنگ_کیومرث_حیدریان نیروگاه بصره را بمباران کردند ...!👌 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ #شهیدعلیــرضــایــاسینــــی🌹🍃 #ســــالــروزشهــادتــــ💔🍃ــــــ 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
┄✿❀🌹❀✿┄ 💢 #کلام_شهید 👈 بدانید ▫️امروز هم پیام شهیدان اگر به گوش ما برسد از ما خوف را و حزن را برطرف خواهد کرد ▫️آنهایی که دچار خوفند، آنهایی که دچار حزنند این پیام را نمی گیرند، نمی‌شنوند ▫️وَالّا اگر صدای شهیدان را بشنویم خوف و حزن ما هم محو خواهد شد 💠 به برکت صدای شهیدان این حزن و خوفِ ما را از بین خواهد برد و بهجت و شجاعت و اِقدام را برای ما به ارمغان خواهد آورد.🌺🌿 〰〰〰〰〰〰〰〰 ⬅️ #شهیدِ_دفاع_مقدس ⬅️ #شهیدِ_مدافع_حرم 🔻#شهید_حمید_کیهانی🌹🍃 🔻#شهید_سید_مصطفی_صادقی🌹🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
رمــــــان_مدافــــع_عشق💞 #قسمتــــ_چهل و دوم ۴۲ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🖇حسین آقا
رمــــــان_مدافــــع_عشق💞 و سوم ۴۳ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎بی اختیار نیم خیز می شوم به سمتت و به صورتت فوت می کنم. چند تار مو روی پیشانی ات تکان می خورد. می خندی و تو هم به سمت صورتم فوت می کنی. نفست را دوست دارم.💖 خنده ات ناگهان محو می شود و غم به چهره ات می نشیند.😔 – ریحانه… حلال کن منو❗️ جا می خورم. عقب می روم و می پرسم: چی شد یهو⁉️ همان طورکه با انگشتانت بازی می کنی، جواب می دهی: تو دلت پره. حقم داری. ولی تا وقتی که این تو… (دستت را روی سینه ات می گذاری. درست روی قلبت)❤️ این تو سنگینه… منم پام بسته است. اگر تو دلت رو خالی کنی، شک ندارم اول تو ثواب رو می بری. از بس که اذیت شدی.😔 تبسم تلخی می کنم و دستم را روی زانوات می گذارم. – من خیلی وقته توی دلمو خالی کردم. خیلی وقته. نفست را با صدا بیرون می دهی. از لبه پنجره بلند می شوی و چند قدم به جلو و عقب برمی داری. آخر سر به سمت من رو می کنی و نزدیکم می شوی. با تعجب😳 نگاهت می کنم. دستت را بالا می آوری و با سر انگشتانت موهای روی پیشانی ام را کمی کنار می زنی. خجالت می کشم و به پاهایت نگاه می کنم. لحن آرام صدایت دلم را می لرزاند. – چرا خجالت می کشی❗️ چیزی نمی گویم. منی که تا چند وقت پیش به دنبال این بودم که ببوسمت حالا… خم می شوی سمت صورتم و به چشم هایم زل می زنی. با دو دستت دو طرف صورتم را می گیری و لب هایت را روی پیشانی ام می گذاری. آهسته و عمیق. شوکه، چند لحظه بی حرکت می ایستم و بعد دست هایم را روی دستانت می گذارم. صورتت را که عقب می بری دلم را می کشی. روی محاسنت از اشک😢 برق می زند. با حالتی خاص التماس می کنی: حلال کن منو❗️ *** ▫️همان طور که لقمه ام را گاز می زنم و لی لی کنان سمت خانه تان می آیم، پدرت را از انتهای کوچه می بینم که با قدم های آرام👣 می آید. در فکر فرو رفته. حتماً با خودش درگیر شده. جمله آخر من درگیرش کرده. چند قدم دیگر لی لی می کنم که صدایت را از پشت سرم می شنوم: آفرین! خانوم کوچولوی پنج ساله. خوب لی لی می کنیا❗️ برمی گردم و ازخجالت فقط لبخند می زنم.😅 – یه وقت نگی یکی می بینتتا وسط کوچه❗️ و اخمی ساختگی می کنی.😞 البته می دانم جداً دوست نداری رفتار سبک از من ببینی. از بس که غیرت داری. ولی خب در کوچه بلند و باریک شما که پرنده هم پر نمی زند چه کسی ممکن است مرا ببیند❓ با این حال چیزی جز یک ببخشید کوتاه نمی گویم. از موتور 🏍 پیاده می شوی تا چند قدم باقی مانده را کنار من قدم بزنی. نگاهت به پدرت که می افتد می ایستی و آرام زمزمه می کنی: چقدر بابا زود داره میاد خونه❗️ متعجب بهم نگاه می کنیم.😳 دوباره راه میفتیم. به جلوی در که می رسیم منتظر می مانیم تا پدرت هم برسد. نگاهش جدی ولی غمگین است.🙁 مشخص است با دیدن ما به زور لبخند می زند و سلام می کند. – چرا نمی رید تو❓ هر دو با هم سلام می کنیم و من در جواب سؤال پدرت پیش دستی می کنم و می گویم: گفتیم اول بزرگتر بره داخل ما هم پشت سر شما. چیزی نمی گوید و کلید را در قفل می اندازد و در را باز می کند. فاطمه روی تخت حیاط لم داده و چیپس با ماست می خورد.💫 حسین آقا بدون توجه به دخترش فقط سلامی می کند و داخل می رود.  می خندم و می گویم: سلام بچه! چرا کلاس نرفتی⁉️ – اولاً سلام. دوماً بچه خودتی. سوماً مریضم. حالم خوب نبود، نرفتم.🤒 تو می خندی و همان طور که موتورت را گوشه ای از حیاط می گذاری می گویی: آره. مشخصه داری می میری.😏 و اشاره می کنی به چیپس و ماست. فاطمه اخم می کند و جواب می دهد: خب چیه مگه؟ حسودیت میشه که من این قدر خوب مریض میشم🙄 تو باز می خندی ولی جواب نمی دهی. کفش هایت را در می آوری و داخل می روی. من هم روی تخت کنار فاطمه می نشینم و دستم را تا آرنج در پاکت چیپس فرو می برم که صدایش درمی آید: اوووییی …چی کار می کنی⁉️ – خسیس نباش دیگه. و یک مشت از محتویات پاکت را داخل دهانم می چپانم.😬 – الهی نمیری ریحانه! نیم ساعته دارم می خورم. اندازه اینی که الآن کردی توی دهنت نخوردم. کاسه ماست را برمی دارم و کمی سر می کشم. پشت بندش سرم را تکان می دهم و می گویم: به به! این جوری باید بخوری. یاد بگیر.👏 پشت چشمی برایم نازک می کند😕. پاکت را از جلوی دستم دور می کند. می خندم و بند کتونی ام را باز می کنم که تو به حیاط می آیی و با چهره ای جدی صدایم می کنی. – ریحانه!… بیا تو بابا کارمون داره. ادامه دارد…💖💫💖 🍃🌸↬ @shahidane1
💠💫💠💫💠💫 👈جـــاے خالے ▫️ڪه مے‌گفت️ : ما پــاسدار و بسیجے خشڪ و خالے نمےخواهیم؛ ▫️پپــاسدار و بسیجے باید مڪتبے ایدئولژے و عقــیدتے باشد..👌 🌹🍃 💔 🍃🌸↬ @shahidane1
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─ 💢محتاجم محتاج یک فنجان چـــــ☕️ـــــــای که پهلویش #تو باشی...😔😭 #شهید_محمدحسین_محمدخانی🌹🍃 #یـادشون‌_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
💔🍃💔 💢روز قیامت اگر بپرسند چه آورده ای؟ #مادر : " جوانم را..." #شهید :" دل سوخته ی مادرم را..."💔 #یاد_مادران_شهدا_گرامی 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖