🌹🍃
#صفات_بارز_اخلاقي:↯↯↯
《مؤمن، مهربان، دلسوز، خوش اخلاق، خنده رو، شوخ طبع، متبسم، دست و دلباز، خلوص نيت در انجام وظايف ديني و امور خير، اعتقاد راسخ به اصل نظام جمهوري اسلامي ايران و اصل ولايت فقيه، آگاه و بصير نسبت به امور سياسي جامعه، غيرتمند نسبت به خاندان عصمت و طهارت و همچنين اطرافيان خود، ارادت خاص به شهدا مخصوصاً شهداي مدافع حرم حضرت عقيله بني هاشم سلام الله عليها…》
🔻مــــدافــــع حــــرم
#شــھیــــدمحمــدرضــادهقــان💚
《ســالــــروزولادتــــــ♡》
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
May 11
✨﷽✨
فرازی از #وصیتـــــنامہ
✍ هوشیار باشید که اسیر زیباییهایی که دشمن فراهم میکند نشوید چرا که میخواهد اول دینتان را از دنیایتان جدا کند و بعد دینتان را از بین ببرد.
🔹در آخر هم خودتان را ؛ پس خودتان را با سلاح معنویت تقویت کنید و برای رسیدن به این سلاح از خدا کمک بخواهید و در راه اهل بیت حرکت کنید و پشتوانه ولایت مطلقه فقیه باشید.
▫️ مدافـــع حــــرم ▫️
#شهیـد_محمدحسین_حمــــزه🌷
《ســــالروزشهــــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🔹🔶🔹
#پیــــــام_شهــیــــــد:↯♢↯
🔅《 #مسئولینمحترم، به حرفهای این مردم، گوش بدهید و مراقب نفس خود باشید و شیطان را از خود دور کنید و نکند خداینکرده عملی انجام دهید که رضای خدا در آن نباشد و نظرات متفاوت را تحملکنید و باهم باشید و حرفی نزنید که باعث رنجش دیگران شود و اختلافسلیقهها را تحملکنید و مسئولیتی را که به شما دادهاند اگر قادر نیستید کنار بروید و در همه حال خدا را در نظر بگیرید و بدانید عالم محضر خداست و حق را جستجو کنید و اشکالات و انتقادات را بپذیرید و در انتقادات و نظرات و تحلیلها به دلتان و درونتان مراجعه کنید و از فتنههای دشمن خود را حفظ کنید.》🔅
#شھیــدنقــی_ورزلــــے🌹🍃
《ســــالــــروزشهــــادتــــ♡》
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوبیستوهفت 👈این داستان⇦《 کجایی سعید؟ 》 ـــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوبیستوهشت
👈این داستان⇦《 دربست، مردونه 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎تمام ذهنم درگیر بود ... وسط کلاس درس ... بین بچهها ... وسط فعالیتهای فرهنگی ...
🔸الهام ... سعید ... مادر ... و آینده زندگیای که من ... مردش شده بودم ...
مامان دوباره رفته بود تهران ... ما و خانواده خاله ... شام خونه دایی محسن دعوت بودیم ... سعید پیش پسرهای خاله بود... از فرصت استفاده کردم و دایی رو کشیدم کنار ... رفتیم تو اتاق ...
دایی شنیدم میخوای کامپیوترت رو بفروشی ... چند❓...
🔹با حالت خاصی ... یه نیم نگاهی بهم انداخت ...
چند یعنی چی؟ ... میخوای همین طوری برش دار ...
قربانت دایی ... اگه حساب میکنی برمیدارم ... نمیکنی که هیچ ...
🔻نگاهش جدی تر شد ...
- خوب اگه میخوای لپ تاپ رو بردار ... دو تاش رو میخواستم بفروشم ... یه مدل بالاتر واسه نقشه کشی بگیرم... ولی خوبیش اینه که جایی هم لازم داشته باشی میتونی با خودت ببری ... پولش هم بیتعارف، مهم نیست ...
🍃شخصی نمیخوام ... کلا میخواستم یکی توی خونه داشته باشیم ...
ایده لپ تاپ دایی خوب بود ... اما نه از یه جهت ... سعید خیلی راحت میتونست برش داره ... و با دوستهاش برن بیرون ... ولی کامپیوتر میتونست یه نقطه اتصال بین من و سعید ... و سعید و خونه بشه ...
💢صداش کردم توی اتاق ...
- سعید میخوام کامپیوتر دایی رو ازش بخرم ... یه نگاه بکن ببین چی داره؟ ... چی کم داره؟ ... میشه شبکهاش کنی یا نه؟ ... کلا میخوایش یا نه؟ ...
گل از گلش شکفت ...
🌸جدی؟ ...
چرا که نه ... مخصوصا وقتی مامان نیست ... رفیقهات رو بیار ... خونه در بست مردونه ...😊
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#روایـــــت_عشـــــق
🔴 روایتی زیبا برای لحظه ثبت این تصویر:
🔹آقایون فرمانده دل بدید دیگه
یه عکسِها!
➖برادر همت دقت کن برادر
🔘من حواسم هست هادی منو میخندونه
🔹برادر خرازی دل بده حواست کجاست؟
🔹احمد متوسلیانم تو عکس بود خوب بودا, صبر میکردیم یِکم
ایشالا عکس بعدی
🔹برادر رشید بیا تو کادر آقاجان
➖باشه باشه
🔹برادرا اون پایین دل بدید بعدا میشه بحث کرد
➖باشه آقا شما عکستو بگیر
🔹جونم حاج احمد کاظمی با این لبخند، بقیه هم مثل شما دل داده بودن الان عکسو گرفته بودیم
➖عزیزی؛ اینا جنبه ندارن بگیر شما [خنده]
🔹برادر باقری لبخند بزن آقا عکسهها..
➖اقا بگیر عکستو کار داریم عملیات رو زمینه
🔻مهدی باکری:
➖آقا برای تلوزیونِ یا رادیو؟! [خنده جمع]
🔹شما امر کن حاج مهدی
➖میذاشتیم حمیدم میومد تو راه بود... میگیریم بازم حاجی میگیریم
🔹آقا گرفتما، برادر محسن، برادر صفوی و...
یک
دو
سه
📸 عکس یادگاری فرماندهان
سال ۱۳۶۲ قبل از عملیات خیبر
#حال_هواے_جمع_شـــــهیدانم
#آرزوست
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨
#کلیپ
🔹اگر بخواهیم شهید بشیم
باید چیکار کنیم⁉️
🔹همراه با سخنان مقام معظم رهبری در رابطه با راه کاری برای شهید شدن...
#راه
#روش
#سعادت
#شهــادت
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَ
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_چهلوهشتم
《 کیش و مات 》
🖇دستهاش شل و من رو ول کرد … چرخیدم سمتش …صورتش بهم ریخته بود …
🔻چرا اینطوری شدی؟ …سریع به خودش اومد … خندید و با همون شیطنت، پارچ و لیوان رو از دستم گرفت …
🔹ای بابا … از کی تا حالا بزرگتر واسه کوچیکتر شربت میاره … شما بشین بانوی من، که من برات شربت بیارم خستگیت در بره … از صبح تا حالا زحمت کشیدی …رفت سمت گاز …
🔸راستی اگه کاری مونده بگو انجام بدم … برنامه ناهار چیه؟… بقیهاش با من …دیگه صد در صد مطمئن شدم یه خبری هست … هنوز نمیتونست مثل پدرش با زیرکی، موضوع حرف رو عوض کنه … شایدم من خیلی پیر و دنیا دیده شده بودم …
💢خیلی جای بدیه؟ …
– کجا؟ …
– سومین کشوری که بهت پیشنهاد بورسیه داده …
– نه … شایدم … نمیدونم …دستش رو گرفتم و چرخوندمش سمت خودم …
🍀توی چشم های من نگاه کن و درست جوابم رو بده … این جوابهای بریده بریده جواب من نیست …چشم هاش دو دو زد … انگار منتظر یه تکان کوچیک بود که اشکش سرازیر بشه… اصلا نمیفهمیدم چه خبره …
🔻زینب؟ … چرا اینطوری شدی؟ … من که …پرید وسط حرفم … دونههای درشت اشک از چشمش سرازیر شد …
▫️به اون آقای محترمی که اومده سراغت بگو … همون حرفی که بار اول گفتم … تا برنگردی من هیچ جا نمیرم … نه سومیش، نه چهارمیش … نه اولیش … تا برنگردی من هیچ جا نمیرم …اینو گفت و دستش رو از توی دستم کشید بیرون… اون رفت توی اتاق … من، کیش و مات … وسط آشپزخونه …
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال🔰
👉 @MODAFEH14
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#بر_بال_سخـــــن
🔴 #عمامه_انقلابی
این عمامهها تبلیغ یک فرد نیست
ولی تبلیغ یک مرام و مسلک است!
سلبریتیها
تبلیغ چهره خود را میکنند
و طلاب تبلیغ دین خدا را!
#سیل
#عمامه_انقلابی
#جهاد_ادامه_دارد
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🔅✨ ﷽ ✨🔅
#کلام_نور
🌺 الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَٰذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ
🍃 هم آنان که همواره خداوند را در حال ایستادن و نشستن و خوابیدن یاد کرده [و قلباً مورد توجه قرار میدهند]، و پیوسته در آفرینش آسمانها و زمین اندیشه میکنند، [و از عمق دل میگویند پروردگارا! این [جهانِ با عظمت] را بیهوده نیافریدی، تو [از هر عیب و نقصی] پاک و منزّهی، ما را از عذاب آتش نگاه دار !
#سوره_آلعمران_آیه_۱۹۱
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#سیره_شهیـــــد
💢 ﻣﺤﺴﻦ ﭘﺴﺮ ﭼﺸﻢﭘﺎﮎ ﻭ ﻧﺠﯿﺒﯽ ﺑﻮﺩ. او ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻭ ﺩﻟﺴﻮﺯ ﺑﻮﺩ. ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻭﯾﮋﻩ ﺍﯼ ﻣﯽﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﭼﻬﺮﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻣﯽﺷﻤﺮﺩ. ﻫﺮﮔﺰ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻭ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﺍﻩ ﻧﻤﯽ ﺭﻓﺖ. ﺍﺯ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﻣﻮﻣﻦ، ﺍﻫﻞ ﺩﻋﺎ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻮﺩ.
🔻ﭘﺴﺮﻡ ﺑﻪ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ(ﻉ) ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻋﻼﻗﻪﻣﻨﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻗﺼﺪ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺳﻮﺭﯾﻪ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺖ، محسن میﮔﻔﺖ «ﺍﮔﺮ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺣﺮﯾﻢ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ (ﻉ) ﺩﻓﺎﻉ ﻧﮑﻨﯿﻢ، ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﺪ؟
🔺فرزندم ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﻧﺒﻮﺩ، ﭘﺴﺮﻡ ﻭﻗﻒ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ (ﻉ) ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺎﺳﺪﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﺣﺮﯾﻢ ﻭﻻﯾﺖ ﺑﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ.
راوی 👈 مادر شهید
▫️ مدافـــع حــــرم ▫️
#شهیــد_محســـــن_کمالـــــی🌷
《ســــالروزشهــــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#سیره_شهیـــــد
🔷 او هیچ گاه از مأموریتهای سخت کنار نمیکشید و همیشه آماده مأموریت بود.
🔹او در ورزش کوهنوردی توان بالایی داشت و همیشه در همه لحظات با لبخند جلو میآمد و خاطرات زیبایی برای بچهها به یادگار گذاشته است.
راوی 👈 دوست شهید
♿️ جانباز دفاع مقدس
▫️ مدافـــع حــــرم ▫️
#شهید_علیرضا_صفرپور_جاجرمی🌷
《ســــالروزشهــــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
✨﷽✨
🔰 لوح | حرکت امداد به سیلزدگان درسِ شهدا به ما است
🔻 رهبرانقلاب:
🔹️ همین حرکتی که شما در امداد به سیلزدگان میبینید، این آموزش شهدای ما است؛ این یک پدیدهی مهمّی است.
🌷 #جوانهای_عزیز!
اغلب شماها جوانید آن روزها را ندیدهاید. در دههی شصت، در دوران دفاع مقدّس همینجور جوانها با شوق و ذوق حرکت میکردند، #فداکارانه میرفتند.
🔺️ این #درس_شهدای_ما است. ۹۸/۱/۲۶
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوبیستوهشت 👈این داستان⇦《 دربست، مردونه 》 ـــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوبیستونه
👈این داستان⇦《 به من بگو 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎نمیدونستم کاری که میکنم درسته یا نه ... یا اگه درسته تا چه حد درسته ... اما این تنها فکری بود که به ذهنم میرسید ...
🖥⌨سیستم رو خریدم و با سعید رفتیم دنبال ارتقای کارت گرافیک و ...
تقریبا کل پولی رو که از ۲ تا شاگرد اولم ... موسسه پیش پیش بهم داده بود ... رفت ... ولی ارزشش رو داشت ... اصلا فکر نمیکردم اینقدر خوشحال بشه ... حتی اگر هیچ فایده دیگهای نداشت ... این یه قدم بود ... و اهداف بزرگ ... گاه با قدمهای ساده و کوچک به نتیجه میرسه ...🍃✨
رفیقهاش رو میآورد ... منم تا جایی که میشد چیزی میخریدم ... غذا رو هم مهمون خودم ... یا از بیرون چیزی میگرفتم ... یا یه چیز ساده دور همی درست میکردم ...🍜🍝
🔸سعی میکردم تا جایی که بشه ... مال و پول اونها از گلوی سعید پایین نره ... چیزی به روی خودم نمیآوردم ... ولی از درون داغون بودم ...😔
🔹نماز مغرب تموم شده بود ... که سعید با عجله اومد توی اتاق مامان ...
مهران ... کامران بدجور زرد کرده ...
🔻سرم رو آوردم بالا ...
واسه چی؟ ...
هیچی ... اون روز برگشت گفت ... باغ، پارتی مختلط داشتن و ... بساطِ ... الان که دید داشتی وضو میگرفتی... بد رقم بریده ...😳
💢دوباره سرم رو انداختم پایین ... چشم روی تسبیح و مهرم ... و سعی میکردم آرامشم رو حفظ کنم ...
💠خیلیها قپی خیلی چیزها رو میان ... فکر میکنن خالی بندیها به ژست و کلاس مردونهشون اضافه میکنه ... ولی بیشترش الکیه ... چون مد شده این چیزها باکلاس باشه میگن ... ولی طبل تو خیالین ... حتی ممکنه یه کاری رو خودشون نکنن ... ولی بقیه رو تحریک کنن که انجام بدن... خیلی چیزها رو باید نشنیده گرفت ...
▫️سعید از در رفت بیرون ... من با چشمهای پر اشک😭، سجده... نمیدونستم کاری که میکنم درسته یا نه ... توی دلم آتشی به پا بود ... که تمام وجودم رو آتش🔥 میزد ...
🍃خدایا ... به دادم برس ... احدی رو ندارم که دستم رو بگیره ... کمکم کن ... بهم بگو کارم درسته ... بگو دارم جاده رو درست میرم ...🍃✨
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#برگے_از_خاطراٺ
🔷 همسر شهيد خاطرهای از قول او تعريف میکند که حدود سه سال پيش برای مأموريتی چهل روزه به قطر رفته بودم حين بازگشت قصد داشتم هديهای تهیه کنم برای بچههای عمويم که به تازگی يتيم شده بودند تا جای خالی پدر را کمتر احساس کنند.
🔹شب، امام حسن مجتبی(ع) را در خواب میبيند که از عدهای امتحان میگيرد وقتی نوبت به من رسيد احساس شرمندگی به من دست داد، ناگاه مرا با توجه خاصی صدا زدند و پرسيدند: مساعده يعنی چه؟ عرضه داشتم يعنی کمک کردن.
فرمودند: به چه کسانی؟ گفتم به پدر و مادر، نيازمندان، به شيعيان..
🔻هنگامی که گفتم شيعيان مرا در بغل گرفتند و بوسيدند.. از خواب بيدار شدم تمام بدنم از شوق میلرزيد و دانستم که اين ها (ائمه) از نیت آدمها هم اطلاع دارند..
راوی 👈 همسر شهید
▫️دبیر اول سفارت ایران در بغداد▫️
🔻شهید تـــــرور🔻
#شـهیـد_خلیـــــل_نعیمـــــی🌷
《ســــالروزشهــــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
فرازی از #وصیتـــــنامہ
✍ در زمانی که دنیا پر از آشوبِ شده و به چشم خودمان میبینیم که این از خدا بیخبران به نام اسلام چه جنایتهایی که نمیکنند و بر خود واجب دیدم که به دفاع از دین اسلام و دفاع از حقانیت شیعه بلند شوم و به دفاع از اسلام بپردازم.
🔸 وصیت میکنم به تمام دوستان که از این راه سرپیچی نکنند که این راه حقی است و دفاع از شیعه و اسلام واجب است.
♿️ جانباز دفاع مقدس
▫️ مدافـــع حــــرم ▫️
#شهید_حاجحبیب_جنت_مکانی🌷
《ســــالروزشهــــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#شهیـــــدانہ
💢 شهادت پایان نیست، آغاز است، تولدی دیگر است در جهانی فراتر از آنکه عقل زمینی به ساحت قدس آن راه یابد. تولد ستارهای است که پرتو نورش عرصه زمان را در مینوردد و زمین را به نور ربالارباب اشراق میبخشد
#شهیــد_محمدعلی_خطیب🌷
#شهیــد_حمیدرضا_بااطمینان🌷
《ســــالروزشهــــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَ
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_چهلونهم
《 خداحافظ زینب 》
🖇تازه میفهمیدم چرا علی گفت … من تنها کسی هستم که میتونه زینب رو به رفتن راضی کنه … اشک توی چشمهام حلقه زد … پارچ رو برداشتم و گذاشتم توی یخچال … 😢
🔹دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم …
– بیانصاف … خودت از پس دخترت برنیومدی … من رو انداختی جلو؟ … چطور راضیش کنم وقتی خودم دلم نمیخواد بره❓ …
🍀 برای اذان از اتاق اومد بیرون که وضو بگیره … دنبالش راه افتادم سمت دستشویی … پشت در ایستادم تا اومد بیرون…زل زدم توی چشمهاش … با حالت ملتمسانهای بهم نگاه کرد… التماس میکرد حرفت رو نگو … چشمهام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم … 😑
🔸یادته ۹ سالت بود تب کردی …
سرش رو انداخت پایین … منتظر جوابش نشدم …
– پدرت چه شرطی گذاشت؟ … هر چی من میگم، میگی چشم …
💠التماس چشمهاش بیشتر شد … گریهاش گرفته بود …
– خوب پس نگو … هیچی نگو … حرفی نگو که عمل کردنش سخت باشه …
▫️پرده اشک جلوی دیدم رو گرفته بود … برو زینب جان … حرف پدرت رو گوش کن … علی گفت باید بری …
💢و صورتم رو چرخوندم … قطرات اشک از چشمم فرو ریخت… نمیخواستم زینب اشکم رو ببینه …
🍃تمام مقدمات سفر رو مأمور دانشگاه از طریق سفارت انجام داد … براش یه خونه مبله گرفتن … حتی گفتن اگر راضی نبودید بگید براتون عوضش میکنیم … هزینه زندگی و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود …
🛩پای پرواز … به زحمت جلوی خودم رو گرفتم … نمیخواستم دلش بلرزه … با بلند شدن پرواز، اشکهای من بیوقفه سرازیر شد … تمام چادر و مقنعهام خیس شده بود … 😭😭
بچه ها، حریف آرام کردن من نمیشدن …
🔴 (شخصیت اصلی این داستان … سرکار خانم … دکتر سیده زینب حسینی هستند … شخصی که از این به بعد، داستان رو از چشم ایشون مطالعه خواهید کرد …)
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال🔰
👉 @MODAFEH14
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1