eitaa logo
شـھیـــــــدانــــــہ
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم تبلیغات ارزان در کانال های ما😍😍 مجموعه کانالای مذهبی ناب👌👌 💠 تعرفه تبلیغات 👇 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 🍂 🍂 🌸🌷🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌹 ⬅️ توصیه سیاسی یک #شهید برای حفظ دیانت بستگانش⇩⇩ ﷽ ━━━━━✨🌹✨━━━━━ ✍ از #سیاست دوری نجویید و در همه امور سیاست فعالانه شرکت کنید و دقت کنید که سیاست از دیانت جدا نیست آن چیز برای شما ملاک باشد که خدا در آن باشد. ☑️ #سیاست ما عین دیانت ماست #شهید_مسعود_نیرنجی🌹🍃 #یـادشون‌_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات 《ســــالــــروزشهــــادتــــ》 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#رمــــــان_مدافــــع_عشق💞 #قسمتــــ_پنجــــاه و دوم ۵۲ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎ک
💞 و سوم ۵۳ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎دستی به شال سرخابی ام می کشم و زنگ🛎 را فشار می دهم. صدای علی اصغر در حیاط می پیچد. – کیه❓ چقدر دلــــ❤️ـــم برای لحن کودکانه اش تنگ شده بود❗️ تقریباً بلند جواب می دهم: منم قربونت برم! صدای جیغش و قدم های تندش که تبدیل به دویدن می شود را از پشت در می شنوم. – آخ جون خاله لیحانه.😄 به من خاله می گوید، کوچولوی دوست داشتنی. در را که باز می کند سریع می چسبد به من.😍 چقدر با محبت! حتماً او هم دلــــ❤️ـــش برای علی تنگ شده و می خواهد هر طور شده خودش را خالی کند. فشارش می دهم و دستش را می گیرم تا با هم وارد خانه بشویم. – خوبی؟…چی کار می کردی؟ مامان هست❓ سرش را چند باری تکان می دهد. – اوهوم اوهوم….داشتم با موتور 🏍 داداش علی بازی می کردم. و اشاره می کند به گوشه ی حیاط. نگاهم👀 می چرخد روی موتورت که با آب بازی علی اصغر خیس شده. هر چیزی که بوی تو را بدهد نفسم را می گیرد. علی اصغر دستم را رها می کند و سمت در ساختمان می دود.🏃 – مامان مامان…بیا خاله اومده… پشت سرش قدم برمی دارم در حالی که هنوز نگاهم 👀 سمت موتورت با اشک می لرزد، خم می شوم و کفشم را در می آورم که زهرا خانوم در را باز می کند و با دیدنم لبخندی عمیق و از ته دل می زند.😍 – ریحانه! از این ورا دختر❗️ سرم را با شرمندگی پایین می اندازم.😔 – بی معرفتی عروست رو ببخش مامان❗️ دست هایش را باز می کند و مرا در آغوشش می گیرد. – این چه حرفیه! تو امانت علی اکبر منی.✨ این را می گوید و فشارم می دهد. گرم… و دلتنگ! جمله اش دلم را می لرزاند.”امانت علی”.❗️ مرا چنان در آغوش می گیرد که کاملاً می توانم حس کنم می خواهد علی را در من جست و جو کند. دلــــ❤️ــــم می سوزد و سرم را روی شانه اش می گذارم. می دانم اگر چند دقیقه دیگر ادامه پیدا کند هر دو گریه مان می گیرد. برای همین خودم را کمی عقب می کشم و او خودش می فهمد و ادامه نمی دهد. به راهرو می رود. – بیا عزیزم تو! حتماً تشنته. می رم یه لیوان شربت بیارم.🍷 – نه مادر جون زحمت میشه. همان طور که به آشپزخانه می رود جواب می دهد: زحمت چیه…❗️می خوای می تونی بری بالا. فاطمه کلاس نداره امروز. چادرم را در می آورم و سمت راه پله می روم. بلند صدا می زنم: فاطمه! فاطمه❗️ صدای باز شدن در و این بار جیغ بنفش یه خرس گنده می آید. یک دفعه بالای پله ها ظاهر می شود.😁 – واااای ریحاااانه؛ ناااامرد. پله ها را دو تا یکی می کند و پایین می آید و یک دفعه به آغوشم می پرد.😍 دل❤️ همه مان برای هم تنگ شده بود، چون تقریباً تا قبل از رفتن علی اکبر هر روز همدیگر را می دیدیم. محکم فشارم می دهد و صدای قرچ و قُروچ استخوان های کمرم بلند می شود. می خندم 😁 و من هم فشارش می دهم. “چقدر خوبه خواهر شوهر این جوری❗️” نگاهم 👀 می کند و می گوید: چقد بی……شعوری❗️ می خندم و جواب می دهم: ممنون ممنون لطف داری.😁 بازوانم را نیشگون می گیرد. – بله. الآن لطف کردم که بیشتر از این بهت نگفتم. وقتی هم زنگ ☎️ می زدیم همه اش خواب بودی. دلخور نگاهم می کند. گونه اش را می بوسم.😘 – ببخشید❗️ لبخند می زند و مرا یاد علی اکبر می اندازد. – عیب نداره فقط دیگه تکرار نشه❗️ سر کج می کنم و می گویم: چشم❗️ – خب بریم بالا لباس هاتو عوض کن. همان لحظه صدای زهرا خانوم از پشت سرم می آید: وایسید این شربت ها رو هم ببرید🍷🍷 سینی را که در داخلش دو لیوان بزرگ شربت آلبالو 🍷🍷 است به دست فاطمه می دهد. علی اصغر از حال بیرون می دود. – منم می خوام. منم می خواااام. زهرا خانوم لبخندی ☺️ می زند و دوباره به آشپزخانه می رود. – باشه خب چرا جیغ می زنی پسرم❗️ از پله ها بالا و داخل اتاق فاطمه می رویم. درِ اتاقت بسته است. دلم می گیرد و سعی می کنم خیلی نگاه نکنم.😑 – ببینم!…سجاد کجاست❓ – داداش…⁉️ وا خواهر مگه نمی دونی اگر این بشر مسجد نره، نماز جماعت تشکیل نمیشه❓ خنده ام می گیرد.😁 راست می گوید. سجاد همیشه مسجد بود. شالم را در می آورم و روی تخت پرت می کنم. فاطمه اخم می کند و دست به کمرش می زند. – اووو…توی خونه ی خودتونم پرت می کنی❓ لبخند دندون نمایی می زنم.😬 – اولش آره. گوشه چشمی نازک می کند و لیوان شربتم را دستم می دهد.🍷 – بیا بخور. نمردی تو این گرما اومدی❓ لیوان را می گیرم و درحالی که با قاشق داخلش همش می زنم، جواب می دهم: خب عشق به خانواده است دیگه.❤️ ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 💖✨💖 🍃🌹↬ @shahidane1
🍃🌹 ♻️ #خاطره_شهید ____🍃🌸🍃____ ▫️همرزمانش می گفتند او در عملیات ابتدا شیمیایی شده بود ولی با همان حالی که داشت دست از نبرد با دشمنان اسلام برنداشت و سوار لودر شد تا خاکریز را درست نماید که رزمندگان بتوانند پشت آن سنگر بگیرند . که در همین انجام ترکشی به او اصابت نمود و به درجة رفیع شهادت نائل شد.  #شهید_سید_احمد_صالحی_شریفی 《ســــالــــروزشهــــادتــــ》 #یـادش_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹 🌸 #قاب_ماندگار ▫️داری بین ردیف ها قدم می زنی چشمت می افتد به یک #قاب که قفلش باز است... ▫️می روی جلوتر سنگش را می بینی که مدتهاست شسته نشده هول می شوی دست و پایت را گم می کنی... ▫️زیر لب می گویی: «خدا کنه مادرش فوت نشده باشه»... ⬅️ آی مادرها خون جـــگرها خمیده قامت ها! بروید خیالتان راحت! ما نگه می داریم این سنگ ها را قاب ها را تاک ها را اصلا ما #شهیــــــد می دهیم پای باقی ماندن این قطعه ها... ═══✼🍃🌹🍃✼═══ 👈 ما #مدافعان_حرمیم اینجا حرم #اباعبدالله است✨ #شهید_جعفر_سیدحسین_تهرانی🌹🍃 #یـادش_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹 💌 نامه نوشته بود که: ▫️مادرجان راضی نباش که ما برگردیم، دعا کن #شهید شویم، انگاربرگشتیم و ۱۰ کیلو هم گوشت خوردیم، چه فایده؟ ▫️آدم باید #اسلام را زنده کند. #شهیده_انقلاب #شهید_طیبه_واعظی🌹🍃 #شهدا_همیشه_نگاهی #دختران_هم_شهید_میشوند •┈••✾✨💖✨✾••┈• 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹 ⬅️ فرازی از #وصیت_نامه_شهید که روی سنگ مزارش نوشته شده ﷽ ━━━━━✨🌹✨━━━━━ ✍ ای برادر به کجا می‌روی ؟ کمی درنگ کن ! آیا با کمی گریه و خواندن یک فاتحه بر مزار من و امثال من، مسئولیتی را که با رفتن خود بر دوش تو گذاشته‌ایم فراموش خواهی کرد یا نه !؟ اما مسئولیت ادامه دادن راه ماست. ▫️ما نظاره می‌کنیم که تو چه خواهی کرد!! #شهید_رضا_نادری🌹🍃 #یـادشون‌_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹 💖 تبریک به همسر محترم که ازدواج کردند و با این کارشون سعی در اصلاح عرف نادرستی داشتند که همسران شهدا رو از این حقشون محروم میکنه... ▫️و درود بر پدر و مادر که با این پیام تبریک قشنگشون به این فرهنگ‌سازی کمک کردند. 👏👌 🌹🍃 🍃🌹↬ @shahidane1
🍃🌹 💠 ─┅═✨🌹✨═┅─ 🔸فرزندم! هرگز خود را یتیم مپندار چرا ڪہ اولا ، مردہ نیست و ثانیا سرپرست خانوادہ و ، خدا و (عج) هستند. 🌹🍃 🍃🌹↬ @shahidane1
🍃🌹 ⬅️ فرازی از #وصیت_نامه_شهید ﷽ ━━━━━✨🌹✨━━━━━ ✍ به خدا سوگند، يك لحظه از اين عهد و پيمانی كه با تو بسته ام ، نظرم برنخواهد گشت و آخرين قطره خونی كه از بدنم بيرون ريزد ، نقش « #خمينی_رهبر » خواهد بست، زيرا كه من اين وفاداری را از مكتب كربلا، از پرچمدار #اباعبدالله (ع) آموخته ام و عينيت اين وفاداری را از سيدمان و مولايم #شهيد_آيت_الله_بهشتی آموخته ام ... . #سردار_شهید_علی_تجلایی🌹🍃 #مفقود_الاثر #یـادش_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹 👈 ای #شـ‌هـــید 💠 نام تو در #شلمچہ با حضرت مادر گره خورده... اصلاً تا مےگویند #شـ‌هادت در شلمچہ، منتظریم بشنویم: #پـ‌هلو #ســیـنہ #سوختن #گمــــنامـے... 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹 🔸وقت خواب است و من بیدارم نکند پشت، به آرمانــــــم بزنی! 🔸یا که در این #دل_شبـــــــــــ نور ایمان #تو خاموش شود 🔸تا سحر وقت نمانده ای دوستـــــ سر به کوی اش بزن و زاری کن... #شهید_علیرضا_بریری🌹🍃 #یـادش_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖