یا ابا صالح المهدی ادرکنی 🦢
🦢توصیه ای مهم برای ایام پایانی ماه رمضان🦢
استادبزرگوار
فاطمي نيا رحمه الله علیه،برای شادی روح بزرگوارصلوات 🦢
از اولياء الهي ، سينه به سينه ، يك يادگاري دارم كه عمل به آن بركات فراواني دارد🦢
ماه مبارك رمضان ، اين ضيافت الهي را با يك زيارت جامعه ي كبيره به اخر برسانيد 🦢.
🦢در اثر اين عمل اين ضيافت چنان رنگين خواهد شد كه اثارش از عقول ما خارج است و روزي به كار خواهد آمد كه آن روز هيچ چيز ديگري به كار نخواهد آمد...🦢
اللهم عجل لولیک الفرج 🦢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیارت جامعه کبیره با صوت فصیح و سریع
1.m4a
6.24M
🔹🔸
#حجتالاسلاموالمسلمیناستاداحمدنعمتی
🔸🔹با مبحث :
#جمعبندیآثارونتایجماهمبارکرمضان
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت شهادت طلبه شهید حسن مختارزاده
شهید مدافع امنیت
از زبان پدر عزیز شهید
در دیدار با خانواده معظم این شهید عزیز
این شهید عزیز توسط اغتشاشگران در سال ۱۴۰۱ به فیض عظیم شهادت نایل شدند..
شادی ارواح طیبه شهدا،امام شهدا و اموات #صلوات
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
هدایت شده از
امام زادگان عشق
#چهارشنبه های امام رضایی
#به_تو_از_دور_سلام
زیارت مختصر امام رضا علیه السلام
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللّٰهِ وَابْنَ وَلِيِّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ وَابْنَ حُجَّتِهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا إِمامَ الْهُدىٰ وَالْعُرْوَةَ الْوُثْقىٰ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ، أَشْهَدُ أَنَّكَ مَضَيْتَ عَلَىٰ مَا مَضىٰ عَلَيْهِ آباؤُكَ الطَّاهِرُونَ صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَيْهِمْ، لَمْ تُؤْثِرْ عَمىً عَلَىٰ هُدىً، وَلَمْ تَمِلْ مِنْ حَقٍّ إِلىٰ باطِلٍ، وَأَنَّكَ نَصَحْتَ لِلّٰهِ وَ لِرَسُولِهِ، وَأَدَّيْتَ الْأَمانَةَ، فَجَزاكَ اللّٰهُ عَنِ الْإِسْلامِ وَأَهْلِهِ خَيْرَ الْجَزَاءِ، أَتَيْتُكَ بِأَبِي وَأُمِّي زَائِراً عَارِفاً بِحَقِّكَ، مُوالِياً لِأَوْلِيائِكَ، مُعادِياً لِأَعْدائِكَ، فَاشْفَعْ لِي عِنْدَ رَبِّكَ.السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ، أَشْهَدُ أَنَّكَ الْإِمامُ الْهادِي وَالْوَلِيُّ الْمُرْشِدُ، أَبْرَأُ إِلَى اللّٰهِ مِنْ أَعْدائِكَ، وَأَتَقَرَّبُ إِلَى اللّٰهِ بِوِلايَتِكَ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكَ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ.
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
#تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن_جلسه_492
🌹 آیه 17 سوره نساء
📚 موضوع: شرایط توبه
🌸 إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ فَأُوْلَئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيما
ً
🍀 ترجمه: قطعاً (پذیرش) توبه بر خدا، براى كسانى است كه از روى جهالت كار بد انجام می دهند، سپس زود توبه مى كنند. پس خداوند توبه ى آنان را مى پذیرد و خداوند، دانا و حكیم است.
🌷 #یعملون: انجام می دهند
🌷 #السوء: کار بد
🌷 #علیم: دانا
🔴 این آیه همانند سایر آیات سوره نساء در مدينه نازل شده است و به گوشه اى از شرایط قبولى #توبه اشاره مى كند. و مى فرمايد: إنما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة: قطعاً (پذیرش) توبه بر خدا، برای کسانی است که از روی جهالت کار بد انجام می دهند. منظور از #جهالت در این آیه تسلط هوس های سرکش و چیره شدن آنها بر نیروی عقل و ایمان است، و در این حالت ، علم و دانش انسان به #گناه، اگر چه از بین نمی رود اما تحت تأثیر آن هوس ها قرار گرفته و عملاً بی اثر می گردد و هنگامی که علم اثر خود را از دست داد، عملا با جهل و نادانی برابر خواهد بود.
🌸 امام صادق علیه السلام فرمود: هر گناهی که #انسان مرتکب شود اگر چه آگاهانه باشد در حقیقت جاهل است، زیرا خود را در خطر قهر الهی قرار داده است. در جمله بعد #قرآن به یکی دیگر از شرایط توبه اشاره می کند و می فرماید: ثم یتوبون من قریب: سپس به زودی #توبه می کنند. یعنی به زودی از کار خود پشیمان شوند و به سوی خدا باز گردند، زیرا توبه کامل آن است که آثار و رسوبات #گناه را بطور کلی از روح و جان انسان بشوید. پس از ذکر شرایط توبه در پایان آیه می فرماید: فأولئك يتوب الله عليهم و کان الله علیما حکیما: پس #خداوند توبه ی آنان را می پذیرد و خداوند، دانا و حکیم است.
🔹 پیام های آیه 17 سوره نساء 🔹
✅ پذیرفتن توبه ى واقعى، از حقوقى است كه #خداوند براى مردم، بر عهده ى خودش قرار داده است.
✅ علمى كه در برابر هوس ها وغرایز پایدار نباشد، #جهل است.
✅ تا گناه زیاد نشده، #توبه آسان است. در این آیه مى خوانیم: «یعملون السوء» كه منظور انجام یک گناه است، ولى در آیه ى بعد مى خوانیم: «یعملون السیّئات» كه منظور گناهان زیاد است كه توبه از آن مشكل است.
✅ #خداوند، گناهكاران را به توبه ى فورى تشویق مى كند.
✅ سرعت در #توبه، كلید قبولى آن است.
✅ #توبه باید واقعى باشد، اگر تظاهر به توبه كنیم خدا مى داند.
✅ پذیرش عذر گناهكاران بى عناد، مطابق با #حكمت است.
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
احیا گرفته ام ...
ڪه شما احیا ڪنیـد مرا
قدرم اگر با شما مقدر شود خوشاست ...
سلام ✋
#عاقبتتان_شه🌹دایی
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
http://sahba.ir/download/tarhekoli/21%20-%20%D8%B7%D8%B1%D8%AD%20%DA%A9%D9%84%DB%8C%20%D8%A7%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B4%DB%80%20%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C%20%D8%AF%D8%B1%20%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86%20-%20%D9%81%D8%B1%D8%AC%D8%A7%D9%85%20%D9%86%D8%A8%D9%88%D8%AA%202.mp3
21 - #طرح کلی اندیشۀ اسلامی در قرآن - فرجام نبوت 2 (1).mp3
حضرت ایت العظمی خامنه ای
17مهر 1353
22رمضان 1394
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#شهدای_محلمون_را_بهتر_بشناسیم
#شهید_محمد_صالح_نقدی
تاریخ ولادت : ۱۳۲۵
تاریخ شهادت :۱۳۵۹/۷/۵
محل شهادت: کردستان
متاهل : دارای دو فرزند
مزار شهید : بهشت زهرا(س) ، قطعه ۳۴، شماره ۱۵ ، ردیف ۱۰۴
سید محمد صالح نقدی در سال ۱۳۲۵ در شهرستان ساوه ، روستای کردک دیده به جهان گشود. ضمن تحصیل در دوره ابتدایی در امور کشاورزی روستا نیز فعال بود. این شهید بزرگوار از کودکی به وظایف دینی و عبادی خود آشنا بود. گاهی اوقات با برادرش مسابقه نماز می گذاشت. صوت زیبا و دلنشینی داشت و به همین جهت از دوران جوانی قاری قرآن و اذان گو بود. در اجتماعات و مجالس مذهبی همواره از او دعوت می کردند تا قرآن تلاوت کند. با اینکه سواد قرآنی خوبی داشت اما با برادر خود به آموزش قرآن می پرداخت و به او می گفت : من قرآن میخوانم ، تو هم اشکالات من را تصحیح کن تا اگر جایی قرآن خواندم بدون اشکال باشد.
بعد از آنکه در ارتش استخدام شد در مراسم صبحگاه نظامی پادگان« حر» که قبل از انقلاب به باغ شاه معروف بود ، قرآن تلاوت می کرد و پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی نیز به این کار ادامه داد.
شهید نقدی فردی توانا و ورزیده بود و از ویژگیهای بارز اخلاقی او این بود که همواره می خندید، بگونه ای که در محیط کار ، همکارانش او را محمد صالح خنده رو لقب داده بودند. دوستانش تعریف می کنند هر کاری میکردیم تا او را بگونه ای عصبانی کنیم ، او هیچگاه عصبانی نمی شد.
پس از انقلاب و در سن سی سالگی ازدواج کرد که حاصل آن دو فرزند دختر است.
شهید، از پایان دوره سربازی به تنهایی تهران آمد و درس خود را تا پایان دوره راهنمایی ادامه داد و بعد از مدتی جذب ارتش شد.
برادرش در باره او می گوید: قبل از اینکه به ارتش برود ، از من راهنمایی خواست به او
گفتم که از نظر نظم و انضباط و خدمت به مملکت و دین بهترین موقعیت است و ایشان نیز با این هدف به استخدام ارتش در آمد. بعد از استخدام و گذراندن دوره های سخت با ورزیدگی و توانایی جسمی و فکری که داشت در بخش هوابرد ارتش مشغول به کار شد.
در اوائل انقلاب زمانی که مطلع شد اوضاع کردستان نا آرام است به برادرش گفت:
میخواهم به کردستان بروم. به او گفتم : برو برادر، ما الأن وظیفه مان سنگین تر هست قبلا ما برای خاک و مملکتمان می جنگیدیم اما الان برای دین و مذهبمان می جنگیم.
پیش از آغاز جنگ تحمیلی شهید نقدی جهت حفاظت از منابع نفتی کشور در منطقه نفت شهر کردستان و پادگان خزر اعزام شده بود، او مدت دو ماهی در آنجا بود چند بار برای مرخصی به تهران آمد اما قبل از اینکه مرخصی اش به پایان برسد به منطقه باز می گشت و می گفت : من باید زودتر بازگردم.
آخرین بار که به تهران آمد ، خیلی ناراحت بود بگونه ای که در گوشه ای نشسته و اشک می ریخت می گفت: ما اونجا اسلحه داریم اما توپ و مهمات نداریم.
آن زمان دوره ریاست جمهوری بنی صدر بود. من به او گفتم : با توجه به تجارب نظامی که دارید در استفاده از مهمات صرفه جویی کنید. او بقدری ناراحت بود که می گفت : خدا شاهد است که اگر من رو به جای گلوله توپ می گذاشتند ، می رفتم و نصف بغداد رو خراب می کردم. در همین حال با همان خنده همیشگی که بر لب داشت گفت : شاید روزی من عصبانی شدم ، من رو گذاشتند دهنه توپ و بجای گلوله رفتم نصف بغداد رو خراب کردم ! بعد ادامه داد: اگر یک روزی گفتند که شهید شده ام، باور کن چون من خیلی عصبانی هستم از اینکه به ما نیرو و مهمات نمی رسد. به خاطر اینکه نامه ها و درخواستهایشان به مرکز فرماندهی برای تجهیز نیروهای مرزی بی نتیجه مانده بود بسیار متاثر بود.
آخرین بار ساعت ۸ شب او را تا ترمینال اتوبوس بدرقه کردم. بسیار تاکید داشت اول صبح به پادگان برسد. آن زمان جنگ از سوی بعثی ها شروع شده بود و اوضاع کردستان هم نا آرام بود. هنوز دو هفته از آغاز جنگ تحمیلی نگذشته بود که در دوازدهم مهر ماه سال ۵۹ خبر دادند محمد صالح ناپدید شده است.
البته احتمالی هم داده می شد توسط کوموله ها به گروگان گرفته شده باشد. به همین دلیل من به همراه برادر خانمش به کردستان رفتیم تا شاید بتوانیم خبری بدست آوریم اما چند روز بعد متوجه شدیم در تهران به خانواده اطلاع داده اند که محمدصالح شهید شده است.
چون ابتدای جنگ بود و از طرفی هم پزشکی قانونی نیروهای متخصص و امکانات مناسبی برای شناسایی و بررسی پیکرهای شهدا نداشتند ، لذا فقط به خانواده خبر دادند او در تاریخ
۵۹/۷/۸ از یک هفته پس از آغاز جنگ ) به شهادت رسیده و در مزار فعلی اش در بهشت زهرا(س) دفن شده است و اینگونه این شهید بزرگوار . غریبانه و بدون اینکه پیکر مطهرش تشییع شده باشد به خاک سپرده شده بود.
✍خاطره ای به نقل از شهید
تيپ کلاه سبزها بعد از انقلاب در کردستان ماموریت داشتند که از شورش گروهک ها جلوگیری کنند . از گوشه و کنار خبرهایی می رسید که عراق تعدادی از پاسگاه های ایران را تسخیر کرده است.
در آن زمان به تیپ کلاه سبزها ماموریت داده شد از نفت شهر که در نزدیکی منطقه(خضر زنده) واقع شده بود محافظت کنند.
ما به مرکز گزارش دادیم که عراق تغيير تاکتیک نظامی می دهد ولی از مرکز دستوری دریافت نمی کردیم. در بعضی شبها از طرف عراق به ما حمله می شد و ما هم جواب تیراندازی آنها را می دادیم تا اینکه با کمبود مهمات روبرو شدیم. مهمات به ما نمی رسید و بر خلاف مهمات ، برایمان سلاح می فرستادند تا اینکه جنگ اصلی شروع شد. یک روز من با فرمانده گردان که یک سرگرد بود برخورد کردم و سر او فریاد زدم : تقصیر شماست که مهمات اشتباهی برای ما می فرستند. او در جواب گفت : فرمانده کل ، بنی صدر است او از مرکز تصمیم می گیرد چه مهماتی بفرستد و چه مهماتی نفرستد و من در جواب گفتم : ما الان زیر آتش دشمنیم اگه نمیتونی گلوله توپ بیاری منو بگذار دهنه توپ ، شلیک کن . در آن زمان فرمانده به من گفت : تو خسته هستی و یک هفته برای من مرخصی نوشت و من رو به تهران فرستاد ولی بعد از یک روز مرخصی ، خبر دادند جنگ شدید شده است و سریعا برگردید.
چند روز از بازگشت شهید نقدی به کردستان نگذشته بود که خبر شهادت او را به خانواده اش دادند و او در همان نخستین روزهای آغاز جنگ تحمیلی به خیل شهیدان راه حق پیوست
#روحش شاد
# یادش گرامی با ذکر#صلوات
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
هدایت شده از بسیج دادگستری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایده جدید از برادران عراقی 😍😍
تاحالا مراسم عمامه گذاری رو دیدین اینممراسم چادرگذاری😍🌹
جشن تکلیف دختران عراقی که از طرف آستان قدس حسینی برگزار شده در شب میلاد کریم اهل بیت🥰🥰
📍#زن #زندگی #آزادی یعنی آشنا کردن زنان با وظیفه اصلی ایشان زن زندگی آزادی یعنی زنان فرشتگانی هستند که از دامان ایشان مردان به معراج می روند نه مثل غرب که زنان را تا جوان هستند در فاحشه خوانه ها حلوا حلوا می کنند بعد از پیر شدن آنها را مثل دستمال کاغذی پرت می کنند بیرون.
چند روز پیش عکس یکی از مدلها و بازیگران قدیم هالیوود را می دیدم که داشت از آشغال غذا جمع می کرد.در حالی که اسلام برای زنان سوره نازل کرده و شان آنها را بسیار از آن دانسته که مانند کالا معامله شوند.
🇮🇷💠خاکریز فرهنگ و اندیشه/
💙 @deldadegi
📩 رهبر انقلاب خطاب به دانشجویان: ده برابر این نقصهایی که گفتید هم وجود دارد اما انتظار فرج یعنی همه سختیها قابل برطرف شدن است
✏️ انتظار فرج یعنی سختیها همه قابل برداشته شدن، برطرف شدن است. نه اینکه بنشینید انتظار بکشید، دل شما باید گوش به زنگ باشد. انتظار فرج یعنی انتظار برطرف شدن همهی نقصهایی که شما الان گفتید. ده برابر این هم نقص وجود دارد که شما نگفتید. انتظار فرج یعنی این، یعنی آماده بودن، فکر کردن، بنبست نپنداشتن. بنبستانگاری خیلی چیز بدی است. ۱۴۰۲/۰۱/۲۹
🖼 #دیدار_دانشجویان
#کتاب_آرام_جان
#خاطراتی_از_شهید
#محمد_حسین_حدادیان
#به_روایت_مادر
#نویسنده: محمد علی جعفری
#نشر_شهید_کاظمی
#قسمت_ ۴۵
زیب کاپشنش را کشید بالا. لام تاکام
حرفی نزد.
محمد حسین، نمیری ها
این دفعه دست به سینه دولا شد چشم مامان تا نفس داشت «مامان» را کشید خندید فهمیدم کاسه ای زیر نیم کاسه دارد مادر از حالت چهره پسرش نخواند چه کاره است
.گفتم:
پس مادر نیست، با خنده تندتند بهت زنگ میزنم ببینم هیئتی یا نه خندهایی کرد حالا» این قدر هم تندتندزنگ نزن من خودم بهت زنگ میزنم.» دست کشید به مو و صورتش پیراهن مشکی اش را فروکرد داخل شلوار.
کلید ماشین مجتبی را برداشت و
رفت.
ساعت نه و نیم توی تلگرام دو تا فیلم
فرستاد برای فرهاد از کانال آمدنیوز
فوروارد کرده بود فیلم آموزشی بود که چگونه نیروهای امنیتی را محاصره یا اگر مجبور شدید چطور فرار کنید از طرفی دراویش پشت سر هم فراخوان میزدند که بیایید گلستان هفتم حدود ساعت یازده زهرا سفره را کنار رختخوابم پهن کرد تا آن موقع دنبال بهانه میگشتم بهش زنگ بزنم فرصت خوبی بود. همیشه موقع ناهار و شام جویای احوالش میشدم هم میخواستم ببینم کجاست ،هم اگر
زود میآید صبر کنیم تا با هم بخوریم میخوایم شام بخوریم کجایی؟ نزدیک گلستان هفتمم خیلی
شلوغه.
راه میرفت نفس نفس میزد وسط شلوغیا انگار دنبال یکی بود تا
حرفهای دلش را بهش بزند.
اینا خیلی نامردن شب شهادت حضرت زهرا آتیش روشن کردن
ترس برم داشت.
مراقب خودت باش تو بیا!
باشه باشه میام نگران نباش میام زود خداحافظی کرد زهرا از داخل
آشپزخانه پرسید: «برای محمد حسین شام بذاریم؟
👇👇👇
خوراک مرغ و سبزیجات پخته بود گفتم آره بذار بچه م بیاد بخوره با غرغر گفت: ولی این که نمیاد باید براش غذا بذاریم ،آخر سر هم غذا روی گاز بمونه خراب بشه دلم نیامد گفتم:
«حالا بذار ایشالا که میاد
براش گذاشتم توی قابلمه روی گازه اگه نصفه شب اومد بگید داغ
کنه بخوره
حدود ساعت دوازده فرهاد به مجتبی گفت: بریم ببینیم پاسداران چه خبره؟» تشویقشان کردم «آره آره پاشید برید خبری هم از محمد حسین بگیرید. بلند شدند رفتند.
از گودی کمرم میل داغی فرومی رفت
تا کشاله رانم از آنجا هم زهر میریخت تا کف یا انگشت شست پایم زقزق میزد پلک نزدم. کانالهای تلگرامی را بالا و پایین
میکردم زهرا توی اینستاگرام مدام
هشتگ گلستان هفتم» و «خیابان
پاسداران را میزد» ببیند خبری
جدیدی شده یا نه؟ منتظر فرهاد
بودم. میدانستم محمدحسین به
این زودیها پیدایش نمیشود دلم تاب نیاورد. حول و حوش ساعت دو زنگ زدم به فرهاد. پرسیدم: «اونجا چه خبره؟ صدا قطع و وصل میشد این طوری فهمیدم که یه کم شلوغه ولی دیگه خبری نیست از
محمد حسین خبر گرفتم.
چی؟ نمیشنوم
محمد حسین؟!
اونم اینجاست
توی آن شلوغی صدا واضح نمی رسید. فقط فهمیدم فرهاد می گوید: «ما داریم میایم
به پشت خوابیده بودم مسکنها افاقه نمی کرد استرس و نگرانی هم که بلای جانم بود. چشمم همراه عقربه ساعت میچرخید فرهاد و مجتبی ساعت سه آمدند. از محمد حسین خبر گرفتم فرهاد چسبیده بود به بخاری دستانش را
به هم میسابید.سر گلستان هفتم محمدحسین رو دیدم. موتورشو گذاشته بود توی پمپ بنزین که امن باشه .دراویش
ورودی کوچه رو بسته بودن با بچه های بسیج و سپاه تو پله های آپارتمان اول کوچه نشسته بودن گفت اوضاع خلوت تر بشه میاد.بچه ها رفتند توی اتاقشان با دلسوزی گفتم: این بچه نیومد شامشو بخوره! فرهاد گفت: «هیئت شام نداده رفقاش داشتن میگفتن با هم رفتیم خیابون دولت ساندویچ خوردیم ماشین مجتبی رو هم گذاشتن جلو خونه دوستش و با
«موتور رفتن». فرهاد پتویش را کناربخاری پهن کرد سرما تا ته استخوانش را سوزانده بود دلم شور
میزد.
یه پراید مثل اتوبوس دیروز رفت تو
دل مأمورا، همه رو شلو پل کرد؛ ولی
خدا رو شکر کشته نداد! توی کوچه هم یه تیبا آتیش زدن معلوم نبود مال چه بخت برگشته ایه؟!
برای چی آخه؟
داربست به ساختمون نیمه کاره رو
انداخته بودن وسط کوچه هنوز از
کنارش راه باز بود تیبا رو کشیدن
کنار داربست که عرض کوچه کلاً
بسته شه ....
⬅️ ادامه دارد ....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷