eitaa logo
شـھیـــــــدانــــــہ
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم تبلیغات ارزان در کانال های ما😍😍 مجموعه کانالای مذهبی ناب👌👌 💠 تعرفه تبلیغات 👇 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 🍂 🍂 🌸🌷🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🎉🎊🎉🌸🎉🎊🎉🌸 ❣ 💫از محیط عظمت گوهر زهرا آمد 💫البشارت حسن دیگر زهرا آمد  💫آمد از برج ولایت قمر یازدهم 💫یا ز دریای امامت گهر یازدهم 🍃🌸↬ @shahidane1
#عکس_یادگاری 👌 ☺️فدای اون خنده های 🍃 لبریز از #محبتــــــ شما...🌼 که مهربانیِ ناب ✨از چهره ی ماهتان 🌹 کاملاً هویداست... #شهادتــــــ_نصیبتون💔 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
#شــــهــــــداےمــــداح👆 #شمــــــــــاره1⃣👇 ♥⇦ما در بهشت هم، همه دنبال #هیئتیم ❤️⇦جنّت بدون #روضهٔ_ارباب، بی صفاست ❤️⇦جای گلایه نیست که تکفیر می شویم ♥⇦داریم #باحسین{ع}حسین{ع} پیرمیشویم #جانم_حسین ع🌹🍃 👈این #عشــــق💔ــ تمام نمی شود 👈به یاد #شهیــــــدان↯↯ #حسیــــن_فیــــاضــی🌹 #غلامعلــــی_رجبــــــی🌷 و دلسوختگان اهلبیت ع #صلواتــــ🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
♥⇦ #سیـــــره_شــھــــدا《1⃣》 مثــــݪ⇦ #اهلبیتــ_امامــ_حسین ؏ #شهیـده_خاتـون_حسینــےنژاد🌹🍃 🎆تصویر
🔶 《2⃣》 ...👌 اومده بود مرخصی، نصف شب بود که با صدای ناله اش از خواب پریدم رفتم پشت در اتاقش، سر گذاشته بود به و بلند بلند گریه می کرد می گفت (خدایا اگر را نصیبم کردی، می خوام مثل مولایم علیه السلام سر نداشته باشم ، مثل امام حسین ع بی دست بشم... 🌹《وقتی جنازه اش را آوردند سر نداشت و یک دستش هم قطع شده بود.😭》🌹 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌹🍃 شادے روحش 🌸 🍃🌸↬ @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#رمــــــــان_مــدافــع_عشــق❤️ #قسمتــ_بیستودوم۲۳ #هــــــــوالعشــــق💞 👈نفس هایم هر لحظه از ترس
💞 قسمتــ_بیستوچهارم۲۴ ❤️ 🎋 دستی که سالم است را سمت صورتت می آورم تا لمس کنم چیزی را که باور ندارم. هایت! چند بار پلک می زنم. صدایت گنگ و گنگ تر می شود. – ریحان! ریحا… ری… و دیگر چیزی نمی بینم جز سیاهی.😔  🌼چیزی نرم و ملایم روی صورتم کشیده می شود. چشم هایم را نیمه باز می کنم و می بندم. حرکات پی در پی و نرم همان چیز قلقلکم می دهد🍃. دوباره چشم هایم را نیمه باز می کنم. نور اذیتم می کند. صورتم را سمت راست می گیرم. نجوایی را می شنوم: – ! صدامو می شنوی؟ تصویر تار مقابل چشمانم واضح می شود. مادرم خم می شود و پیشانی ام را می بوسد.😘 👈– ریحانه! مادر! پس چیز نرم، همان دستان مادرم است. فاطمه کنارش نشسته و با بغض نگاهم می کند. پایین پایم هم علی اصغر نگاه معصومانه اش را به من دوخته. از بوی بیمارستان بدم می آید. نگاهم به دست باندپیچی شده ام می افتد و باز چشم هایم را با بی حالی می بندم.😔    زبری به کف دستم کشیده می شود. چشم هایم را باز می کنم. یک نگاه خیره و آشنا که از بالای سر مرا تماشا می کند. کف دست سالمم را روی لب هایت گذاشته ای!خواب می بینم!؟😳چند بار پلک می زنم. نه! درست است. ! با چهره ای زرد رنگ و چشمانی گود افتاده. کف دستم را گاهی می بوسی و به ته ریشت می کشی. به اطراف نگاه می کنم. توی اتاق توام!☺️ “ !؟” صدایت می لرزد. – می دونی چند روز منتظر نگهم داشتی!؟ نا باورانه می کنم. – هیچ وقت خودمو نمی بخشم. یک قطره اشک مژه های بلندت را رها می کند.😢 – دنبال چی هستی؟ چی رو می خواستی ثابت کنی؟ اینکه ؟ آره! ریحان من … صدایت می پیچد و چشم هایم را باز می کنم. روی تخت بیمارستانم.😞 پس تمامش خواب بود! پوزخندی می زنم و از درد دستم لب پایینم را به دندان می گیریم.😁 چند تقه به در می خورد و تو وارد می شوی. با همان چهره زرد رنگی که در خواب دیدم. آهسته سمتم می آیـی. صدایت می لرزد: به هوش اومدی؟ چیزی نمی گویم. بالای سرم می ایستی و نگاهم می کنی. درد را درعمق لمس می کنم. – چهار روز بیهوش بودی! خیلی ازت خون رفته بود. نزدیک بود که…😢 لب هایت می لرزد و ادامه نمی دهی. یک لیوان برمی داری و برایم آب میوه می ریزی. – کاش می دونستم کی این کار رو کرده…😔 با صدای گرفته در گلو جواب می دهم. – تو این کار رو کردی. نگاهت در نگاهم گره می خورد. لیوان را سمتم می گیری. را در چشم هایت می بینم.😳 – کاش می شد جبران کنم. – هنوز دیر نشده. . با خودم می گویم: “من نه آنم که به تیغ ازتوبگردانم روی… امتحان کن به دو صد زخم مرا، ”    .....🌸🌸🌸 🍃🌸↬ @shahidane1
👈ادمین کمکی می پذیریم👉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۩ #آرزوےشــھادتــــــــــ💔😭۩ #ڪلیپــــــــ_ویــــژه👇 🌹ما سینه زدیم ، بی صدا باریدند 🌹از هرچه که دم زدیم ، آنها دیدند 🌹 #ما_مدعیان_صف_اول_بودیم 🌹از آخرمجلس #شهدا را چیدند زمانی که حضرت آقا به مصرع "از آخر مجلس #شهدا را چیدند" رسیدند به یکباره بعضشان ترکید و اشک ریختند و همین لحظه بود که بغض #خانواده_های_شهدا هم ترکید و یک شور حسینی در مجلس برپا شده بود.😭 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
اینفــــوگرافــــــے...🔺شهیدامینــے🔺 ✍ #اےشهیــد❣ درمسلخ عشق چہ #معاملہ پرسودے ڪردے.. راستے دوست تر از جان شیرین هم داشتے؟؟🌷 ڪہ بهاے لبخند رضایت حق تعالے گردانے؟؟💐 #شهید_امیر_حاج_امینی🌹🍃 #آشنای_غریب🌼 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹 ⚪️آنقدر پشت خط ماندند ➖➖➖ تا خدا جوابشان را داد🙂 🌹ما به چه خطی متصلیم 〰〰 میدانی❓❓ خدا🔹🔹🔹 یا 〰〰 🌷🌸🌷🌸🌷🌸 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🍃🍃🌹 💔|• ما #کوچه باز کرده و #سینــــه میــــزنیـــم•|💔 #او ازمیان کوچه #هیئتــ... #دویــــدو_رفتــــــــ...🌹🍃 🌷⚡️🌷⚡️🌷⚡️🌷 شهیــــــدمدافــــع امنیــتــــ🔻 #شهیدمحمدحسین_حدادیان❣🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
👈ایڹ شب نیست ڪہ طولانےسٺ! خیـاݪِ داشتـڹِ تـو اسٺ ڪہ بنـد نمے‌آیـد...!! 😔 💔 👌🌸 🍃🌸↬ @shahidane1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#سلام_آقای_من 💚از جاده ے انتظار، خواهے آمد 💚با یڪ بغل از #بهار، خواهے آمد 💚تا عدل علے دوباره حاڪم بشود 💚اے #وارث ذوالفقار، خواهے آمد 🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🌻🌥🌻🌥🌻 🔶چونکه آمد و چشمم باز شد🌸 بـا همـراز شد🍃 👈غرق رحمت میشود آنروز که، صبح من بانام " " آغاز شد👌 .الله.الرحمن.الرحیم 🌹 سلام... 🌷🍃 🍃🌸↬ @shahidane1
🔴 ⬇️ (شمــــــــــاره1⃣) ♦️ای عزیزان دانش آموز، ... تا بتوانید آینده را بیمه کنید که اگر شما نتوانید، جامعه گوی دانش را از شما خواهند ربود😔 و بر شما مسلط خواهند شد⚡️ شما چرخانندگان آینده مملکت و اسلام هستید👌 به خوبی استفاده کنید🌹 👈و قدر خود و دوستانتان را بدانید چرا که از لحظات بعد خود خبر ندارید جوانان نکند 😢 که {علیه السلام} در میدان نبرد شد...💔 🌼وظیفه ما انجام تکلیف است () و همیشه او را یاد کنید تا آرام گیرد  » ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .مقــــــدم🌹🍃 .روحش.صلوات🌸 🍃🌸↬ @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#رمــــــان_مــدافــع_عــشقــ💞 قسمتــ_بیستوچهارم۲۴ #هوالعشــــــق❤️ 🎋 دستی که سالم است را سمت صور
❤️ ۲۵ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌸👈گرچه می دانم دیر است! گر چه با دیدنت احساس خشم می کنم. اما می دانم در این شرایط بدترین جبران برایت لمس همین 💞 است. دهانت را باز می کنی تا جوابم را بدهی، که زینب با همسرش وارد اتاق می شوند. سلام مختصری می کنی و با یک عذرخواهی کوتاه بیرون می روی. یعنی ممکن است در وجودت حس شیرین عشق بیدار شده باشد!؟    بیسکویتم را در چای فرو می برم تا نرم شود. 💐ده روز است از بیمارستان مرخص شده ام. بخیه های دستم تقریباً جوش خورده اند، اما دکتر مدام تأکید می کند که باید مراقب باشم. مادرم تلفن☎️ به دست از پذیرایی وارد هال می شود و با چشم و ابرو به من اشاره می کند. سرتکان می دهم که یعنی چی؟😳🤔 لب هایش را تکان می دهد که: ! دست سالمم را کج می کنم که یعنی چیکار کنم!؟ و پشت بندش با لب می گویم: پاشم برقصم؟😅 چپ چپ نگاهم می کند و با دستی که آزاد است اشاره می کند، خاک تو سرت!😁 بیسکویتم در چای می افتد و من در حالی که غرغر می کنم به آشپزخانه می روم تا یک فنجان دیگر برای خودم چای بریزم. مادرم هم خداحافظی می کند و پشت سرم وارد آشپزخانه می شود. – این همه زهرا خانوم دوستت داره. تو چرا یه ذره شعور نداری؟😠 – وااااا! خُب چی کار کنم؟ پاشم پشتک بزنم؟😟 – ادب نداری که!…زود چاییتو بخور حاضر شو. – کجا ان شاالله؟🤔😳 – بنده خدا گفت عروسم یه هفته ست توی خونه مونده. می آم دنبالتون بریم پارکی، جای مثل خودت سرد جواب می دهم.😕 – . مادرم کمک می کند را سر کنم و از خانه خارج می شویم. زهرا خانوم روی صندلی شاگرد نشسته. در را باز می کند و تعارف می زند تا مادرم جلو بنشیند. راننده سجاد است و فاطمه و زینب هم عقب نشسته اند. مادرم تشکر می کند و سوار می شود. “ .من.و.تو.کجا.بشینیم!؟”😳 مادرت می خندد.😃 – شرمنده عروس گلم! یه جوری شده که تو و علی مجبورید با موتورش بیایید. و اشاره می کند به جلو. موتورت کنار تیر برق پارک شده. لبخندی می زنم و می گویم: – دشمنت شرمنده مامان. اتفاقاً از بوی ماشین خیلی خوشم نمیاد.😜    همان لحظه تو پوزخندی می زنی و جلوتر از من سمت موتور می روی. سجاد هم ماشین را روشن و حرکت می کند. پشت سرت راه میفتم. سکوت کرده ای حتی حالم را نمی پرسی. پس اشتباه فهمیده بودم. تو همان سنگدل قبلی هستی.☹️ فقط اگر هفته پیش اشک می ریختی به خاطر شوک و فضای ایجاد شده بود. صدایم را صاف می کنم و می گویم: – دست منم بهتر شده.😝 – . “ .یخ!”  سوار موتور می شوی. حرصم می گیرد. کیفم را بینمان می گذارم و سوار می شوم. اما نه. دوباره کیف را روی دوشم می اندازم و از پشت دستانم را محکم دورت حلقه می کنم. حس می کنم چیزی در من تغییر کرده. شاید دیگر دوستت ندارم. 😔فقط می خواهم تلافی کنم. از آینه به صورتم نگاه می کنی. – حتماً باید این جوری بشینی؟ – مردا معمولاً بدشون نمیاد. اخم می کنی و راه میفتی.😠   👇👇👇👇
شـھیـــــــدانــــــہ
#رمــــان_مــدافــع_عشــــق❤️ #قسمت_بیستوپنجم۲۵ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌸👈گرچه می د
👆🔻🔻 🎋پارک خلوت است و شاید بهتر بگویم پرنده هم پر نمی زند. مادرم میوه پوست می کند و گرم صحبت با زهرا خانوم می شود. – می بینم که آقای شما هم نیومدن، مثل آقای ما.☺️ – آره. علی اصغر رو برده پیش یکی از همرزماش. از جایم بلند می شوم و به فاطمه اشاره می کنم تا دنبالم بیاید. حرف گوش کن به دنبالم می آید.😊 – نظرت چیه بریم تاب بازی؟ – الآن؟ با چادر؟ – آره خُب. کسی نیست که. مردد نگاهم می کند. دستش را با شیطنت می کشم و سمت زمین بازی می رویم.😁 سجاد به پیست دوچرخه سواری رفته بود تا دوچرخه کرایه کند. تو هم روی یک نیمکت نشسته ای و کتاب می خوانی.📖 اول من سوار تاب می شوم و زیر چشمی نگاهت می کنم. می خواهم بدانم عکس العملت چه خواهد بود.😉 فاطمه اول به تماشا می ایستد ولی بعد از چند دقیقه سوار تاب کناری می شود و هر دو با هم مسابقه سرعت می گذاریم. کم کم صدای خنده هایمان بلند می شود. نگاهت می کنم از روی نیمکت بلند می شوی و عصبی به سمتمان می آیی.😡 – .خبرتونه؟ زشت نیست!؟ یهو یکی بیاد چی!؟ آروم تربخندید. فاطمه سریعاً تاب را نگه می دارد و شرم زده نگاهت می کند😒. اما من اهمیت نمی دهم. دوست دارم کمی هم من نسبت به تو بی اهمیت باشم.😐 – ریحانه با تو هم هستما. تاب رو نگه دار. گوش نمی دهم و سرعتم را بیشتر می کنم. – ریحان مجبورم نکن نگهت دارم. – ؟😁 پوفی می کنی. آستین هایت را روی ساق دست هایت تا می زنی. این حرکت یعنی هشدار.😳 – نگهت دارم یا خودت میای پایین؟ – یه بار گفتم که نمی تونی…😅 – هنوز جمله ام کامل نشده که دستت را دراز می کنی ومچ پایم را می گیری. تاب شروع می کند به لرزیدن. تعادلم را از دست می دهم و جیغ می کشم. – هیس! عصبی پایم را می کشی و من با صورت توی بغلت پرت می شوم. دست باند پیچی شده ام بین من و تو می ماند و من از درد “آخ” بلندی می گویم😱. زهرا خانوم از دور بلند می گوید: خب مادر این کارا جاش تو خونه ست.😂 و با مادرم می خندند. تو خجالت زده خودت را عقب می کشی و در حالی که از خشم سرخ شده ای می گویی: شوخی این جوری نکن. هیچ وقت.😡😁😬   👈 …🌸 🍃🌸↬ @shahidane1
#الله.اکبر✨ 🌸👌دیگه از این واضح تر که #بسیجی.امام.خامنه.ای {روحی له الفداء} داره جاپای #بسیجی.امام.خمینی {ره} می ذاره😍 ❣(خدایا این در شرف و افتخار را نبند)❣ شهیدِ دفاع مقدس " #شهید.مهدی.محمد.باقری"🌹🍃 مدافــ🔻حــــرمــ🔻ــــــــع " #شهید.امیــــر.سیاوشی"💔🍃 #شادےروحشان.صلواتــــــــ🌼 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🌸🍃🌸🍃🌸 #هادی_دلها❤️❤️ 🌾🌺تعداد زیادی چفیه و #پیشانی_بند با نام مقدس #یا_فاطمه_الزهرا سلام الله علیها آماده کرد و با خودش به عراق آورد.🌾🌺 او می دانست بهترین کار فرهنگی برای رزمندگان، پیوند دادن آنان با حضرات معصومین، به خصوص مادر سادات #حضرت_زهرا سلام الله علیها است.🌸🍃🍃 #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری🌷 🕊 #خاکیان_خدایی 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🔳🌹🍃 🌹🍃 🍃 #انسان تا به قدم فکر و استدلال طالب حق و سائله الی الله است ، #سیرش_عقلی علمی است و اهل #معرفت و اصحاب عرفان نیست، بلکه در #حجاب اعظم و اکبر واقع است ؛ و چه از وجودات آن ها طلب کند که #حجب_نورانیه است #سیدشهیدان_اهل_قلم #شهیدسیدمرتضےآوینی🌹🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#شــــهــــــداےمــــداح👆 #شمــــــــــاره1⃣👇 ♥⇦ما در بهشت هم، همه دنبال #هیئتیم ❤️⇦جنّت بدون #رو
#شهــــــداےمــداح👆 #شمــــــاره2⃣🔻🔻 🌹⚡️🌹 ❣💫پیرمردی وسط صحن رضا ع خورد زمین ناخودآگاه صدا زد به فدای #حسنت {ع} #یاحضرت_زهرا {س}🌹 👈شرمنده ام که #روضه_ات را شنیدم و هنوز هم زنده ام😭 🔻(مداح و معلم بسیجی)🔻 " #شهیدغلامعلی_رجبی" 💔🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🕊 🌷🕊 🕊🌷🕊 🌺سردار شهید «#علی_چیت‌سازیان» معروف به «#عقرب_زرد» در تاریخ 20 آذر 1341 در همدان چشم به جهان گشود.🎊 وی چهار آذر 1366 با سمت فرمانده اطلاعات عملیات #لشکر_32_انصارالحسین (ع) در حین انجام یک ماموریت گشت شناسایی، به درجه رفیع شهادت🕊 نائل آمد.🌷🍃 #شادے.روحش.صلوات🌸 #عقرب_زرد #سردار_علی_چیت‌سازیان #لشکر_32_انصارالحسین 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
✨ زیر آسمان تـــو می توان کمی باران ذخیره کرد... برای تشنگیِ روزی که حسرتش بند نمی آید! ▪️آخر شنیده ام؛ شفاعتت،همه یِ اهل محشر را بس است! که تو دختر آسمان و زاده ی بارانی... 🏴وفات حضرت معصومه س تسلیت🏴 🍃🌸↬ @shahidane1
🌸✨🌸✨ 💐خانواده بهشتی👆👆 🌸"این خانواده در #بهشت هستند"🌸 به یاد یک خانواده باصفای پایین شهری "خانواده شهیدان #دستواره"🌺🌺 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
🌸✨🌸✨ 💐خانواده بهشتی👆👆 🌸"این خانواده در #بهشت هستند"🌸 به یاد یک خانواده باصفای پایین شهری "خانواده ش
﷽ ━━━━━💠🌸💠━━━━━ 📜بخشی از زندگینامهٔ خانواده 🌺 🔷🔹به زبان فرزند برومندشان شهید  🌷 (قائم مقام فرماندهی کل لشگر ۲۷ تهران) 🌸 هستم متولد ۱۸ اسفند ماه ۱۳۳۸ محل تولد🎊 من گود مرادی است در جنوب تهران اسم پدرم سید نقی دستواره و مادر من هم قدسی خانم میراسماعیلی است طبق گفتهٔ مادرم، من ماه شعبان به دنیا آمدم 🌸🍃از هم بازی های دوران کودکی ام که خیلی با هم صمیمی بودیم یکی 🌷 بود که منزلشان دوش به دوش خانهٔ ما قرار داشت دیگری 🌷 که منزل آنها هم چسبیده به خانهٔ ما بود نصرت قریب دیگر دوست مشترک ما سه نفر بود که منزل آنها با خانه هایمان چند تا خانه فاصله داشت 🔶در ایام زندگی ما در گود مرادی، با وضعیتی که داشتیم هر چند زیاد رو به راه نبود اما خوش بودیم و سرحال😁 به خصوص وقتی که با رفقا توی کوچه پس کوچه های تنگ محلهٔ گود مرادی پا به توپ⚽️ می شدیم و با توپ پلاستیکی فوتبال گل کوچک بازی می کردیم 🔷یادم هست در آن دوران مادرم غذای ساده ای بار می گذاشت تا با آن غذا، شکم ما بچه ها را پر کند اما این غذا از بس بی محتوا و بی مزه بود سر و صدای من و دیگر برادران و خواهرانم را در می آورد😱 به همین خاطر گاهی وقت ها بابام که آن ایام در یک کارگاه نمکی🍚 کار می کرد کلاه خودش را بر می داشت و آن را روی دیگ آبگوشت می تکاند و با نمکی که توی کلاه اش بود غذای ما را با مزه می کرد و می داد می خوردیم😋😁 بله من در چنین خانواده ای رشد کردم و بزرگ شدم ... .☺️ 📚برای ادامه خواندن این سرگذشت جذاب به کتاب "قصه ما همین بود" چاپ نشر بیست و هفت مراجعه بفرمایید🙏 🔷🔹سلام و صلوات هدیه به پدر و ‌مادر شهیدان 📿 و هدیه به برادران شهید 🌷 🌷 و🌷 و هدیه به شهید 🌷 و 🌷 🍃🌸↬ @shahidane1