چرا #حاج_همت در پوتین #بسیجی آب خورد؟ ( از خاطرات شهید همت )
راوي كه خود يك بسيجي است، ميگويد: محو سخنان حاج همت بودم که در صبحگاه لشگر با شور و هیجان و حرکات خاص سر و دستش مشغول سخنرانی بود. مثل همیشه آنقدر صحبتهای حاجی گیرا بود که کسی به کار دیگری نپردازد. سکوت همه جا را فرا گرفته بود و صدا فقط طنین صدای حاج همت بود و صلوات گاه به گاه بچهها. تو همین اوضاع پچ پچی توجهها را به خود جلب کرد. صدای یکی از بسیجیهای کم سن و سال لشگر بود که داشت با یکی از دوستاش صحبت میکرد.فرمانده دسته هرچی به این بسیجی تذکر میداد که ساکت شود و به صحبتهای فرمانده لشگر گوش کند، توجهی نمیکرد. شیطنتش گل کرده بود و مثلاً میخواست نشان بدهد که بچه بسیجی از فرمانده لشگرش نمیترسد. خلاصه فرمانده دسته یک، برخوردی با این بسیجی کرد و همهمهای اطراف آنها ایجاد شد.
سرو صداها که بالا گرفت، بالاخره حاج همت متوجه شد و صحبتهایش را قطع کرد و پرسید: «برادر! اون جا چه خبره؟ یک کم تحمل کنید زحمت رو کم میکنیم».
کسی از میان صفوف به طرف حاجی رفت و چیزی در گوشش گفت. حاجی سری تکان داد و رو به جمعیت کرد و خیلی محکم و قاطع گفت: «آن برادری که باهاش برخورد شده بیاد جلو.»
سکوتی سنگین همه میدان صبحگاه را فرا گرفت و لحظاتی بعد بسیجی کم سن و سال شروع کرد سلانه سلانه به سمت جایگاه حرکت کردن.
حاجی صدایش را بلندتر کرد: «بدو برادر! بجنب»
بسیجی جلوی جایگاه که رسید، حاجی محکم گفت: «بشمار سه پوتین هات را دربیار» و بعد شروع کرد به شمردن.
بسیجی کمی جا خورد و سرش را به علامت تعجب به پهلو چرخاند.
حاجی کمی تن صدایش را بلندتر کرد و گفت: «بجنب برادر! پوتین هات»
بسیجی خیلی آرام به باز کردن بند پوتین هایش [مشغول شد]، همه شاهد صحنه بودند. بسیجی پوتین پای راستش را که از پا بیرون کشید، حاجی خم شد و دستش را دراز کرد و گفت: «بده به من برادر!» بسیجی یکهای خورد و بی اختیار پوتین را به دست حاجی سپرد. حاجی لنگه پوتین را روی تریبون گذاشت و دست به کمرش برد و قمقمهاش را درآورد. در آن را باز کرد و آب آن را درون پوتین خالی کرد. همه هاج و واج مانده بودند که این دیگر چه جور تنبیهی است؟
حاجی انگار که حواسش به هیچ کجا نباشد، مشغول کار خودش بود و یکدفعه پوتین را بلند کرد و لبه آن را به دهان گذاشت و آب داخلش را نوشید و آن را دراز کرد به طرف بسیجی و خیلی آرام گفت: «برو سرجایت برادر!» بسیجی که مثل آدم آهنی سرجایش خشکش زد بود پوتین را گرفت و حاجی هم بلند و طوری که همه بشنوند گفت: «ابراهیم همت! خاک پای همه شما بسیجیهاست. ابراهیم همت توی پوتین شما بسیجیها آب میخوره».
جوان بسیجی یکدفعه مثل برق گرفتهها دستش را بالا برد و فریاد زد: برای سلامتی فرمانده لشگر حق صلوات و انفجار صلوات، محوطه صبحگاه را لرزاند.
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسیجی ها دلباخته حقند و ما دلباخته بسیجی ها هستیم...
آنها سربازان امام زمان(عج) و پیوستگان به او هستند ، و تو اگر در جست وجوی موعود خویش هستی او را در میان سربازانش بجوی
شهید آوینی
هفته بسیج گرامی باد
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#خداحافظ_سالار
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
#قسمت : شصتم
کار حسین تا چند روز سرکشی به خانواده های اولین شهدای سپاه مثل شاه حسینی، رضوی پور، محمود جعفری و....
بود تا مأموریت جدیدی برای سپاه پیش آمد این مأموریت مقابله با کودتاچیان در سه راهی همدان به پایگاه شهیدحساس از جمله محل استقرار حضرت امام در حسینیه جماران را بمباران کنند این توطئه با درگیری بچه های سپاه همدان در
نطفه خفه شد. این اندازه از خبر کودتا و نافرجامی آن را از تلویزیون شنیدم تا حسین آمد و در حالی که شکست کودتا را فقط از ناحیه لطف خدا میدانست تعریف کرد که توی ساختمون سپاه بودیم که دو نفر با
عینک دودی و کیف سامسونت وارد سپاه شدن و اصرار کردن که پیام خیلی مهمی از سوی اطلاعات ستاد مرکزی سپاه دارن و حتماً باید شخص فرمانده سپاه همدان رو ببینن رفتن و نقشه دقیق حرکت کودتا رو روی میز حاج حمید نوروزی که به جای خانم
دباغ اومده بود گذاشتن سریع سازماندهی شدیم و مثل برق و باد حرکت کردیم خلبانا داشتن از پله جنگنده فانتوم بالامی رفتن که رسیدیم سر وقتشون اونا از دیدن ما
شوکه شدن. فکر می کردن ظرف دو روز با بمباران چند نقطه حیاتی، مملکت میآد تو مشتشون.
👇👇👇
اما خدا نخواست سرنوشت این
مردم مظلوم باز به دست
طاغوت بیفته.» با تولد وهب دیگرفرصت رفتن به سپاه را نداشتم با تجربه تلخی که از بچه اولم زینب داشتم روی سلامت وهب حساس بودم و تا احساس میکردم که حالش خوب نیستمی بردمش دکتر ایران به شوخی میگفت: «پروانه تو با دکتر ترابی قرارداد بستی و از سر دلسوزی میگفت چقدر از ایندره چاله قام دین بالا و پایین میری؟!»
می گفتم «چه کنم، حسین که شبانه روزمی بردمش دکتر ایران به شوخی می گفت «پروانه تو با دکتر ترابی قرارداد بستی و از سر دلسوزی میگفت: «چقدر از این دره، چاله قام دین، بالا و پایین میری؟!»
میگفتم چه کنم حسین که شبانه روزدرگیر کاره اگه به وهب ،نرسم قصه ،زینب تکرار میشه.»
با مریضی وهب و نبودن حسین میساختم، بدن نحیف وهب به آمپولهای پنی سیلین و سرم عادت کرده بود و دکتر ترابی میگفت بچه ضعیفه کمک شیر میخواد، خیلی از بچه ها تا ده سالگی این جوری هستن. من و عمه برای اینکه بفهمیم حسین کجاست گوشمان به رادیو بود که ناگهان خبر حمله سراسری عراق از مرزهای جنوبی و غربی را اعلام کرد. یک جنگ تمام عیار از هوا و زمین و دریا که با بمباران چند فرودگاه از جمله فرودگاه همدان آغاز شد.
⬅️ ادامه دارد....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#حاج_حسین_یکتا
رزمندهای که در فضای سایبر و مجازی میجنگی! برای فشردن کلیدها و دکمههای کامپیوتر و موبایلت وضو بگیر و با نیت قربةً إلی الله مطلب بنویس. بدان که تو مصداق و ما رمیت اذ رمیت هستی.
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
8.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسیجی با همین #بلاها بسیجی شده
از کرخه تا راین..
هفته بسیج گرامی باد