هدایت شده از
امام زادگان عشق
کنارش ایستاده بودم، شنیدم که میگفت:
《صلیاللهعلیکیاصاحبالزمان》
بهش گفتم: چرا الان به امام زمان سلام دادی..؟!
گفت: شاید این وزشِ باد و نسیم
سلام منو به امام زمانم برساند!🌱
#شهید_ابومهدیالمهندس
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
بهش گفتند: برامون یه شعر میخونی؟
گفت: میشه دعای فرج بخونم؟
گفتند بخون و چقدر زیبا خوند!
گفتند: بَهبَه چقدر زیبا خوندی!
گفت: من روزی هزار بار دعای فرج میخونم!
🔸 ازش پرسیدند: چرا هزار بار؟!
گفت:اینقدر میخونم تا امام زمان ظهور کنه
آخه میگن:
اگه امام زمان ظهور کنه،
شهدا هم باهاش میان
شاید یه بار دیگه بابامو ببینم
-فرزندشهیدمدافعحرم:)
👈 تصویر مربوط به فرزند شهید مدافع حرم شهید اکبر زوار جنت در تشییع پیکر مبارک این شهید بزرگوار می باشد.
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تغییر ویترین #شهدای_گمنام کوه خضر نبی «ع » به مناسبت دهه فجر به همت خواهران خادم الشهدای قرارگاه فرهنگی شهدای گمنام
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
☑️شناسایی پیکر شهید مدافع حرم اعزامی از قم
🔸پیکر شهید مهدی آدینه از شهدای مدافع حرم لشگر فاطمیون بعد از هفت سال با آزمایش دی ان ای شناسایی شد.
🔸شهید آدینه متولد ۱۳۷۱ در روستای بُستان شهرستان جعفرآباد است که در سال ۱۳۹۳ به جبهه مقاومت اعزام و ۳۱ فروردین ۱۳۹۴ در استان درعای سوریه در شهرک بصری الحریر همراه ۱۰۰ نفر از رزمندگان مقاومت به درجه رفیع شهادت رسید.
🔸 پیکر شهید آدینه همراه ۱۰۰ شهید دیگر در مرداد سال ۱۳۹۷ با آزادسازی درعا تفحص شد و به دلیل اینکه برخی از این شهدا قابل شناسایی نبودند در قطعه ۵۰ گلزار شهدای بهشت زهراء تهران به خاک سپرده شدند.
🔸مراسم استقبال از مادر شهید آدینه، روز پنج شنبه ساعت ۱۰ صبح در قطعه ۵۰ بهشت زهراء تهران برگزار می شود.
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
25.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ هدیه جالب روز زن از طرف یک شهید
✅ #عموی_مهربان، خاطره زیبا همسر شهید مدافع حرم مهدی علیدوست
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#خداحافظ_سالار
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
#قسمت : یکصد و سیزده
حسین اینجا که رسید بغضش ترکید همه ما به عمق عشق و ارادت او به محمود شهبازی خبر داشتیم بارها گفته بود هرچه دارم از محمود شهبازی .دارم حالا با حسرت از سی سال زندگی بدون او حرف میزد.
دم غروب به شلمچه رسیدیم یک
غروب دلگیر که خورشید داشت پشت نخلها رنگ می باخت یکی از
حسین پرسید: «چرا اینجا این اندازه
غمناکه؟!»
حسین گفت : چون وجب به وجب
این زمین ،خون شهیدی ریخته شده و به خاطر همین خون ها مقدس ترین جبهه شده و شما هر حاجتی
دارید از این شهدا بخواهید مطمئن باشید برآورده به خیر میکنند گروه خواستند بیشتر درباره شلمچه
و عملیات کربلای پنج صحبت کند،همه روی خاک نشستند و حسین روی یک تانک باقی مانده از دوران جنگ نشست و شروع به صحبت :کرد تو این قطعه از خاک جبهه ها تمام کفر در مقابل تمام اسلام ایستاد و سرنوشت جنگ در سالهای پایانی تو این سرزمین رقم خورد غرب و شرق با جدیدترین سلاحهایشان به حمایت آشکار صدام اومدن اما ما فقط به نیروی الهی متکی بودیم.
بعد از دو ماه نبرد ،تو ،شلمچه اولین قطعنامه سازمان ملل برای پایان
دادن به جنگ صادر شد
👇👇👇
یاد شلمچه و خاطرات حسین مرا بهروزی برد که او فرمانده لشکر قدس استان گیلان بود و در همین جبههٔ
شلمچه تیر کالیبر به زانویش خورد
دوست داشتم بلندگو را از حسین
بگیرم و از اینکه با پای آش و لاش
دوباره به شلمچه برگشت خاطره بگویم .هرچند میدانستم خوشایند
او نیست.
از همه کس تعریف کرد جز خودش فقط احساسش را از دوری شهدا
گفت که در کربلای پنج ۱۸ نفر
بیسیم چی و پیک داشته که تمامشون شهید شدن اینها رو با گریه گفت و اشک همه رو درآورد حتی برادرم آقارضا که خیلی احساساتی نمیشد شب برای استراحت به آبادان رفتیم حسین که تا آن زمان جز با حسرت و اشک حرف نمیزد باشادی :گفت
«اینجا شهر منه به آبادان خوش
آمدید.»
انگار که از تغییر فامیلی او بی خبرم،
پرسیدم پس چرا فامیلی شما
همدانیه.»
جوابی داد که از سؤالم پشیمان شدم« چون از قدیم ،گفتن اهل اونجایی
که زن گرفته ای.»
جمع خوششان آمد و گوش تیز کردند که من چیزی بگویم اما ادامه ندادم یکی پرسید حالا که اومدیم شهر شما حتماً ما رو میبری به هتل
خوب.»
حسین
گفت: «چرا که نه، به هتل
خوب که شاید تا به حال تجربه نکرده
باشین.
و بردمان یک مدرسه چند کلاسه، که به هرکسی سه تا پتو رسید دراز کشیدیم چند تا موش روی پتوها دویدند و صدای جیغ و داد بلند شد. چراغها که خاموش شدند مانور پشه کوره ها شروع شد. پتو رویمان میکشیدیم گرما کلافه مان میکرد پتو را کنار میزدیم پشه ها وزوزکنان حتی از روی لباس می گزیدند تا صبح خواب به چشم بچه ها نیامد صبح شد بیشتر دختر و پسر بچه ها با دست و صورت ورم کرده به حسین شکایت کردند که اینجا کجاست که ما را آوردی؟! حسین خندید و گفت «منطقه جنگی
آبادان
بعد از صبحانه گفت: «کسانی که مایلن بریم پارک احمدآباد بسم
الله.»
همه به قصد تفرج و رفع خستگی شب گذشته اعلام آمادگی کردند. البته من و بزرگترهای گروه میدانستیم که حسین به قصد رفتن به سر مزار پدرش ما را به احمدآباد
می برد.
⬅️ ادامه دارد ....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷