او اکنون کارشناس ارشد مطالعات استراتژیک و در کنار همسر و سه فرزند دخترش ساکن شهر مقدس قم شده بود، اما بخاطر شرایط کاری فقط پنج شنبه و جمعه ها را در کنار خانواده اش بود. در طول مدت دوروزی که خونه بود بیشتر وقتش را جهت بازی کردن و تربیت اسلامی فرزندان صرف میکرد . حضور در نماز جماعت جزو تاکیدات ایشان بود و اگر موفق نمی شدند به اتفاق همسر و فرزندان نماز را در گوشه ای از خانه به جماعت برپا میکردند . رفتن به گلزار شهداء بخصوص شهدای گمنام کوه خضر یکی از برنامه هایی بود که حتما انجام میداد .
عشق به ائمه اطهار علیه السلام ، ابراهیم را مشتاق به دفاع از حریم اهل بیت علیه السلام کرد ؛ همرزمان او می گویند یکبار قرار بود که ابراهیم به سوریه اعزام شود اما ما فرد دیگری را به جای او اعزام کردیم ، وقتی ابراهیم متوجه این کار ما شد ، به شدت و با تندی به ما اعتراض کرد که این اعتراضش سبب شد ، در اعزام بعدی او را بفرستیم . شهید برای رفتن به سوریه کاملا مستقل حرکت و عمل کرد ، از پدر و مادر اجازه گرفت ، مادر احساس دلتنگی می کند و راضی به رفتن وی نمی شود وقتی ابراهیم از نارضایتی مادر آگاه می شود به او می گوید:" مادرجان! رفتن من که ناراحتی ندارد ، هر جا اسلام نیاز به کمک داشته باشد ، ما باید جان مان را بر کف بگذاریم ". و با این نفوذ کلام مادر را راضی به رفتن می کند .
یک هفته قبل از آخرین اعزامش به سوریه ، بخاطر نزدیکی عید به اتفاق همسر خانه تکانی می کند و برای بچه ها لباس عید می خرد و بلیط سفر خانواده به نکا را می گیرد و می گوید نمی خواهم عید را تنها باشید . ۱۳۹۴/۱۲/۲۰به اتفاق خانواده سر خاک شهدای گمنام کوه خضر می روند بعد از خواندن نماز و دعا و خواندن روضه حضرت زهرا علیها سلام رو به همسر می کند و می گوید؛ کاش اسم من هم روی سنگ قبر بعنوان شهید نوشته بشه . همسر با شنیدن این حرف دلش می لرزدو می گوید که قرار نیست همه خوبان شهید شوند ، امام خامنه ای" مدظله العالی" نیاز به یار و حامی دارند ، اما وقتی با خلوص نیت و اشک دیدگان شهید مواجه می شود به وی می گوید ؛ پس صبرش را هم برایمان از خدا و ائمه بخواه . و اینگونه "ابراهیم" صبح زود منزل را برای دفاع از حرم حضرت زینب علیها سلام ترک می کند .
در ۲۵ فروردین ماه ۱۳۹۵ خبر مجروحیت و احتمال به شهادت رسیدنش به گوش خانواده میرسد ، اما به دلیل مشخص نبودن وضعیت پیکر این شهید و با پیگیری های به عمل آمده از مراجع ذیربط پس از ۵۴ روز، خبر شهادت این شهید رسما تایید می شود .
پیکر مطهر شهید همچون مادر شهداء گمنام می ماند و همسر شهید معتقد بودند که خلوص نیت در رفتار و اعمال شهید سبب شد تا به چنین درجه بالایی برسد که همچون مادر سادات مدتها در گمنامی بماند .
( پیکر مطهر شهید عشریه در تیرماه ۱۳۹۸ پس از ۳ سال جاویدالاثری به خاک وطن برگشت )
✅ خصوصیات اخلاقی شهید؛
توجه به نماز اول وقت بخصوص بصورت جماعت و دائم الوضو ء بودند .
به اهل بیت علاقه خاصی داشتند بخصوص نام حضرت زهرا علیها سلام اشک را از چشمانش جاری می کرد .
خوش اخلاق . مهربان و متواضع بودند حتی در برابر کسانیکه همفکر و هم عقیده اش نبودند مهربان بود و با رافت با آنان احترام می گذاشت تا آنها را جذب کند .
در نماز شب روضه حضرت زهرا علیها سلام میخواند و اشک می ریختند .
اگر بچه ها را بخاطر اهمیت به تربیت دینی، دعوا میکرد بعد از مدتی روی آنها را می بوسید و حلالیت می طلبید .
مدافع و پشتیبان ولایت فقیه بود .
در عذر خواهی پیش قدم بود .
بسیار اهل مطالعه بود بخصوص مطالعات آزاد .
📜 فرازهایی از وصیت نامه شهید جاویدالاثر به فرزندانش؛
فرزندان عزیزم زهرا خانم، زینب جان و معصومه شیرین زبان:
عزیزانم! پدرتان تمام تلاش خود را به عمل آورد تا نمونه یک پدر خوب باشد. اما به خوبی می داند که نتوانست به هدف خود نایل آید. بدانید همیشه شما را دوست داشت و عاشقتان بود. به شما وصیت می کنم جز در راه دین مبین اسلام و ولایت (در قول و فعل) قدم مگذارید و خود را ارزان مفروشید و آیه شریفه 22 سوره مبارکه ابراهیم (وَقَالَ الشَّیْطَانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَمَا کَانَ لِیَ عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلَا تَلُومُونِی وَلُومُوا أَنْفُسَکُمْ مَا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَمَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِمَا أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ) را همواره مدنظر داشته باشید. قرآن را سرلوحه زندگی خود قرار دهید (چرا که قرآن هدیه ی خداوند سبحان به ما و کتاب قانون زندگی ماست و تامین کننده سعادت دنیا و آخرتمان) و شهادت در راه خدا را آرزویتان.
مجالس اهل بیت علیهم السلام را جدی بگیرید (چه میلادهای نورانی و چه شهادت ها) و توشه آخرت خود را از این مجالس به ویژه مجالس سوگواری حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و شهدای کربلا و اسارت عمه سادات خانم زینب سلام الله علیها فراهم آورید و بدانید که بهشت حقیقی را می توانید در همین مجالس جست و جو کنید.
حسین گونه و زینب وار زندگی کنید و با همین حال به دیدار خدایتان بروید. ذکر و یاد مولایمان حضرت بقیه الله ارواحنا فداه را هرگز فراموش نکنید و توسل به مادر سادات خانم زهرای اطهر را کار هر روزتان قرار دهید. نیکی به مادرتان را فراموش نکنید. او برای استحکام خانواده و تربیت شما خون دل ها خورد و استقامت ها کرد.
پدر و مادر عزیزم:
خوب می دانم در راه رشد و تعالی این فرزند ناخلف خود هیچ کوتاهی نکردید و تمام تلاش خود را به کار بستید و از این بابت از شما تشکر می کنم. از خداوند سبحان تقاضا دارم شما را با صالحان محشور گرداند. بدانید از زمانی که احساس کردم در راه حفظ بنیاد خانواده و تربیت فرزندان از هیچ کوششی دریغ ندارید و از طرفی نیز شلاق زمانه و رنج های روزگار کارتان را سخت تر کرده است، تمام تلاش خویش را به کار بستم تا باری از دوش خانواده بردارم نه اینکه خود باری سنگین بر دوش شما باشم. نمی دانم چقدر توانستم در این امر موفق باشم. پدر و مادر عزیزم اگر کوتاهی در انجام وظایف داشتم که می دانم داشتم مرا ببخشید و از تقصیراتم بگذرید، در همه حال به دعای خیر شما محتاجم خواهشمندم از این فرزند نابکار دریغ مدارید. همچنان در راه قرآن و اهل بیت علیهم السلام به پیش بروید تا عاقبت به خیر باشید.
به همه کسانی که از طریق نوشتار صدایم را می شنوند وصیت می کنم حول محور قرآن، نبوت و ولایت، اتحاد خود را حفظ نمایند تا نگذارند دشمن زبون با استفاده از منافقین داخلی (همان ها که از همان ابتدا به دنبال خزیدن در آغوش استکبار بودند و فتنه 88 را به وجود آورند و به وجود آورنده فتنه های آینده نیز خواهند بود) فکر تعدی به ایران اسلامی را به خود راه دهد.
پس از شهادتم مرا با کفنی که از عتبات عالیات خریده ام کفن کنید (به احتمال زیاد خمس آن را داده ام ولی محض احتیاط بازهم پرداخت شود) همیشه دوست داشتم زیر پای شهدای شهرستان نکا دفن شوم، اگر پدر و مادرم و همسرم مخالفتی ندارند و آن ها را به رنج و تعب نمی اندازد، مرا در آنجا دفن کنید.
خدایا این ناچیز درگاهت دوستت دارد و عاشقانه تو را می پرستد. اگر علقه ای به دنیا و زن و فرزند دارد فقط به خاطر توست و تو را و محبت تو را در آن ها می بیند. تو خود بهتر از هرکس دیگری می شناسی ام، در اعماق وجودم با تمام خطاهایم تو را می خواهم و تو را دوست دارم و دیگر هیچ.
مشتاقانه در آرزوی وصالت هستم. تلخی حضور در دنیا را با امید به شیرینی وصلت برایم قابل تحمل می کند. منتظرم تا نظر مبارکت بر افتد که این حقیر را از این زندان برهانی و به سرای ملکوتم ببری و در جوارت جایم دهی.
نمی گویم خالصانه فقط و فقط به عشق تو زیستم اما تلاشم این بود تا اینگونه باشم و در تمام اعمالم رضایت تو را مدنظر داشته باشم، اما در بسیاری از موارد هوای نفش بر من غالب بشد و از این بابت عذر میخواهم.
خدای مهربانم به کمکت نیازمندم خوب می دانی که دشمن قوی هست و قدر و برای مبارزه با او به همراهی تو نیاز دارم، پس کمک کن و مگذار خود را در اعمالم شریک کند و اخلاص را از من برباید به تو توکل می کنم و تو را بهترین یاور می دانم. خدایا کمی عقل و کوچکی مرا مبین بزرگواری عظمت و عفو و گذشت خویش را ببین. خدایا همه می گویند رفیق بی کلک مادر ولی این حقیر مسکین می گوید رفیق بی کلک خدا.
مولایم همواره تو را رفیق خویش دانستم و مهربان تر از مادر، گرچه بی وفایی هم کردم ولی از تو می خواهم بر این بنده حقیرت به نظر عفو بنگری و او را ببخشی و او را با آقایش محمد صلی الله علیه و آله و سلم و خانم زهرا سلام الله علیها، مولایش علی علیه السلام و فرندان طاهرش علیهم السلام محشور گردانی. سرورم بقیه الله الاعظم را سلامت بداری و در فرجش تعجیل بفرمایی.
مولایم به کمتر از شهادت راضی نمی شوم. تو به خدایی خود نگاه کن نه به بیچارگی این مسکین پس به حق حسین شهید دعایم را مستجاب فرما به حق زهرای شهیده خواسته ام برآورده کن.
⚘روحش شاد و یادش گرامی⚘
🌷نثار ارواح طیبه شهداء و امام شهداء و اموات صلوات🌷
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
10.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خدایا_ببخش
🎙حاج محمود کریمی
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
هدایت شده از
امام زادگان عشق
🔴 جملاتی ناب و حکیمانه !!
اگر کشتی را در آب ببینی طبيعي است، اما اگر آب را در کشتی ببینی خطرناک است. تو در قلب دنیا باش ولی دنیا در قلب تو نباشد
▁▂▃▄▅🦋🦋🦋▅▄▃▂▁
🥀اگر چیزی از دست دادی که انتظارش را نداشتی، خداوند چیزی به تو خواهد داد که توقع به دست آوردنش را نداشتی.
▁▂▃▄▅🦋🦋🦋▅▄▃▂▁
خوشبین و امیدوار باش وقتی کارهایت گره می خورد، زیرا خداوند دو بار قسم یاد کرده که به دنبال هر سختی آسانی است
▁▂▃▄▅🦋🦋🦋▅▄▃▂▁
🥀زندگی از مرگ پرسید :
چرا من نزد انسان ها محبوب هستم ولی از تو نفرت دارند؟
مرگ جواب داد :
برای اینکه تو دروغی زیبا و من حقیقتی دردناک هستم
▁▂▃▄▅🦋🦋🦋▅▄▃▂▁
🥀 اگر معتقد بودی که بعد از هر شقاوتی سعادت و بعد از هر اشکی لبخند خواهد بود عبادت بزرگی را ادا کرده ای که همان، گمان نیکو به خداوند است.
▁▂▃▄🦋🦋🦋 ▅▄▃▂▁
🥀اگر آدرس رزق و روزیت را نمی دانی .... نترس... چون او آدرس تو را می داند... اگر تو به او نرسیدی ... حتما او به تو خواهد رسید.
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🥀اگر بدی را با بدی پاسخ دهیم ... کی بدی پایان خواهد یافت؟
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🥀 به خاطر نعمت و دارایی به هیچ کس حسادت نکن زیرا نمی دانی خداوند در مقابل چه چیزی را از او ستانده است .... اندوهگین نباش اگر مصیبتی به تو رسید زیرا نمی دانی خداوند در مقابل چه چیزی را به تو خواهد داد"
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
هر سقوطی پایان نیست ... سقوط و نزول باران، زیباترین آغاز است.
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🥀حکیمی می گوید :
من از اینکه بدون کفش راه می رفتم می گریستم ... اما وقتی مردی بدون پا دیدم، از گریستن دست کشیدم .... در هر وضعیتی، شاکر خداوندشدم.
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🥀 اگر با پولت صدقه نمی دهی
با لب و دندانت صدقه بده
"سخن خوب ونیکو بگو"
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
از کارهای عجیب و غریب انسان است که از شنیدن نصیحت متنفر است ولی به رسوایی و بدیها گوش می دهد...
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🥀سعی کن مردم در تو فقط سعادت و خوشبختی سراغ داشته باشند و از تو فقط لبخند ببینند.
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
*هیچکس از آخرین خداحافظی باخبر نیست ...
قدر یکدیگر را بدانیم .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸نماز شب خوان عذاب قبر نداره!!
#حجت_الاسلام_رفیعی
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
لطفا#مطالعه بفرمائید .
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#کتاب_آرام_جان
#خاطراتی_از_شهید
#محمد_حسین_حدادیان
#به_روایت_مادر
#نویسنده: محمد علی جعفری
#نشر_شهید_کاظمی
#قسمت_بیست و ششم
از وقتی محمد حسین وارد دبیرستان ،شد هر روز داستان داشتیم درس و مدرسه اش حاشیه خادمی هیئت و بسیجی فعالش به حساب میآمد. آدمی که تا نصفه شب توی پایگاه
و
بسیج بود نمیتوانست صبح در کلاس درسش بی تفاوت باشد اول متوسطه میرفت دبیرستان
غیرانتفاعی سبحان روبه روی تالار
فرمانیه. هر روز صبح از دکه
روزنامه فروشی کیهان می خرید
میبرد
کلاس می گفت: «بعضی
از بچه ها هم روزنامه آرمان میارن!» بحثشان بالا می گرفت.
میرفتم دنبالش چون جای پارک گیر نمی آمد زودتر راه می افتادم صدای زنگ مدرسه که بلند میشد
محمدحسین سر کوچه حاضر بود.
میخندیدم قبل از زنگ بیرون
اومدی؟ مگه سر کلاس نبودی؟»
می گفت قبل از زنگ کیفم روی
شونه مه» بعد شروع میکرد به تعریف کردن به قول خودش از
مبارزات انقلابی اش میگفت با لحن
لاتی
میگفت: «امروز زدم
تشتک مشتکشونه پایین آوردم
همین کارا رو میکنی که مدیرتون هر
روز زنگ میزنه
باد میانداخت به رگ گردنش که
خب این جماعت هنوز میگن توی انتخابات تقلب شده هارت و پورت الکیه هیچ مدرکی ندارن رو کنن،
فقط لاف میزنن
یکی از معلم هایش آمده بود پشتش. روی پایش بند نبود که آقای موسوی سر کلاس گفته من آقای خامنه ای را از پدرم بیشتر دوست دارم از طرفی مدیر مدرسه زنگ میزد به فرهاد که آقا این بچه شما مدرسه را به هم ریخته همه اش بحث سیاسی
سر هر بحث و ماجرا و بحرانی وارد میشد. ایست و بازرسی میزدند یا میرفتند برای شناسایی اگر توی روز هم کاری بود قید مدرسه را میزد.
👇👇👇
مدیر زنگ میزد آقا پسرتون امروزم نیومده! فرهاد میگفت بله در
جریانیم!»
آخه حدادیان سر پیازه یا ته پیاز؟ بقیه
بچه ها سرشون به کار خودشونه
دارن درسشونو میخونن چرا اون
باید همه جا سرک بکشه؟
وقت خادمی هیئت هم که پای
هیچ کس و هیچ چیز نمی ایستاد مراسم هیئت رایة العباس» ساعت سه بعد از ظهر شروع میشد از ساعت دو چنان کیپ تا کیپ مینشستند که سوزن نمی افتاد خدام درها را
می بستند.
محمد حسین تا سه ونیم کلاس
داشت. اگر میخواست تا زنگ آخر بماند، به مراسم هم نمیرسید چه برسد به خادمی روز اول نامه نوشته بود داده بود به دوستش که برساند به ناظم خودش هم جیم زده بود. ناظمش زنگ زد که پسرتان پررو پررو
نامه نوشته که من
باید بروم هیئت
حاج محمود کریمی معذرت
می خواهم به خاطر غیبتم چقدر کفری شده بود که امضا هم کرده روز بعد بازخواستش کرده بودند. ولی باز قبل از ظهر فلنگ را بسته بود. جلوی امامزاده موتورها و مانع های قرمز پلاستیکی را جابه جا میکردند در خشکه سرمایی که آب یخ میزد
گاهی میآمد خانه وسیله ای ببرد. صدایش در نمی آمد پوست دستش سفیدک زده بود. می لرزید. سرما
رفته بود تا دل استخوان هایش
لرزش شانه ها و مورمور پشتش را نمی توانست کنترل کند. استخوان تیره پشتش زیر کاپشن پیدا بود. دنده هایش را میشد بشماری می ایستاد جلوی بخاری چشمان عسلی اش می درخشید کف
دستانش را به هم میمالید نایستاد استکان چای بدهم دستش رفت. بی سروصدا، عین کفتر جلد امامزاده برای اینکه اوضاع را کنترل کنیم، یکی دو روز من و فرهاد به نوبت رفتیم
مدرسه اجازه اش را گرفتیم. درکش می کردیم. از زمانی که هیئت افتتاح شد قاتی بزرگترها خدمت میکرد از چهارده سالگی هم فرم پر کرد و رسماً شد خادم هیئت عشق میکرد که اجازه داده اند لباس سبز خادمی را تنش کند میگفت این لباس نوکری اباعبدالله است و با هیچ چیزی عوضش نمیکند خودش با دست لباس خادمیاش را میشست هر
دفعه هم با وسواس اتو میزد این فقط هيئت رایة العباس بود. توی فرمانیه هم میرفت داخل چایخانه هیئت «ماء الفرات» افتخار میکرد به چای ریزی و شستن استکانهای
روضه امام حسین (ع)
شبهای چهارشنبه هم سرش
میرفت هیئتش ترک نمیشد همه
میدانستند محمدحسین باید برود
هیئت «احباب». روزهای عاشورا توی
آشپزخانه شان کار میکرد. میگفتم
فسنجونهای نذری شونو دوست دارم شلوغه نمیتونم بیام بگیرم یکی برام بیار» قاطعانه میگفت پارتی بازی نمیکنم میخواید بیاید
اونجا «بخورید میگفتم پارتی بازی
!نکن به امیرآقا دوست بابا بگو مامانم سلام «رسوند قبول نمی کرد گاهی خود امیرآقا زنگ میزد به فرهاد که براتون غذا کنار گذاشتم میدم
محمد حسین بیاره.» آن را هم نمی!آورد امیرآقا مجبور میشد بدهد
یکی دیگر برایمان بیاورد.
سال بعدش که رفت رشته ،انسانی مدیر مدرسه «باقرالعلوم» فرهاد را کشاند مدرسه ازش پرسیده بود
شما شغلتون چیه؟» گفته بود: مدیر یک مؤسسه ام.» مدیر مدرسه دهانش باز مانده بود فکر میکرده اگر فرهاد وزیر نیست حداقل باید معاون وزیر باشد به فرهاد گفته بود هرچی به پسرتون میگیم دست از این کارهات بردار گوشش بدهکار نیست بهش گفتم تو فردا باید شغل داشته ،باشی ازدواج کنی ...
⬅️ ادامه دارد ...
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷