🍃🌹
#شهیدعاشــورا...⇩⇩
🔳 عصر #عاشورا در جریان مراسم سوگواری حضرت سید الشهداء (ع) مقابل حسینیه حضرت #امام_صادق (ع) شهرستان تربت جام توسط #نارنجک پرتاب شده از سوی فریب خوردگان به #شهادت رسید این دانشجوی شهید با فداکاری و نثار جان خویش به استقبال #شهادت رفت و از وقوع فاجعه ای هولناک در تجمع سوگواران حسینی جلوگیری کرد و به سوی معبود خویش پر گشود .
▫️برخی دیگر از حاضران در مراسم اضافه می کنند #شهید_لرزان با مشاهده نارنجک ، فداکارانه خود را بر روی نارنجک انداخته و در نتیجه بیشترین ترکش ها به وی اصابت کرده و به #شهادت می رسد.
⇦ لازم به یاد آوریست که این حادثه در در ساعت ۲۰ و ۴۵ دقیقه روز چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۷ روی داد
#شهیــد_میلاد_لــرزان🌹🍃
💔⇦《ســــالــــروزشهــــادت》
#شهرستان_تربت_جام
┅═✼✨❉✨❉✨✼═┅
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌸
✨نَحنُ شیعَه عَلی ابن اَبی طالب✨
💠 بار آخری که می خواست برای مبارزه با داعش اعزام شود، وصیتنامه اش را تکمیل کرد و از وسایل شخصی خود هر آنچه را که دوست داشت به دیگران بخشید!
چند تا چفیه دور دوخته و زیبا داشت که به طلبه ها بخشید. از همه حلالیت طلبید.
💠 از یک شیخ نجفی قبری در وادی السلام برای خودش گرفته بود که هر سحر به آنجا میرفت و مشغول عبادت و دعا میشد.
💠 معمولا وقتی جای مهمی می رفت، بهترین لباس هایش را می پوشید. برای آخرین سفر هم بهترین لباس هایش را پوشید و به سمت سامرا حرکت کرد ...
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
#انت_فی_قلبی_یا_شهید
#امام_حسین
#شهادت
•┈┈••✾❀🕊🌹🕊❀✾••┈┈•
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
↑^_^↑ #رمان_مدافع_عشقــ💖ـــــ 📖 #قسمت_اول🖊 #هـــــوالعشقــــــ💝 📸یکی از چشمانم را می بندم و با چ
📚 #رمــــان_مــدافــــع_عشــــق👆
از ⇦ #قسمت_اول برا اون دسته عزیزانی که موفق نشدند از اول رمان رو بخوانند
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#رمــــــان_مــدافــع_عشــــق❤️ #قسمتــــ_چهلوپنجم۴۵🔻🔻 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#رمــــــان_مدافــــع_عشق💞
#قسمتــــ_چهل و ششم ۴۶
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎همان طور که هاج و واج نگاهت می کنم😳 یک دفعه مثل دیوانه ها می خندم. زهرا خانوم دست دراز می کند و یقه ات را کمی سمت خودش می کشد.
– علی معلومه چته؟! مادر این چه کاریه؟ می خوای دختر مردم بدبخت شه؟ نمیگی خانواده اش الآن بیان چی می گن⁉️
خونسرد نگاه آرامت😊 را به لب های مادرت دوخته ای. دو دستت را بلند می کنی و می گذاری روی دست های مادرت.
– آره می دونم دارم چی کار می کنم.
زهرا خانوم دو دستش را از زیر دست هایت بیرون می کشد و نگاهش👀 را به سمت حسین آقا می چرخاند.
– نمی خوای چیزی بگی؟ ببین داره چی کار می کنه. صبر نمی کنه وقتی رفت و برگشت دختر بیچاره رو عقد کنه❗️
او هم شانه بالا می اندازد و به من اشاره می کند که:
– زن؛ چی بگم؟ وقتی عروسمون راضیه.👌
چشم های گرد زهرا خانوم سمت من برمی گردد.😶 از خجالت سرم را پایین می اندازم و اشک شوقم را از روی لبم پاک می کنم.
– دخترم…عزیز دلم! من که بدِ تو رو نمی خوام. یعنی تو جداً راضی هستی؟ نمی خوای صبر کنی وقتی علی رفت و برگشت تکلیفت رو روشن کنه❓
فقط سکوت می کنم و او یک آن می زند پشت دستش و می گوید:
– ای خدا! جوونا چشون شده آخه⁉️
صدای سجاد در راه پله می پیچد که:
– چی شده که مامان جون اینقدر استرس گرفته😳
همگی به راه پله نگاه👀 می کنیم. او آهسته پله ها را پایین می آید. دقیق که می شوم اثر اشک را در چشمان قرمزش😢 می بینم. لبخند لب هایم را پر می کند. پس دلیل دیر آمدن از اتاقش برای خداحافظی، همین صورت نم خورده از گریه هایش بود. زینب جوابش را می دهد:
-عقد داداشه⁉️
سجاد با شنیدن این جمله هول می کند. پایش پیچ می خورد و از چند پله آخر زمین می افتد. زهرا خانوم سمتش می دود.
– ای خدا مرگم بده! چت شد❓
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ ✨💖✨
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹
📣 #اذان_معجزه_آسای
#شهید_ابراهیم_هادی
─┅═✨🌹✨═┅─
💠 در یک سحرگاهی در یک جای بحرانی از جنگ، تصمیم می گیرد #اذان بگوید. همه به او می گفتند: «چه شده که الان می خواهی #اذان بگویی؟» ولی او دلیلش را برای هیچ کسی توضیح نمی دهد و با صدای بلند مشغول #اذان گفتن می شود.
💠 وقتی که #اذان می گوید: به سمت او تیراندازی می کنند و یکی از تیرها به گلوی او می خورَد. همه می گویند: «چرا این کار را انجام دادی؟!» بعد او را داخل سنگر می برند و در حالی که خون از بدنش جاری بود، کمک های اولیه امدادی را برایش انجام می دهند.
💢 اذانی نابهنگام که تا آن لحظه، حکمتش بر کسی روشن نبود و این #اذان معجزه آسا، ۱۸ عراقی را همراه با فرماندهان خود، وادار به تسلیم کرد و بدینگونه سرنوشت عملیات را به نفع سپاه اسلام، رقم زد!
#شهید_ابراهیم_همت
#یادش_با_ذکر_صلوات
─┅═✨🌾🌹🌾✨═┅─
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
⬅️ فرازی از #وصیت_نامه_شهید
﷽
━━━━━✨🌹✨━━━━━
✍ امروز حسین زمان یاری دهنده میخواهد و بدا به حال کسانی که ندای #هل_من_ناصر_ینصرنی حسین زمان خود را بشنوند و به یاری او نشتابند.
▫️هر جا حرف #بدگویی و #غیبت بود، تذکر می داد و اگر ادامه پیدا می کرد مجلس رو ترک می کرد.
#شهید_عبدالله_قربانی
#یـادش_بـا_ذڪـر_صـلـوات
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#سیــــــــره_شهــــــدا👆 #شمــــــــــــــاره(1⃣1⃣)🔻🔻 ━━━━━💠🌸💠━━━━━ 💢《بیتجربه نبود، مسافر بود》
🍃🌹
#سیــــــــره_شهــــــدا👆
#شمــــــــــــــاره(2⃣1⃣)🔻🔻
━━━━━💠🌸💠━━━━━
▫️پدر #شهید می گفتند:
زمانی که #شهید بزرگوار قرار بود به
جبهه مقاومت #اعزام شود، در پاسخ
به این سوال که هنوز رهبری #فتوای_جهاد نداده است،
▫️گفت:
«مگر حتما باید عرصه تنگ شود تا
آقا اذن جهاد بدهد، قبل از آنکه عرصه
تنگ شود باید برویم تا آقا #اطمینان_خاطر یابند.»
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_حسین_هریری
#یـادش_بـا_ذڪـر_صـلـوات
۰─═ ✨🍃🌸🍃✨═─۰
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_ سی و هفتم ۳۷ 👈این داستان⇦ 《 تلخ ترین عید 》 ــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمت_سیوهشتم۳۸
👈این داستان⇦《می مانم》
🌼دیگه همه بی حس و حالی بی بی رو فهمیده بودن ... دایی... مادرم رو کشید کنار ...
🌸- بردیمش دکتر ... آزمایش داد ... جواب آزمایش ها اصلا خوب نیست ... نمونه برداری هم کردن ... منتظر جوابیم ...
🌹من، توی اتاق بودم ... اونها پشت در ... نمی دونستن کسی توی اتاقه ...
همون جا موندم ... حالم خیلی گرفته و خراب بود ... توی تاریکی ... یه گوشه نشسته بودم و گریه می کردم ...
نتیجه نمونه برداری هم اومد ... دکتر گفته بود ... بهتره بهش دست نزنن ... سرعت رشدش زیاده و بدخیم ... در واقع کار زیادی نمی شد انجام داد ... فقط به درد و ناراحتی هاش اضافه می شد ...
🍁مادرم توی حال خودش نبود ... همه بچه ها رو بردن خونه خاله ... تا اونجا ساکت باشه و بزرگ ترها دور هم جمع بشن... تصمیم گیری کنن ...
🌼برای اولین بار محکم ایستادم و گفتم نمیرم ... همیشه مسئولیت نگهداری و مراقب از بچه ها با من بود ...
🌸- تو دقیقی ... مسئولیت پذیری ... حواست پی بازیگوشی و ... نیست ...
🌷اما این بار ... هیچ کدوم از این حرف ها ... من رو به رفتن راضی نمی کرد ... تیرماه تموم شده بود ... و بحث خونه مادربزرگ ... خیلی داغ تر از هوا بود ...
خاله معصومه پرستار بود با چند تا بچه ... دایی محسن هم یه جور دیگه درگیر بود و همسرش هفت ماهه ☺️باردار ... و بقیه هم عین ما ... هر کدوم یه شهر دیگه بودن ... و مادربزرگ به مراقبت ویژه نیاز داشت ...
👈دکتر نهایتا ... 6 ماه رو پیش بینی کرده بود ... هم می خواستن کنار مادربزرگ بمونن و ازش مراقبت کنن ... هم شرایط به هیچ کدوم اجازه نمی داد ...
💐حرف هاشون که تموم شد ... هر کدوم با ناراحتی و غصه رفت یه طرف ... زودتر از همه دایی محسن ... که همسرش توی خونه تنها بود ... و خدا بعد از 9 سال ... داشت بهشون بچه می داد ...
❣مادرم رو کشیدم کنار ...
- مامان ... من می مونم ... من این 6 ماه رو کنار بی بی می مونم ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
.#ادامــــــــــه_دارد...🌸
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
💟 دل ڪہ هوایـے شود، پرواز است ڪہ آسمانیت مےڪند.
و اگر بال خونیـن داشتہ باشے دیگر آسمــان، طعم #ڪربلا مےگیرد.
⇦ دلــها را راهےِ #ڪربلاے_جبــهہها مےڪنیم و دست بر سینہ، بہ زیارت " #شــهــــــداء" مےنشینیم...
••┈•❖🍃🌹✨﷽✨🌹🍃❖••┈•
🔸اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ
🔹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ
🔸اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ
🔹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
🔸اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🔹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
🔸اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
🔹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم..
✨💫✨💫✨💫✨💫
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🌼ســــــلامـ ...
#صبحتــــــون_شــھــــــدایی💔🍃