eitaa logo
امام زادگان عشق
94 دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
4هزار ویدیو
331 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
معنی چشم‌انتظاری را نفهمیدیم ولی جانِ مادرهای مفقودالاثرها العجـــل ... سلام✋ ‍🌹دایی 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
هدایت شده از  امام زادگان عشق
علی ابادی #ت ت: 1347/1/9 تولد:ملایر :بسیجی شهادت؛۱۳۶۵/۱۲/۱۲ : کربلای ۵ :زادگاهش شهید از سن دوازده سالگی نمازمیخواندوروزه می گرفت ومکبرمسجدبود. درتلفظ صحیح نماز و اول وقت خواندن نمازمقیدبود دربرخورد با بزرگترها بخصوص پدرومادرش بسیارمهربان بودوهمیشه ادب رارعایت میکرد رئیس بنیادشهیداستان که ازهمشهری های خودشهیدبود می گفت من نمازخواندن باتلفظ صحیح واول وقت را از شهیدعلی علی ابادی یادگرفتم درحالت نمازخیلی زیبابودوهمه جذبش می شدن. از پیر مردها تاجوانان باوجوداینکه سن کمی داشت . چهاردوره به منطقه اعزام شدکه اولین اعزامش درهفده سالگی بودوبسیاربااشتیاق بود، حتی دوستان خودراهم به حضور در جبهه تشویق میکرد. در اعزام آخر به همراه دوستش به شهادت رسید. زمانی که خط مقدم بودن توگرمای سوزان شلمچه بهشون گفته بودن روزه نگیرید. شهید۲۵ روز،روزه ی قضاداشت وقتی برگشت توهمون گرمای تابستان پشت سرهم گرفت که حتی مادرش گفته بودقضای روزه هات روزمستان بگیرکه راحتره گفته بودنه تابستان میگیرم چون توتابستان روزه هام قضاشده است. 💠 پیام به جوانان: پشت ولایت فقیه باشید.پشت رهبرراخالی نذارید.دست عجانب روازکشورکوتاه کنیدواجازه ندیدکشوربدست دشمن بیوفته. شاد گرامی با ذکر 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💬(دلنوشته ای با قلم شهید محمد غفاری) 🌱 به نام خدایی که عشق به خودش,اهل بیت(ع)وشهدا را در درون ما قرار داد. 💠با درود وسلام به پیشگاه حضرت بقیة الله(روحی وارواحنا فداه)منجی عالم بشریت ونایب برحقش حضرت امام خامنه ای(حفظه الله). 🔘ای زمان شاهد باش وتاریخ بنویس که فقط برای رضای خدا آماده ام وبس. 🔴هنگامی که این نوشته ها را می نویسم؛مورخ13/12/1383هجری شمسی مصادف با 21/1/1426هجری قمری؛هنگام غروب؛ که آسمان آبی جای خود را به ابرهای سیاه داد. 🔻با خودم گفتم بیرون بروم وکمی قدم بزنم تا کمی حال وهوایم عوض شود.وقتی بیرون رفتم ودرحین قدم زدن ناگاه به پاهایم توجه کردم. چیزی در ابتدا متوجه نشدم.ابتدای خیابان بود که آیه ای از قرآن کریم به ذهنم آمد که خداوند فرموده است: بر روی زمین با غرور وتکبر راه نروید. با خودم گفتم محمد مواظب باش در هنگام راه رفتن ناگاه غرور تو را برندارد که خیلی خطرناک است. بعد از این حرف ها مردم را دیدم که همگی برای دنیا از یکدیگر سبقت می گیرند. البته سه هفته تا عید نوروز باقیمانده اما نمیدانم مردم چرا برای چند روز خوشی وچند وقت باقیمانده این قدر به حول و ولا افتاده بودند. با خودم گفتم: آیا این ها برای آخرت خودشان هم اینقدر عجله می کنند؛تا توشه ای داشته باشند یا نه؟! 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در محضر ولایت بلایی که اسراف و تبذیر بر سر جوامع می‌آورد شرح حدیث اخلاق توسط حضرت آیت‌الله خامنه‌ای 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
19.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 جشن تولد شهید حاج حسین پور جعفری با حضور خانواده‌ گرامی‌شان در گلزار شهدای کرمان برگزار شد
: محمد علی جعفری و هفتم محمد حسین هم مدام با خیال راحت گفته «آقا همه چیز حله به گمان مدیر مدرسه انگاری در وزارتخانه ای یک شغل برای محمدحسین رزرو کرده بودیم. پیش دانشگاهی محمد حسین مصادف شد با انتخابات سال ۹۲ با دوسه تا از معلم هایش سر کاندیداها بگومگو کرده بود می گفت اینا تو خط نظام نیستن! زهرشان را بهش ریختند. سر جلسه امتحان راهش نداده بودند دوسه ماهی درگیر تسویه حساب معلم هایش بود. در آن ایام تا چند ماه انگار محمد حسین نمیدیدیم هر موقع بهش زنگ میزدم میگفت «پایگاهم» ازپسر عمه اش شنیدم که در حوزه ۱۳۵ فتح المبین برای خودش بروبیایی دارد. هم مسئول نیروی انسانیه هم جانشین اطلاعات حوزه باورم نمیشد به سن و سالش نمی خورد یک شب که با ریش تراشیده و موی ژل زده و شلوار لی چسبان از اتاقش بیرون آمد باورم شد وقتی کفش کالج مازراتی را بدون جوراب پوشید دیگر سخت میشد تشخیص داد که این محمد حسین حدادیان است .یک روز من و زهرا را برد کله پزی کنار مدرسه زهرا در نیاوران مغازه تمیزی بود .بناگوش و زبان و پاچه و مغز سفارش داد. زیاد اهل سیراب شیردان نبود. محمدحسین بادهان آب افتاده داشت از مغزهایی تعریف میکرد که بچگی برایشان می پختم صبح های جمعه از یک کله پزی مغز خام می گرفتم میگذاشتم داخل یک ظرف روی کتری و بخارپز میکردم چه کیفی می کردند برای این صبحانه فرهاد به گوشی زهرا زنگ زد زهرا با آب و تاب توضیح میداد که بابا نبودی عجب کله پاچه ای خوردیم! وقتی قطع کرد محمد حسین گفت: 👇👇👇
مامان میدونی مزه چه غذایی هنوز زیر زبونمه؟! شانه بالا انداختم. صدای مداحی ماشین را کم کرد. مأمور شدیم متهمی رو که النگ و دلنگی داشت واسه خودش، دستگیر کنیم یاردانقلیشون اومد که «مهمون داریم باشه بعد از «ناهار گفتیم: «مأموریم ببریمش.» دید سیریش شدیم گفت «اگه میترسید فرار کنه خب شما هم بیاید «داخل چه سفره ای چه !بریز بپاشی نشستیم روبه روی متهم چشم توچشمش غذا میخوردیم. چشم نداشتند ما بسیجیا رو ببینن. جلوی بقیه هم برای حفظ آبروش نطقش کور شده بود یاردانقلی شون اومد یواشکی زیر گوشمون :گفت نوش جون نوش جون! تعارف نکنید!! خودمونو زدیم به اون راه اینا داشتن آتیش میگرفتن که چشم از متهم برنمی داریم حتی تا دم دستشویی هم همراش رفتیم. زهرا بیشتر از محمد حسین استرس داشت تا صبح خواب نرفت. انگار خودش باید میرفت سر جلسه کنکور . محمد حسین خونسرد بود. بهش گفتم: مامان جان ناسلامتی کنکوری هستی؛ چرا هیچ اضطرابی نشون نمیدی؟!» می گفت: اضطراب من زیر پوستیه .زهرا مداد و پاککن و تراش گذاشته بودتا ببرد دیدیم فقط دو گوشی هایش را برداشته زهرا با تعجب گفت :«وسایلت؟» خندید نمی خواد میرم همون جا از یکی میگیرم زهرا داشت شاخ در می آورد. چی میرم از کسی میگیرم؟ علوم سیاسی قبول شد دانشگاه آزاد سمت غرب تهران با هم رفتیم ثبت نام کردمهرماه هرچه نگاه کردم دیدم هیچ نشانی نمی بینم که برود دانشگاه نشسته بود جلوی تلویزیون فوتبال میدید. پرسپولیسی دوآتیشه بود محمد حسین مثل همیشه خیلی آرام نیم خیز می نشست اعتراض می کردم چرا این طور میشینی؟ مگه طلبکاری؟ میگفت این مدلی راحت ترم بشقاب میوه گذاشتم جلوش سیب و پرتقال و کیوی پوست کنده و حلقه کرده بودم. سیخ نشست جلویم و گفت: «حاج خانم دکور هم که زدی! ملچ مولوچ کنان شروع کرد به خوردن پرسیدم کلاسات» شروع نشده؟! نگاهش به تلویزیون بود.گفت یه پرونده ای دارم پیگیری میکنم؛ وقت ندارم دیگه از ترم بهمن میرم!» پاپی اش شدم این چه کاری است که به خاطرش درس و دانشگاهت را به امان خدا رها کردی؟ منتظرم گذاشت تا بعد از فوتبال . فرستاده بودم دنبال نخود سیاه . آخر سر هم گفت: «نمیتونم بگم؛ طبقه بندیه!» ⬅️ ادامه دارد .... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا