18.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✂️༻ جمعه و خیاطی༺✂️
اموزش یه هدشال خوشگل و آسون مخصوصا واسه دخترایی که تازه به سن تکلیف رسیدن😍 یا میخواید قبل از تکلیف علاقمند به حجاب بشن
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
@Ostad_Shojaeمحبت درمانی (6).mp3
زمان:
حجم:
7.78M
🔖#منبرهای_کوتاه
📚 سلسله جلسات محبت درمانی 6
🌱 این مجموعه به محبت خدا به بنده ها و محبت انسان ها با تکیه بر آیات و روایات پرداخته است.
فوق العاده زیباست از دست ندید👌
🎵استاد شجاعی
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
13.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#جمعه_و_آشپزی🥘
😍 کنار خانواده از روز جمعه لذت ببرید 👌
.کبه عربی🍘•
پای سیبزمینی به هر غذایی میرسه، اینقد خوشمزه میشه🥰
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
2.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✌️ با چادرت سرت بالاست میان شهدا....
✍️ بدانید که من و امثال من میرویم که چادر از سر شما نیفتد.
#وصیتنامه
#شهید_مهدی_طهماسبی
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#قصههای_سرباز_قاسم ۵
🔸🌺🔸--------------
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🇮🇷🇮🇷 #وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷
✒قسمت بیست و یکم
فصل دوم
پایگاه راه خون (۱۰)
... ناهیدی با تمام زوایای آشکار و پنهان روح من آشنا بود. بیشتر از همه روحیه ماجراجوییام او را نگران میکرد و لذا نصیحتم میکرد؛
"برادر خوش لفظ! درست است که سن و سالت کم است اما حالا یک مسئول هستی و باید احساس مسئولیت کنی.
به هیچ وجه برای یک نفر دشمن یک خمپاره سنگین مصرف نکن. مهمات را برای ستون دشمن و سنگرهای اجتماعیشان خرج کن.
دوم اینکه به مواضع هم سرکشی داشته باش و از مسئول قبضههای آن دائم وضعیت بگیر و راهنماییشان کن.
پیگیر کمبودها از تغذیه و مهمات آنها باش.
اگر یک وقت غذا دیر رسید، باغات این نزدیکی پر از میوه است. از نظر شرعی استفاده از آنها برای مصرف رزمندگان بلامانعه."
نمی دانم چرا از این پیشنهاد آخر خیلی خوشم آمد.
یک قاطر هم در اختیار من گذاشت.
روزهای اول تذکرات ناهیدی آویزه گوشم بود. مهمات به اندازه مصرف میشد.
یک روز ستونی از دشمن را در کنار شهر طویله عراق به گونهای زدیم که فردا خبر آن را از رادیو سراسری شنیدیم.
حرف از رفتن به باغها برای آوردن میوه همچنان قلقلکم میداد. بالاخره یک روز سوار قاطر شدم و با خورجینی خالی رفتم که از باغاتی که بین ما و عراقیها بود میوه بیاورم.
بیشتر از همه یک درخت بزرگ توت شرابی نگاهم را دزدید انگار که در باغ آجیجان هستم.
خورجینم را زمین گذاشته و از درخت بالا کشیدم.
دل سیری از عزا درآوردنم که یک باره یه صدای خشخش پا روی زمین نگاهم را از بالا به پایین آورد.
تا به خودم بیایم چند نفر پشت یک درخت کمین کرده بودند.
یکیشان به زبان فارسی داد زد: "بیا پایین مزدور وطن فروش."
آرام آرام از درخت پایین آمدم و خودم را در اسارت دیدم. لباس آنها شبیه لباسهای خودمان بود. کمی آرام شدم اما همچنان دستانم به علامت تسلیم بالا بود.
یکی پرسید: "اینجا چه کار میکنی!؟"
خیلی راحت گفتم: "دیدهبانم. آمدم توت بخورم."
عصبانی شد و فریاد کشید: "ای خائن به بهانه توت، قایم شدی لای درختا و توپ میریزی روی سر ما!؟"
مطمئن شدم که آنها خودیاند و از بچه های تهران و نیروی پیاده در خط بودند که به تازگی خط را از گروه قبلی تحویل گرفته بودند.
مسئول آنها با اخم گفت: "اینجا جبهه هست، نه باغ عمو و خالت!!"
قاهقاه خندیدم و گفتم: "اتفاقاً من به نیت باغ خالهام آمده بودم اینجا."
بعد از عملیات وضعیت جبهه به یک رکود و بیتحرکی رسید که کلافهام میکرد.
به فکر افتادم ابتکاری به خرج بدهم و از خمپاره های عمل نکرده دشمن که دور و برمان ریخته بود استفاده مجدد کنم اما نه برای شلیک مجدد که این کار ممکن نبود.
با بیل و کلنگ اطراف خمپارههای عمل نکرده را خالی میکردم و آنها را از زمین بیرون میکشیدم.
چاشنی خمپاره هنگام پرتاب عمل کرده بود اما ماسوره یعنی قسمت سر، و پیشانی جنگی آن سالم و البته فوق العاده حساس و قابل انفجار بود.
خمپارهها را بر میداشتم. روی دوش میانداختم و میبردم به مسیری که شنیده بودم محل تردد عراقیهاست.
خمپاره را تا گردن داخل خاک میگذاشتم و ماسوره آن را با سیمی آزاد به درخت یا سنگی وصل میکردم.
فقط مسئول محور از اینکار با خبر بود که اگر نیروهای گشتی خودی از این مسیر عبور کردند پایشان به تلهها گیر نکند.
◀️ ادامه دارد ...
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷