KayhanNews759797104121505755154463.pdf
13.84M
تمام صفحات
#روزنامه_کیهان
امروز دوشنبه ۲۷ آذر ۱۴۰۲
34.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 لات محل؛ جعفر پلنگ
امام رضا خیلی مَرده...😭😭😭
کرامت حضرت رضا علیه آلاف التحیه و الثنا
🛑درسته حجم فیلم بالاست ولی پیشنهاد میکنم ببینید حتما
🇮🇷 #وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷
◀️ قسمت ۱۵۱م
📒 فصل یازدهم
🔶🔸فرار از هیاهوی نام و عنوان ۱۱.
از دو گردان غواص و حضرت علی اصغر فقط فرمانده گردان پیاده، حاج ستار بود که با چند نفر مقاومت میکردند
آنها تا آخرین لحظات جنگیدند
حاج ستار بعد از شهادت بیشتر نیروهایش، از جمله برادرش "صمد"؛ با تن مجروح در یک کشتی سوخته نزدیک عراقیها پنهان شد
در این سوی آب و ساحل خودی، غم و ماتم از شکست عملیات در چهره تکتک بچهها حاکم شد
علیآقا از این سوی آب به پیکر غواصانی خیره مانده بود که با امواج خروشان اروند، میان خورشیدیها و سیمخاردارها بالا و پایین میشدند
قایقها میسوخت و عراقیها به علامت شادی رگبار هوایی شلیک میکردند
در این میان ذهن فرماندهان معطوف به حاج ستار بود که به هر شکل ممکن، او را از بیخ گوش عراقیها یعنی از داخل کشتی سوخته برگردانند
آن روزِ سراسر اندوه، به شب رسید
چند غواص به دل آب زدند و ستار را به ساحل خودی برگرداندند
فردایش حاجی مختاران پدر محمد را لب آب دیدم
حیا کرد که از پسرش محمد که در آن سوی آب به شهادت رسیده بود، بپرسد
برای او، همه کسانی که پیکرشان آن سوی آب مانده بود محمد بودند
به محل استقرار نیروهای خودمان برگشتیم
همه حمایل بسته بودند و آماده
فقط فرماندهان میدانستند که عملیات در همان یک شبانهروز به پایان رسیده است و باید نیروها را برای عملیات بعدی به عقب برگردانند
تا ساعت ۱۲ نیمهشب انتظار کشیدیم
یک انتظار تلخ و جانکاه و اندوهی به حجم عصر عاشورا
در آن شام غریبان دفتر خاطراتم را باز کردم و نوشتم:
"در این لحظات نمیتوانم چه بگویم؟ عصر عملیات است! خدا میداند که شهادت در راه او چقدر شیرین است؛ ولی افسوس که ما از این خیل جاماندهایم"
علاوه بر اندوه درونی، زخم انگشتم چرک کرده و عفونت، داغم میکرد
اما به روی خود نمیآوردم
دستور برگشت به عقب صادر شد
با همراه همیشگیام، بهرام عطاییان به همدان برگشتیم
هر دو میدانستیم که باید هرچه زودتر برگردیم
باز هم من به دنبال دارو و درمان رفتم و او هم به دنبال رتقوفتق مسائل حقوقی آن مرد عرب
چند روز بود که حکم جلب و بازداشت او از سوی دادگاه صادر شده بود
خواست خودش را معرفی کند
عذاب وجدان داشت
وقتی تعریف میکرد که پیرمرد عرب چطور روی پای او جان داد، انگار از یک شهید حرف میزد
با این حال، کشش و جذبه عملیات قویتر بود
گویی هاتفی درونی به او میگفت که این بار رفتنیست
بامدادان وقت برگشتن از همدان به سمت جنوب گفت: "علی! بیا به گلزار شهدا برویم."
بهرام سر مزار شهید فضلاللهی دوست مشترکمان نشست
من هم داشتم از میان شهدا یکی را انتخاب میکردم تا در خلوت سرد زمستانی با او درد دل کنم
اما کی؟!
هر جا چشم میگرداندم آشنا بود
سر مزار یک شهید گمنام نشستم و زیارت عاشورا خواندم
وقتی برگشتم بهرام هنوز روی سنگ مزار فضلاللهی افتاده بود و گریه میکرد
آنقدر چشمانش سرخ شده بود که نمیتوانست پشت فرمان بنشیند
ناچار شدم با همان یک دست تا دزفول رانندگی کنم
به پادگان شهید مدنی که رسیدیم گفتند؛ "بهرام عطاییان ممنوعالخروج است!"
پیدا بود که حکم بازداشت بهرام به آنجا هم ابلاغ شده است
🔗 ادامه دارد ...
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#سلام_امام_زمانم
ای نبض زمان؛
زمانه دلگیر شدهاست...
برگرد که ظهورتان
دیر شدهاست....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷