eitaa logo
امام زادگان عشق
94 دنبال‌کننده
14.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
328 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیست و ششم از خواب می‌پرم و دلم قرص می‌شود فرارمان موفقیت‌آمیز است. خرمشهر آزاد می‌شود و شور و حال پیروزی رزمندگان در بین اسرا غوغا به راه می‌اندازد. مقر کومله به غمکده‌ای‌ تبدیل می‌شود و پژمردگی و عصبانیت در چهره‌شان‌ بیداد می‌کند. و امیدواری شادابی در چهره اسرا موج می‌زند. عزمم را جزم می‌کنم و مقداری نان و حلوای ظهر در شالم می‌پیچم و برای راه قایم می‌کنم. ساعت به هشت شب و وقت اخبار می‌رسد. بیرون محوطه زندان را دید می‌زنم و می‌بینم نگهبان تنهاست و بقیه در مقر حضور دارند. به کیانوش و امیری‌فرد و کاک امین اشاره می‌کنم و یکی یکی راه می‌افتند و به سمت توالت‌ها‌ می‌روند. قرار است کیانوش داخل توالت شمارۀ چهار برود و امیری‌فرد داخل توالت شمارۀ پنج و کاک امین داخل توالت سه برود تا اطرافمان اشغال شود و اتفاقی بیگانه‌ای‌ وارد آن‌ها‌ نشود. لحظاتی بعد راه می‌افتم و توالت اول و دوم و ششم را چک می‌کنم و می‌بینم خالی هستند. خیالم راحت می‌شود و پیش کیانوش می‌روم. با تیغ مشمای پلاستیکی را به صورت تی انگلیسی ‌می‌برم تا سرمان از قسمت تی عبور کند و پاهایمان از دسته تی بگذرد و گوشه‌ها‌ی مشما آویزان نماند. سر طناب را به چوبی می‌بندم و درون گودال توالت فرو می‌کنم تا بتواند وزنمان را نگه دارد. با طناب بالای دیوار می‌روم و به کیانوش می‌گویم: «‌بیا بالا.» او تعلل می‌کند و می‌گوید: «‌اگه بیام برادرم رو اعدام می‌کنن.» می‌خواهم بازگردم و توجیهش کنم ولی فرصت نیست و ‌کار از کار گذشته است. در این لحظات نفس‌گیر نمی‌توانم به او بگویم برادرت را شهید کرده‌اند‌. می‌ترسم پس بیفتد و کار را خراب‌تر کند. او می‌گوید: «‌برو به سلامت!» از محمدرضا عظیمی‌ شنیده بودم که برادرش و حسن‌مراد را تیرباران کرده‌اند‌. نمی‌توانم خبر را به او بگویم و روحیه‌اش را خراب کنم. بالای دیوار گیر کرده‌ام‌. فقط می‌گویم: «کیانوش جان جبران می‌کنم.» ناامیدانه به طناب آویزان می‌شوم و به سوی رودخانه سُر می‌خورم. طناب کوتاه است و از فاصله ده پانزده متری دیواره بلند رودخانه می‌غلتم و داخل آب سقوط می‌کنم. فقط مواظبم تعادلم حفظ شود و سرم به سنگ نخورد. در حین سقوط و غلتیدنم، سگ‌ها‌ی محوطه پارس کرده و به طرفم هجوم می‌آورند. تا می‌خواهند نزدیکم شوند، جریان تند بهاری رودخانه مرا از جا می‌کند و با خود می‌برد. شدت حرکت آب اجازه شنا کردن نمی‌دهد. کنترلم ناممکن می‌شود. به سنگ‌ها‌ی کف و دیواره رودخانه می‌خورم و مواظبم سرم به سنگ‌ها‌ نخورد. سرمای طاقت‌فرسای رود به جانم می‌افتد. انگار خونم خشکیده و احساس خفگی می‌کنم. به زحمت روی آب می‌آیم و نفسی تازه می‌کنم. سعی دارم با مهارت صدای دست و پایم به گوش نگهبان نرسد. هرچند صدای امواج خروشان رودخانه اجازه رسیدن شلَپ و شولوپم را به نگهبان نمی‌دهد ولی احتیاط کرده و سر و صدا ایجاد نمی‌کنم. شاید بوی تنم در آب دفن شده و سگ‌ها‌ی شیلان رهایم کرده و سراغم نمی‌آیند. هر وقت کیانوش در محوطه زندان هیزم می‌شکست و کنده درختان را خرد و جابه‌جا می‌کرد، سگ‌ها‌ زیر دست و پای شیلان می‌لولیدند و آرام‌آرام پیش کیانوش می‌رفتند و پارس نمی‌کردند. به گمانم با او هم رفیق شده بودند. در سیصد متری پایین رودخانه به سدبندی می‌رسم که ساقۀ درختان و انبوه بوته‌ها‌ شدت جریان آب را کنترل کرده و رود آرام می‌گیرد. شاخه‌ای‌ می‌گیرم و خودم را بالا کشیده و به خشکی می‌رسم. عمدی راه معکوس و انحرافی را انتخاب می‌کنم و همراه با جریان آب به سمت عراق می‌روم. می‌دانم وقتی نگهبانان کومله متوجه فرارم شوند، برعکس من به طرف سردشت خواهند رفت. خیس و زخمی ‌از شدت سرما می‌لرزم. از زیر قله به طرف سنگر دیده‌بانی نیروهای کومله، که پدافند ضد هوایی در آن مستقر است، می‌روم و زندان را تحت نظر می‌گیرم. احتمالاً آن‌ها‌ حدس می‌زنند به طرف روستای آغلان در مسیر سردشت رفته باشم. هرگز فکر نمی‌کنند به طرف عراق رفته و زیر سنگر دیده‌بانی پنهان شده باشم. دو ساعت تا آمارگیری وقت دارم. از محوطه دور می‌شوم ولی می‌ترسم دورتر بروم و ناخواسته در مسیرشان قرار بگیرم. تصمیم می‌گیرم همان‌جا بمانم و لباس‌ها‌یم را خشک کنم و رفت و آمد کومله را تحت نظر بگیرم . ارتفاع بلند منطقه پدافتد هوایی تمام محدوده زندان را پوشش می‌دهد. آرام‌آرام خودم را به زیر پایگاه دیده‌بانی می‌رسانم و زیر صخره‌ای‌ پناه می‌گیرم و زندان را دید می‌زنم. مطمئنم کسی اینجا دنبالم نمی‌گردد. لباس‌ها‌یم را در آورده و می‌چلانم تا زودتر خشک شود. کاملاً به رفت و آمدهای زندان مسلطم. هر لحظه منتظر عکس‌العملی هستم. . . . ⬅️ ادامه دارد. . . . . 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
در امر زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهداء با برگزاری مراسمات و یادواره ها در مسجد حضرت زینب علیها السلام لطفا کمک های نقدی خود را به شماره کارت واریز نمائید . 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
29.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همزمان با تخریب مزار شریف ائمه بقیع علیهم السلام ماه به یاد شهیدان؛ شهید حاج محمد محمودی شهید ابراهیم مشهدی شهید علی رضا زاده عسگری شهید سید مرتضی شریفی مدافع حرم احمد بیضون با سخنرانی دکتر ابوالفضل روحی حاج حسن اسداللهی زمان چهارشنبه ۱۴۰۰/۲/۲۹ از نماز عشاء با حضور خانواده های معزز شهداء و اهالی محل برگزار گردید. 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
Voice 002_sd.m4a
10.83M
حاج حسن اسداللهی در شبی با شهدای اردیبهشت ماه 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 امروز برابر است با 🗓 30 اردیبهشت 1400ه.ش 🗓 8 شوال 1442ه.ق 🗓 20 مِی 2021 میلادی 🌸 ذڪر روز 🌸 نیست خدائی جز الله، فرمانروای حق و آشکار ارواح طیبه شهداء#صلوات 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
02.Baqara.130.mp3
1.12M
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 🌺 🌴 تفسیر قطره ای🌴 💐 💐 استاد گرانقدر حجت الاسلام و المسلمین 🌸 🌸 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
بدانید‌ هر‌ رأی‌ که‌ شما‌ به‌ صندوق‌ می‌‌ ریزید؛ مشت‌ محکمی‌ است‌ که به‌ دهان‌ ضد‌انقلاب و‌دشمنان‌ آمریکایی‌ می‌زنید و یک‌ قدم‌ آنھا ‌را وادار‌ به‌ عقب‌ نشینی‌ می‌کنید.』 🌷 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☆∞🦋∞☆ ﷽ 🦋«سلام امام زمانم سلام رهبر جانم»🦋 موعـود خــــــــــدا مرد خطࢪ مےخواهد آࢪے سفࢪ عشق جگࢪ مےخواهد اے جمعیتـــــ میلیونے عصࢪ ظهوࢪ! او سیصد و سیزده نفࢪ مےخواهد ✨اَللّهُــمَّ‌؏َجِّــل‌لِوَلیِّڪَ الفَــࢪَجْ✨ سلام ✋ 🌸 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🔹 [این که] در میان مجموعه‌ی مسلمانان و امّت اسلامی کسانی پیدا شوند که با افکار پلید و متحجّر و عقب‌مانده و خرافی خود، تجلیل از بزرگان و برجستگان و چهره‌های نورانی صدر اسلام را شرک بدانند، کفر بدانند، واقعاً این مصیبتی است. این‌ها همان کسانی هستند که گذشتگانشان قبور ائمه(علیهم‌السّلام) را در بقیع ویران کردند. آن روز که در دنیای اسلام، از شبه‌قاره‌ی هند گرفته تا آفریقا، علیه این‌ها قیام کردند، اگر این‌ها جرأت می‌کردند، قبر مطهّر پیغمبر را هم ویران می‌کردند، با خاک یکسان می‌کردند. ۱۳۹۵/۰۴/۲۳ 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
💫 مثبت‌‌گرایی؛ راهکار ایجاد و تقویت هویت فردی در نوجوان 💢کانال تخصصی همراهان نوجوان 💢 @eakhavi
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 می گفٺ می خواهم جورے شوم ڪہ نیاز بہ ڪفن نداشٺہ باشم!عاشــق روضہ (ع) بود... می گفٺ : آدم ٺو خونش بگیره ، روضہ عباس(ع) حتی اگر فقط پنج نفر شرڪٺ ڪنند روضہ (ع) دیوانہ اش مے ڪرد... جورے الٺماس ڪرد ڪہ در ساݪ گذشته بعد از انفجار ماشینش در حݪب_سوریہ بے دسٺ ، اربا اربا بہ شهادٺ رسید... عاشقِ عباس باید هم ڪوه باشد ، باید فدایے زینب باشد، باید فانے در حسین باشد. 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
بیست و هفتم . لباس‌ها‌یم را در آورده و می‌چلانم تا زودتر خشک شود. کاملاً به رفت و آمدهای زندان مسلطم. هر لحظه منتظر عکس‌العملی هستم. ولی تا ساعت ده شب که وقت آمارگیری است اتفاقی نمی‌افتد. به یاد کیانوش می‌افتم که اگر لو برود حتماً اعدام می‌شود. آرزو دارم روزی برگردم و آرم داس و چکش بالای مقر کومله را با گلوله نابود کنم. ساعت ده شب هیاهوی زندان بلند می‌شود. سگ‌ها‌ پارس می‌کنند. رفت و آمد و جابه‌جایی نیروهای کومله و نور چراغ قوه‌شان‌ را می‌بینم که دور تا دور زندان می‌چرخند و محوطه را محاصره می‌کنند. شلوغی و بگیر و ببند به اوج می‌رسد و هر دسته به سویی می‌دوند. بارها اطراف زندان را دور می‌زنند. ساعتی اطراف زندان و داخل جنگل می‌چرخند و خسته می‌شوند. به دو دسته تقسیم شده و به طرف روستای آغلان حرکت کرده و دنبالم می‌روند. از نور فانوس دستشان می‌فهمم در چه مسیری حرکت می‌کنند. نمی‌توانند زندان را خالی گذاشته و تمام نیروهایشان‌ را دنبالم بفرستند. به ناچار به همان دو گروه بسنده می‌کنند. یواش‌یواش اوضاع آرام می‌شود و از دامنۀ قله پایین می‌آیم و از پشت زندان رد می‌شوم. نور فانوس و چراغ قوۀ نگهبانان را نشانه می‌کنم و به فاصله چند صد متری پشت سرشان به طرف آغلان حرکت می‌کنم. خیالم راحت است. دیگر کسی وجود ندارد بخواهد از پشت سر تعقیبم کند. ریسک فرار را کاهش داده و مراقبم به دامشان‌ نیفتم. خوشحالم که آن‌ها‌ تحت کنترلم هستند. دو ساعتی پشت سر نگهبانان راه می‌روم. آنها به پُل چوبی روستای آغلان می‌رسند. از روی رودخانه عبور کرده و به داخل روستا می‌روند. خیالم راحت می‌شود مسیرشان روستای آغلان و دیوالان و میرآباد و سردشت است و دیگر نمی‌توانند تعقیبم کنند. از پل آغلان عبور کرده و دوباره از آن سوی مسیر رودخانه برده‌سور، برعکس حرکت آن‌ها‌ به طرف قله ‌گیاهرنگ، که مشرف بر زندان کومله است، برمی‌گردم. هرچند راهم طولانی و مسیرم دورتر می‌شود ولی مطمئنم دیگر نمی‌توانند ردَم را بزنند. زمین لیز است و سر می‌خورم و پاهای برهنه‌ام‌ روی سنگ‌ها‌ و شاخه‌ها‌ لغزیده و زخمی ‌می‌شوم. عقب عقب راه می‌روم تا رَد پایم آن‌ها‌ را به اشتباه بیندازد و برعکس مسیرم دنبالم بروند. در طول مسیر که در تاریکی شب از بین گون‌ها‌ی بلند و تیغ‌دار عبور می‌کنم، صبح زود با پاهای زخمی ‌و خون‌آلود به بالای قلۀ گیاهرنگ می‌رسم و پناه می‌گیرم. زندان را دید زده و به ریش نداشتۀ کومله می‌خندم. همان‌جا با استتار استراحت می‌کنم و صبر می‌کنم تا شب فرابرسد. به هیچ کس نمی‌توان اعتماد کرد. نباید اجازه دهم با ندانم‌کاری اشتباهی مرتکب شوم و رهگذری، چوپانی و کشاورزی سر راهم سبز شود و مرا ببیند. تصمیم می‌گیرم شب‌ها‌ راه بروم و روزها مخفی شده و استراحت کنم. نمی‌خواهم با عجله و شتاب خودم را به خطر بیندازم. باید زمان بخرم تا ناامیدانه دست از تعقیبم بردارند و فکر کنند به سردشت رسیده‌ام‌. به پرنده‌ها‌ و حیوانات هم اعتماد نمی‌کنم و خودم را در معرض دیدشان قرار نمی‌دهم. مقداری نان و حلوای ظهر همراهم است که در آب رودخانه خمیر شده و به دردم نمی‌خورد. ناچار می‌شوم از گیاهان تغذیه کنم و شکمم را سیر کنم. بهار است و میوه‌ای‌ هم در کار نیست. دورادور کشاورزی را نشانه می‌کنم که با گاوهایش مشغول شخم زدن زمین است. با دلخوشی منتظر می‌مانم تا غروب بروم و وسایل و بساطش را بگردم و خوراکی‌ها‌ی اضافه‌اش را بخورم. معمولاً چوپانان و کشاورزان غذای یک وعدۀ خود را به صحرا می‌برند و می‌خورند. اگر از این وعدۀ غذایی چیزی باقی بماند آن را در گوشه‌ای‌ پنهان می‌کنند تا روز دیگر مصرف کنند. اگر غذای اضافه نداشته باشند حتماً قند و چای اضافی دارند و همراه کتری و قوری‌شان زیر بوته‌ها‌ و درختان برای روز بعد پنهان می‌کنند. عصر که کشاورز کارش را تعطیل می‌کند و می‌رود، در تاریکی هوا سراغ وسایلش می‌روم و از زیر خاک بیرون می‌کشم. می‌بینم کتری و قوری و دو حبه قند در سفره‌اش مانده و از نان و غذا و خوراکی خبری نیست. یک شب دیگر راه می‌روم و سرگردان در کوهستان می‌چرخم. نمی‌توانم به مردم بومی‌ اعتماد کنم. آن‌قدر اعتماد به نفس دارم که هر کس سر راهم سبز شود نابودش کنم. ولی تمام سعیم این است با کسی روبه‌رو‌ نشوم. روز استراحت کرده و دوباره شبانه به طرف روستای ملاشیخ راه می‌افتم. از قله‌ها‌ سرازیر شده و به درّه‌ها‌ می‌رسم. دوباره از قله روبه‌رو‌ بالا کشیده و باز سرازیر می‌شوم ولی مسیر چندانی نمی‌پیمایم. بالا و پایین رفتن خسته‌ام‌ می‌کند و باعث می‌شود مسیر عمودی را دوباره رو به پایین طی کنم و پیشرفتی نداشته باشم. ⬅️ ادامه دارد. . . . . 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
. در زمان غيبت امام زمان (عج) چشم و گوشتان به ولي فقيه باشد تا ببينيد از آن كانون فرماندهي چه دستوري صادر مي‌شود . 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷