شـھیـــــــدانــــــہ
🍃🌹 #سیــــــــره_شهــــــدا👆 #شمــــــــــــــاره(2⃣1⃣)🔻🔻 ━━━━━💠🌸💠━━━━━ ▫️پدر #شهید می گفتند: زما
🍃🌹
#سیــــــره_شهــــــدا👆
#شماره( 3⃣1⃣)🔻
💠 اولین تظاهراتے بود که راه انداخته بودند. من و رحمتالله هم بودیم. میخواستیم شعار جمع را تغییر بدهیم. همه میگفتند: «قانون اساسی اجرا باید گردد».
▫️ما دوتایی داد زدیم «این شاه آمریکایی اخراج باید گردد» که یک پس گردنی محکم چسبید پشت گردنمان. رو برگرداندیم، #همت بود. خندید و با تندی گفت: «هنوز زوده برای این شعارا. اینا باشه برای بعد»
حالا مسیح، یا یه پسگردنی بزن و قصاص کن، یا ببخش خیلی وقت بود ندیده بودمش.
▫️از وقتی جنگ شروع شده بود بیشتر میرفت جبهه و کمتر به شهرضا سر میزد. آرزو به دل مانده بودم که یکدفعه درست و حسابی بینمش. پریدم سفت بوسیدمش. دلم نمیآمد ولش کنم، تازه گیرش آورده بودم.
گفتم «قصاص شد» بعد به بهانهی این که یکبار دیگر هم ببوسمش گفتم «حالا یکی هم به جای رحمتالله که مفقود شده»
#شهیــد_ابراهیـــم_همـــــت🌹
#یـادش_بـا_ذڪـر_صـلـوات
#شهدا_همیشه_نگاهی
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_پنجــــاه ۵۰ 👈این داستان⇦《 دعایم کن 》 ـــــــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_پنجــــاه و یک ۵۱
👈این داستان⇦《 برکت 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎با وجود فشار زیاد نگهداری و مراقبت از بی بی ... معدلم بالای هجده شده بود ... پسر خاله ام باورش نمی شد😳 ... خودش رو می کشت که ...
- جان ما چطوری تقلب کردی که همه نمراتت بالاست؟ ...
اونقدر اصرار می کرد که ... منی که اهل قسم خوردن نبودم... کم کم داشتم مجبور به قسم خوردن می شدم ... دیگه اسم تقلب رو می آورد یا سوال می کرد ... رگ های صورتم که هیچ ... رگ های چشم هام هم بیرون می زد ...😖
ولی از حق نگذریم ... خودمم نمی دونستم چطور معدلم بالای هجده شده بود ... سوالی رو بی جواب نگذاشته بودم... اما با درس خوندن توی اون شرایط ... بین خواب و بیداری خودم ... و درد کشیدن ها و خواب های کوتاه مادربزرگ ... چرت زدن های سر کلاس ... جز لطف و عنایت خدا ... هیچ دلیل دیگه ای برای اون معدل نمی دیدم ... خدا به ذهن و حافظه ام برکت داده بود ...🍃
دو ماه آخر ... دیگه مراقبت های شیفتی و پاره وقت ... و کمک بقیه فایده نداشت ...😔
اون روز صبح ... روزی بود که همسایه مون برای نگهداری مادربزرگ اومد ... تا من برم مدرسه ... اما دیگه اینطوری نمی شد ادامه داد ... نمی تونستم از بقیه بخوام لباس ها و ملحفه ها رو بشورن ... آب بکشن و بلافاصله خشک کنن ...😓
تصمیمم رو قاطع گرفته بودم ... زنگ کلاس رو زدن🛎 ... اما من به جای رفتن سر کلاس ... بعد از خالی شدن دفتر ... رفتم اونجا ... رفتم داخل و حرفم رو زدم ...
- آقای مدیر ... من دیگه نمی تونم بیام مدرسه ... حال مادربزرگم اصلا خوب نیست ... با وجود اینکه داییم، نیروی کمکی استخدام کرده ... دیگه اینطوری نمیشه ازش پرستاری کرد ... اگه راهی داره ... این مدت رو نیام ... و الا امسال ترک تحصیل می کنم ...😐
اصرارها و حرف های مدیر ... هیچ کدوم فایده نداشت ... من محکم تر از این حرف ها بودم ... و هیچ تصمیمی رو هم بدون فکر و محاسبه نمی گرفتم ... در نهایت قرار شد ... من، این چند ماه آخر رو خودم توی خونه درس بخونم ...📖
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ 💠✨💠
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🌹✨🌹✨🌹✨🌹
💠«هر زمان که به مرخصی میآمد مانند اینکه دینی به گردن داشته باشد آخر هر هفته به گلزار شهدا میرفت و برای شهدا فاتحه ای میخواند و همیشه می گفت:یعنی می شود یک جای خالی در بین #قبور_شهدا هم به من بدهند؟»
♢⇦راوی همسر شهید↻
#شهیــدمهــدی_اسماعیــــلی💔🍃
《ســــالروزشهــــادت》
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
#شهید_حسن_امیریفر
معروف به #عمو_حسن
#شهادت ۱۳۶۵/۱۰/۲۸
#شهدای_کربلای۵
🎆تصویر باز شود👆👆
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
🍃🌹 #شهید_حسن_امیریفر معروف به #عمو_حسن #شهادت ۱۳۶۵/۱۰/۲۸ #شهدای_کربلای۵ 🎆تصویر باز شود👆👆 🍃🌹
🍃🌹
#خاطرات_شهـــــدا
▫️تصویر شهید بزرگواری رو که ملاحضه می کنید نام مستعارش در بین رزمنده های لشکر ٢٧ عمو حسن بود،
▫️توفیق داشتم اولین اعزامم با اولین اعزام عمو حسن یکی شد و تو اتوبوس که می رفتیم ایشون بلند بلند می گفت: دیشب تو خواب دیدم پرچم بزرگی رو دوشمه و با رزمنده ها عازم کربلائیم و از اون به بعد همیشه یه پرچم تو دست می گرفت و جلوی گردانها کاری مثل #حاج_بخشی رحمةالله علیه داشت و روحیه به بچه ها می داد و ماشاالله حزب الله، کجا میرید کربلا می گفت...
▫️عمو حسن تو محله ی نازی آباد زندگی می کرد، سِمَت نوکری اباعبدالله علیه السلام رو داشت و کنار این سمت بزرگ برای امرار معاشش یخ فروشی می کرد
▫️عمو حسن در عملیات کربلای پنج به درجه ی رفیع #شهادت نائل گشت و اگر چه به حسب ظاهر کربلا نرفت و زائر حرم ارباب نشد ولی در آخرین لحظه هایش سر بر زانوی حضرت اباعبدالله علیه السلام گذاشت و زائر حقیقی شد...
راوی 👈 حاج محمدرضا طاهری
#شهیـــد_حســـن_امیریفـــر🌹
#یـادش_بـا_ذڪـر_صـلـوات
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
🌸 زیباترین لبخند . . .
▫️در آخرین دقایق حضور در این دنیای فانی لبخندی زد پر از حرف ناتمام...
▫️پرده ها کنار رفته اند و حجاب مادی ، از روی دیدگانش رخت بر بسته اند. بر اثر آنچه که او در ورای هستی دیده، لبخندی به زیبایی گلهای شکفته شده بهاری بر لبانش نقش بسته است.
▫️گویی خداوند زیباترین صحنه خلقتش را به هنگام اتصال به معبود برایش به نمایش گذاشته است که چنین شاد است و خندان.
#شهیـــد_حسن_تقی_پور_گلسفیدی🌹
#یـادش_بـا_ذڪـر_صـلـوات
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖