eitaa logo
شهیدانــه⁶⁹
1هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
588 ویدیو
5 فایل
[﷽] 🔹اینجا از شهدا میگیم 🔹مراسمات شهدا رو به اشتراک میذاریم 🔹و گاهی اوقات مینویسیم از #دل #سید_ایمان_یاراحمدی ارتباط با بنده @ja_mandeh69 ازشهدامددبگیریم🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 روزے به آیت‌الله بهجت(ره)گفتند: کتابی در زمینه‌ی معرفی کنید! ایشان فرمودند: لازم نیست یک کتاب باشد,یک کلمه کافیست که بـدانی: مےبیند…!
72.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🌹 📌گزارش تصویری دهمین یادواره شهداء سال ۱۴۰۲ سلام سید جان 🙏⚘️ ان شاالله به مدد شهداء 🌷 با اجراء و روایت گری جنابعالی 🙏 یازدهمین یادواره شمالغرب تهران با حضور خانوادهای محترم و معظم شهدای دفاع مقدس ، مدافعان حرم، امنیت ، سلامت شهدای مقاومت و خدمت برگزار میگردد 🗓 چهارشنبه / ۱/ اسفند ۱۴۰۳ ⏰️ساعت ۱۹ ✅️ سالن همایش بصریت مجموعه فدک ستاد مردمی 🌹 یادواره شهداء شمالغرب تهران🌹
دلت را به علیﷺ گره بزن؛ که او ابداً دل آزار نیست...
🥀 🔸️شاگرد مغازه ی کتاب فروشی بودم. حاج آقا گفت:«می خواهیم بریم سفر. تو شب بیا خونه مون بخواب.» ❄️ بد زمستانی بود. سرد بود. زود خوابیدم. ساعت حدود دو بود.🕑 🚪 در زدند. فکر کردم خیالاتی شده ام. در را که باز کردم، دیدم آقا مهدی و چند تا از دوستانش از جبهه آمده اند. آن قدر خسته بودند که نرسیده خوابشان برد. هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی شنیدم. انگار کسی ناله می کرد. از پنجره که نگاه کردم، دیدم آقا مهدی توی آن سرمای دمِ صبح، سجاده انداخته توی ایوان و رفته به سجده.📿
مـادر گفت: نرو، بمان! دلم می خواهد پسرم عصای دستم باشد. گفت: هرچه تو بگویی.. فقط یک سؤال!! میخواهی پسرت، عصای این دنیایت باشد یا آن دنیا؟! مادر چیزی نگفت و با اشک بدرقه اش کرد.... رفت و شهید شد. 📎 امانت دار خون شهــ🌷ــدا باشیم...
“یا‌سامعَ‌الاصوات “ ای‌ “شنونده‌” نداها…! 🌿
« کاری کنید که وقتی کسی شما را ملاقات می‌ کند احساس کند که یک ‌شهید را ملاقات کرده است. » 🌹
10.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تولد آسمانی... سالروز ولادت شهیدی از جنس نور محمد مهدی وکیلی
▫️از آن خوان بهشتی یک لقمه به ما اهل زمین هم بچشانید . . . ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️
🔸️از ساختمان عملیات اومدیم بیرون راننده منتظر ما بود اما عباس بهش گفت: «ماپیاده میایم شما بقیه بچه ها رو برسون» دنبالش راه افتادم جلوتر که رفتیم صدای جمعیت عزادارشنیده می شد عباس گفت: «بریم طرف دسته عزادار» به خودم اومدم که دیدم عباس کنارم نیست، پشت سر من نشسته بود روی زمین داشت پوتین ها و جورابهاش رو درمی آورد، بند پوتین هاش روبه هم گره زد و آویزونشون کرد به گردنش و شد حر ّامام حسین(ع). رفت وسط جمعیت شروع کرد به نوحه خوندن؛ جمعیت هم سینه زنان راه افتاد به طرف مسجد پایگاه، تا اون روزفرمانده پایگاهی رو این طور ندیده بودم عزاداری کنه، پای برهنه بین سربازان و پرسنل، بدون اینکه کسی بشناسدش... 📚 کتاب علمدار آسمان، ص۴۹ 🌷شهید 🌷