eitaa logo
امام زادگان عشق
94 دنبال‌کننده
14.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
328 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
#ماه_مبارک_رمضان #عید_فطر #قصیده گذشت، ماه خدا و رسید، عید صیام به هر دو باد، درود و به هر دو باد، سلام هزار شکر که عید صیام کرد، طلوع هزار حیف که ماه صیام گشت، تمام چه دیر ماه خدا آمد و چه زود گذشت چو آفتاب که یک لحظه می‌پرد از بام مه نیاز و نماز و دعا و استغفار مهی که بوی خدا می‌رسید از آن به مشام مه مبارک جوشن‌کبیر، رفت ز دست مه دعای سحر، ماه سجده، ماه قیام به افتتاح و ابوحمزه، دعای مجیر گرفته بود دل دوستان حق آرام سلام باد به شب‌های قدر و اعمالش که با خدا همه شب انس داشتیم مدام سلام باد بر آن لحظه‌های شیرینی که می‌شد از همه سو عفو کبریا اعلام گناهکار! ز عفو خدا مشو نومید که ناامیدی از رحمت خداست حرام به عید فطر بگیر از خدای خود عیدی که میهمان خدا را خدا کند اکرام مه مبارک ما بیشتر مبارک شد ز مقدم حسن، آن نور چشم خیرالانام امام دوم، فرزند اول زهرا که بود شانۀ پیغمبر خداش مقام به روزه‌خوار بگو خون دل خورد دائم به روزه‌دار گواراست عید ماه صیام خوشا کسی که به مهر علی و اولادش گرفت روزه و گسترد سفرۀ اطعام علی، ولی خدا، نفس مصطفی، حیدر که حب او همه دین است و مهر او اسلام خجسته نام خوشش حسن مطلع قرآن حدیث مدحش در لوح گشته حسن ختام وضو بگیر و بخوان داستان ردالشمس که آفتاب، به دست علی سپرده زمام بگو به خصم علی روزه و نماز، تو را شرار آتش خشم خدا شود در کام به روز حشر که داغ عطش به هر جگر است خوشا کسی که زدست علی بگیرد جام مرام میثم تمار خوش بود «میثم» که در ثنای علی یافت عمر او اتمام #غلامرضا_سازگار
گذشت، ماه خدا و رسید، عید صیام به هر دو باد، درود و به هر دو باد، سلام هزار شکر که عید صیام کرد، طلوع هزار حیف که ماه صیام گشت، تمام
‼️ فطریه میهمان 🔷س 5438: ميهمانی كه شب به خانه انسان بيايد، او بر عهده چه کسی می باشد؟ ✅ج: هر کسی که پیش از رسیدن شب عید میزبان باشد (هر چند موقت) حتی میهمانی که پیش از شب عید آمده‌ و نانخور او شده (یعنی می خواهد چند روز بماند)، او بر عهده میزبان می باشد اگر چه چیزی نخورد یا با غذای خودش افطار کند. البته توجه شود که میهمان یک شبه، نانخور محسوب نمی شود و فطریه بر عهده خودش است. 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حال و هوای مزار سلیمانی در روز شاد گرامی با ذکر 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
هر کس می‌خواهد بگیرد، سحر بیاید غذایش را بگیرد. گروهبان که حرص اش گرفته است می‌گوید: «این خبر، اول از همه به گوش سرلشکر می‌رسد. می دانی اگر نصف شب بیاید تو آشپزخانه و موقع غذا پختن غافلگیرت کند، چه بلایی سرت می‌آورد؟» با خونسردی می‌گوید: «اتفاقاً من هم همین را می‌خواهم. می‌خواهم کاری کنم که سرلشکر با پای خودش بیاید تو آشپزخانه» یونس که از ترس چشمانش گرد شده، می‌گوید: «می‌خواهی چه کار کنی ؟» می‌خندد و می‌گوید: «گفتم که... می‌خواهم آشی بپزم که رویش یک وجب روغن داشته باشد.» یونس درحالی‌که از کارهای خنده‌اش گرفته، کف شور را برمی‌دارد و می‌گوید: «چشم قربان» بعد درحالی‌که مشغول کار می‌شود، با صدای بلند آواز می‌خواند. ، را روی تخت پهن می‌کند و می‌ایستد به . از بیرون، صدای ماشین می‌آید. اول، ماشین سرلشکر و بعد یک جیپ نظامی جلو ساختمان آشپزخانه می‌ایستند. داخل جیپ، چند نظامی چماق به دست نشسته‌اند. سرلشکر و سگش از ماشین پیاده می‌شوند. سرلشکر به نظامی‌ها می‌گوید: «من می‌روم داخل... وقتی صدا زدم، شما هم بیایید.» سرلشکر، چماق یکی از نظامی‌ها را می‌گیرد و به‌طرف آشپزخانه راه می‌افتد. سگ جلوتر از او می‌رود. صدای آواز یونس و مناجات شنیده می‌شود. سرلشکر، از پشت در به صداها گوش می‌دهد. سگ، پوزه‌اش را به در آشپزخانه می‌مالد و عوعو می‌کند. سرلشکر، لگدی از سرِ حرص به سگ میزند و سرزده وارد آشپزخانه می‌شود در حال است. سطح آشپزخانه را کف غلیظی پوشانده است. یونس پشت به سرلشکر دارد، کف شور را به کف آشپزخانه می‌کشد. سرلشکر با دیدن آن دو غرولند کنان به طرفشان حمله‌ور می‌شود: «پدرسوخته‌های عوضی، شما هنوز آدم...» اما هنوز حرفش تمام نشده که سر می‌خورد و پاهایش در هوا معلق می‌شود و با کمر و دست به زمین کوبیده می‌شود. وقتی از ته دل آه می‌کشد، نظامی‌ها به سمت آشپزخانه می‌دوند و یکی پس از دیگری روی سرلشکر می‌افتند. سرلشکر زیرِ بدن نظامی‌ها گم می‌شود و صدای آه و ناله‌اش با آه و ناله نظامیها قاطی می‌شود. سحر است. سربازها با خیالی آسوده در سالن غذاخوری نشسته‌اند و دارند سحری می‌خورند. گروهبان وارد آشپزخانه می‌شود. همه آشپزها حضور دارند؛ به‌جز و یونس. یکی از آشپزها، یک سینی غذا و یک پارچ آب به گروهبان می‌دهد و می‌پرسد: «از سرلشکر چه خبر؟» گروهبان درحالی‌که لبخند می زند، می‌گوید: «خیالتان راحت باشد، بعید است تا مرخص بشود.» گروهبان از آشپزخانه خارج می‌شود و به‌طرف بازداشتگاه می‌رود. درِ بازداشتگاه را باز می‌کند و به تاریکی داخل آن خیره می‌شود. و یونس در تاریکی به نماز ایستاده‌اند. گروهبان، سینی غذا و آب را کنارشان می‌گذارد و با حسرت نگاهشان می‌کند. یک‌لحظه به یاد مرخصی می‌افتد. می‌توانست این لحظات را در کنار خانواده و در راحتی و آسایش سپری کند. او گرفتن در محله دل‌نشین خودشان، جماعت مسجد محل و در ایوان باصفای خانه آن ‌هم در کنار کربلایی و ننه نصرت را خیلی دوست داشت، اما سخت و بازداشتگاه برای او لذت ‌بخش ‌تر از هر چیز دیگری است. نثارارواح_طیبه#اموات 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷