فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایات تکان دهنده از شهدا
شهید حاج قاسم سلیمانی و احترام به پدر
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
14.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 🌷
"پدران شهدا و شهدای پدر"
#روز_پدر
#میلاد_امام_علی«ع» مبارک 💐
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#خداحافظ_سالار
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
#قسمت : ۱۲۳
زهرا پرسید: «بابا تاکی پیش ما
هستی؟»
گفت : «تاوقتی که شماها رو سیر
ببینم
و پرسید: «پسرها و عروسها و نوه ها
کجان؟»
وهب به غیر از فاطمه پنج
ساله،
محمد حسین شش ماهه را داشت و
ریحانه یکسال و نیمه هم چراغ خانه
مهدی را روشن کرده بود حسین
عروسها و پسرهایش را در منزل
خودش سیر دید و بوسید و نوه ها را
یکی یکی بغل کرد.
یک آن به من نگاه کرد و دوباره با نوه ها گرم گرفت.
شاید میخواست با آن نگاه بگوید که این دفعه باید همه رو به دمشق
بیاری، حتی بچه ها رو
چند روزی ماند و بدون اینکه از بردن
ما به سوریه حرفی به میان بیاورد برگشت.
سال ۱۳۹۲ ، از سوریه به عراق رفت و خودش را به راهپیمایی اربعین رساند.
چند نفری که او را دیده بودند برای پسرها گفته بودند که: «حاج آقا، با یکی دو نفر از دوستانش بدون محافظ، در مسیر نجف ـ کربلا،
پیاده روی میکرد
،مراسم اربعین که تمام شد به تهران آمد ما از وضعیت سوریه می پرسیدیم و او از حماسه باشکوه راهپیمایی روز اربعین تعریف می کرد سارا پرسید یعنی ما نمیتونستیم یکی از اون چند میلیون زائر اربعین باشیم؟ چرا ما رو «نبردی و از حسین جواب شنید که :می برمتون پیش خود خانم حضرت زینب کبری (س) زیارت آماده اید؟ همه اعضای خانواده آماده بودیم اما وهب و
مهدی بخاطر محدویت کاری ،علی رغم اشتیاقشان، مجبور شدند بمانند و قرار شد زهرا ،امین، سارا و من آماده سفر شویم.
👇👇👇
باوجود آن سفر پر مخاطره قبلی از شوق زیارت در پوست خود
نمی گنجیدیم. با تجربه ای که داشتیم
خیلی بار و توشه نبستیم پیش از سفر
وسایلمان را جمع و جور کردیم و
کارهایمان را راس وریس ،موعد سفر رسید و با حسین عازم فرودگاه امام
خمینی شدیم.
توی سالن خروجی پرواز تهران دمشق به غیر از ما خانواده های
زیادی بودند. تقریباً همه مردانشان با
حسین احوال پرسی میکردند بهش گفتم :سه سال پیش که برای اولین
بار می اومدیم دمشق، توی پرواز به
غیر از من و سارا و زهرا هیچ خانمی نبود .حالا این خانواده ها زائرن یا
مدافع حرم؟»
حسین یادش آمد که به حرف
گذشته خودش که گفته بود: «حرم
مدافع میخواد» اشاره میکنم
.
گفت: نمیگم تا خودت از نزدیک
ببینی
سوار هواپیما شدیم به غیر از ما ایرانی ها خانواده هایی از سایر کشورهای اسلامی بودند که حدس زدم برای زیارت میروند شاید این حضور، حاکی از تغییر شرایط سوریه نسبت به گذشته بود.
هواپیما دم غروب از باند فرودگاه برخاست. سارا و زهرا و امین کنار هم نشسته بودند و من و حسین کنار هم . حالا هیچکدام ازسؤالاتی که سه سال قبل از رفتن به سوریه درذهن داشتم فکرم ، را مشغول نمی کرد خوشحال بودم که سه سال صبوری
کردم و کنار حسینم و در شرایطی به
سوریه میروم که اوضاع با تلاشهای
حسین و دوستانش که یکی از
هزاران آن را نمیدانم به نفع جبهه
مقاومت عوض شده است. در سفر از زبان همسر یکی ازفرماندهانی که
شوهرش با حسین در ارتباط بودشنیدم که گفت آقای همدانی ۱۵۰ هزار نیروی داوطلب مردمی را طی سه سال سازماندهی کرده و آموزش
داده چند قرارگاه عملیاتی تشکیل داده و حتی پای مدافعان حرم از افغانستان و پاکستان و عراق را به
سوریه باز کرده است.
بی آنکه بگویم که میدانم وضعیت سوریه رو به تثبیت و آرامش است
، پرسیدم: کمی از اوضاع سوریه «بگو
یک
کلمه گفت:
«خوبه.»
⬅️ ادامه دارد ...
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷