eitaa logo
امام زادگان عشق
91 دنبال‌کننده
15.7هزار عکس
4.4هزار ویدیو
350 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
و بعد از فراگیری آموزشهای روحی، چریکی در پادگان حموریه سوریه عازم مناطق عملیاتی جنوب لبنان و کشور فلسطین گردیده و در آنجا یک بار از ناحیه پا مجروح گردیدند. با شروع جنگ تحمیلی از سوی عراق به دستور اربابان استکباری آنها شهید ایرانی به ایران بازگشت و با توجه به تجارب بدست آورده و آموزشهای کسب نموده در کشورهای سوریه، لبنان و فلسطین بصورت داوطلبانه اقدام به آموزش نیروهای بسیجی در سپاه پاسداران شهرستان سنقر نمود و بعد از چند ماه خدمت داوطلبانه در دیماه سال 59 به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمده و لباس رزم و دفاع از مملکت و اسلام و امت شیعۀ ایران را به تن نموده که با همین لباس افتخارآمیز به دیدار معشوق نائل گردید. با روشن شدن مواضع و گروههای ضد انقلاب شهید ابوالحسن ایرانی نیز نسبت به آنها مواضع تند و خصمانه ای اتخاذ نمود بطوریکه اولین پایگاهی که در مناطق کردنشین و دمکرات خیز منطقه (روستای گردکانه) برای پیشگیری از تجاوزگروهک دمکرات و ضد انقلاب از سوی سپاه پاسداران سنقر ایجاد گردید این شهید بزرگوار (با توجه به اینکه سن کمی هم داشتند) به فرماندهی آن برگزیده شد و در این روستا و در درگیری با دمکراتها حماسه ای آفرید که هم اکنون نیز زبانزد مردم است. این شهید بزرگوار در عملیاتهای متعددی در منطقه تحت تجاوز دمکراتها شرکت نمود و همچنین در جبهه های مختلف در زمان جنگ تحمیلی حضور داشتند از جمله: مهران، قصرشیرین، سردشت، جبهه های جنوب کشور، عملیاتهای نصر 7، بازی دراز، والفجر 5، کربلای 5 و والفجر 10 شرکت داشتند. شهید ابوالحسن ایرانی در تابستان سال 1365 برای آخرین بار از سپاه منطقه سنقر به جبهه اعزام گردید و در تیپ نبی اکرم (ص) گردان تبوک به کارگیری شده و بعد از مدتی با توجه به تجارب، رشادتها و شجاعتهایی که از ایشان مشاهده گردیده بود بعنوان جانشین این گردان برگزیده شده تا اینکه در مورخه 25/12/66 در منطقه عملیاتی والفجر 10 به فیض عظیم شهادت نائل آمد و خون پاکش بر کوههای مشرف بر شهر حلبچه عراق به دست متجاوزین بعثی ریخته شد. خدایا دوست دارم که درگرماگرم نبرد ودر رودررویی بادشمن توودین تو شهید شوم .خدایا دوست دارم بسوزم برای تو ،ذوب شوم برای تو ، پودرشوم برای تو و هیچ شوم برای تو وباز زنده شوم برای تو وباز بمیرم برای تو . خدایا دوست ندارم که بابدنی سالم ودرکفن سفید وبا غسل به دیدار توآیم خدایا نورتو در کشور اسلامی ایران جلوه گرشده است وشیاطین وشیطان صفتان ملحد میخواهند نور تورا خاموش کنند خدایا اگرمیتوان وجود یک غده سرطانی را در قلب کشورهای اسلامی تحمل کرد آیا کسی میتواند هزاران فاجعه دیگر را که به دست آمریکا ،شوروی ونطفه پلیدشان اسرائیل بر سر ملل مسلمان ومستضعف دنیا آورده اند مشاهده کند وازدرد برخود نپیچد.   شاد گرامی با ذکر 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‼️هزینه ها در مراسم أعیاد 🔷س 5328: آیا هزینه هایی که پیرامون تزئین خیابان ها یا مجالس به مناسب أعیاد أئمه اطهار (علیهم السلام) مثل نیمه شعبان، انجام می شود جایز است؟ ✅ج: فی نفسه مانعی ندارد، ولی نباید به حدّ اسراف و زیاده روی برسد. 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@Panahian_irPanahian- MonajateShabaniye.mp3
زمان: حجم: 6.05M
🎙پیام صوتی علیرضا پناهیان به مناسبت آغاز ماه شعبان 👈🏻 در این ماه چگونه تفکر کنیم و چطور با خدا حرف بزنیم؟ 🔻فروردین ۹۹ 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
‼️پخش موسیقی شاد از مسجد 🔷س 5329: آیا پخش موسیقی شاد از مسجد به مناسبت جشن میلاد ائمه معصومین(علیهمالسلام) شرعاً اشکال دارد؟ ✅ج: واضح است که مسجد جايگاه شرعى خاصى دارد، لذا اگر پخش موسيقى در آن منافى با حرمت مسجد باشد، حرام است، حتى اگر موسيقى غيرمطرب باشد. 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
۲۹ شاد نشدم. حتی وقتی مادرم کاچی داغی که با کرۀمحلی شهر خودمان درست کرده بود را برایم آورد با بی‌میلی مزه‌مزه کردم و نخوردم. بیشتر داخل اتاق استراحت می‌کردم. کمتر حرف می‌زدم. طاها را مادربزرگ‌هایش نگه می‌داشتند. چند روز بعد مادرم بعد از کلی سفارش دربارۀ اینکه شب‌ها مواظب باشم که هنگام خواب بچه را دمر روی بالش نگذارم و مبادا شیر جوش به او بدهم برگشت زابل. شب‌ها طاها کنارم بود. صبح بعد از نماز بیدار می‌شد. آقامصطفی می‌بردش داخل هال و می‌داد به مادرش. طاها حسابی خودش را توی دل پدر و مادر و خواهرهای آقامصطفی جا کرده بود. یک شب که تنها بودیم آقامصطفی پرسید: «تو هنوز دلخوری؟» چیزی نگفتم. ادامه داد: «اتاق عمومی بود. همه‌تون خانم بی‌حجاب. می‌اومدم چشمم به هر کی می‌خورد برام گناهی نوشته می‌شد. تو حاضر بودی من بیام توی اون وضعیت خانم‌ها رو ببینم؟» گفتم: «من راضی نبودم تو به گناهی بیفتی ولی دوست داشتم که بیای.» با دلخوری گفت: «من فکر می‌کردم از اینکه توی اون شرایط رفتم حرم و از آقا امام‌رضا برات زایمانی راحت و بچه‌ای سالم طلب کردم خوشحال میشی.» در واقع خوشحال هم شده بودم، اما یک‌جور لجاجت کور آزارم می‌داد. گفتم: «تو بهترین کار رو کردی. ای کاش بقیه هم فرق اتاق عمومی و خصوصی رو درک می‌کردن. وقتی آقایون می‌اومدن توی اتاق و من مجبور می‌شدم بشینم و مواظب حجابم باشم اذیت می‌شدم. اصلاً موضوع این نیست. من دلم از جای دیگه‌ای گرفته.» فکر کرد می‌خواهم از نداشتن اتاق و امکانات گله کنم. برای همین حرفم را نشنیده گرفت. گفت: «می‌دونی زینب من خیلی دعا کردم بچه پسر باشه تا هم من از تنهایی دربیام هم یک وقت کسی بهت چیزی نگه، راستی فردا می‌خوام برای بچه شناسنامه بگیرم. می‌دونم اسم طاها رو تو انتخاب نکردی. منم زیاد خوشم نمیاد. خودت اسم انتخاب کن. فقط اسم یا لقب ائمه باشه.» گفتم: «با اسمش مشکلی ندارم. وقتی اسمش رو خانوادۀ تو انتخاب کردن یعنی بهش اهمیت میدن و دوستش دارن. این خیلی خوبه و اگه زمانی من نباشم، ازش مراقبت می‌کنن.» آقامصطفی ابروهایش را بالا داد. دقیقاً نشست روبه‌رویم. توی چشم‌هایم نگاه کرد و گفت: «زینب یک چیزی رو داری از من پنهون می‌کنی. راستش رو بگو چی شده؟» خیلی سعی کردم خودم را کنترل کنم و اشکی نریزم. مثل همیشه که نمی‌خواستم کسی از آشوب درونم باخبر شود. از این رو بی‌مقدمه گفتم: «طاها باید به تو وابسته بشه. سعی کن بچه‌داری رو یاد بگیری.» سر طاها روی بازوی راستم بود. در خواب لبخند زد. آقامصطفی طوری به من نگاه کرد که تا به حال آن‌طور نگاه نکرده بود؛ نگاهی از سر استیصال، نگاهی توأم با رنج، شرم، خشم وبی‌قراری. حدس می‌زد می‌خواهم ترکش کنم و در واقع همین قصد را هم داشتم اما از سر اجبار. قاطع گفت: «طاها مادر داره.» گفتم: «من تا چند ماه دیگه بیشتر زنده نیستم.» به صورتم دقیق شد: «چی گفتی؟» گفتم:«من سرطان دارم!» رنگ چهره‌اش تغییر کرد. پرسید: «سرطان چی؟ کی همچین حرفی رو بهت زده؟» گفتم: «سرطان روده، دکتر داخلی!» با حالتی از عصبانیت و تمسخر گفت: «دکتری که به یک زن زاچِ جوون همچین چیزی بگه باید مطبش رو روی سرش خراب کرد.» با گریه گفتم: «چند روز پیش که رفته بودم دکتر، وقتی علائم بیماری‌ام رو پرسید، گفت به احتمال زیاد سرطان روده داری و برام آزمایش نوشت. شوکه شدم بدون اینکه حرفی بزنم از مطب اومدم بیرون. وقتی به خودم اومدم دیدم از اول بلوار وکیل آباد پیاده اومدم تا سه‌راه کوکا. توی راه با خدا حرف می‌زدم. خدایا من که هیچ توشه‌ای ندارم، چه‌طور به این سفر بیام؟ چه‌طور از همسر و فرزندم دل بکنم؟ خدایا کمکم کن. می‌خواستم برم حرم دیدم هوا تاریکه. اومدم خونه، شما هنوز نیومده بودی. تصمیم گرفتم به کسی چیزی نگم. حتی تو! نمی‌خواستم هزینه‌های سنگین درمان رو بهت تحمیل کنم.» آقامصطفی گفت: «نباید از من پنهون می‌کردی. حالا بگو جواب آزمایش رو گرفتی؟» گفتم: «نه، قصد ندارم پروسۀ دردناک درمان رو شروع کنم. می‌خوام زمان باقی‌مونده رو کنار تو و طاها باشم.» آقامصطفی لبخند غم‌انگیزی زد و گفت: « نگران نباش عزیزم. من می‌دونم دوات چیه؟ تو اصلاً مشکل سرطان روده نداری. به هیچ‌کس هم نگو. تو افسردگی بعد از زایمان گرفتی. تو هنوز آمادگی مادرشدن رو نداشتی. البته شرایط ما هم برای بچه‌دارشدن مناسب نبود. می‌دونی زینب، تو الان به یک مسافرت احتیاج داری. تنها کاری که می‌تونم برات انجام بدم اینه که بفرستمت زابل. بیشتر آدم‌ها با دیدن زادگاه‌شون انرژی می‌گیرن و سلامت روحی‌شون رو به‌دست میارن.» صبح روز بعد، وقتی از خواب بیدار شدم، آقامصطفی نبود. نزدیک ظهر با سه شاخه گل رز آمد و گفت: «دیدی خانم؟ گفتم مشکلی نداری.. ⬅️ ادامه دارد...... 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
📩 قسمتی از وصیت‌نامه حاج سید احمد خمینی: 🔻 "به حسن و برادرانش این توصیه را می‌نمایم که همیشه سعی کنند در خط رهبری حرکت کنند و از آن منحرف نشوند که خیر دنیا و آخرت در آن است و بدانند که ایشان موفّقیّت اسلام و نظام و کشور را می‌خواهند. هرگز گرفتار تحلیل‌های گوناگون نشوند که دشمن در کمین است " 🗓 به مناسبت سالروز رحلت حاج احمد آقای خمینی شاد گرامی با ذکر 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
(۱) تن تن و سندباد-بخش اول کتاب «تن‌تن و سندباد» را می‌توان یک کتاب استراتژیک در حوزه‌ ادبیات به‌شمار آورد. این کتاب که در سال 1370 نگارش شده است، با نگاهی دقیق و نافذ مسئله‌ نوظهور زمان خود را به عنوان موضوع و هسته‌ اصلی داستان برگزیده است. از خلق چنین داستانی، پرداخت استعاری و غیرمستقیم به مسئله‌ «» غرب به شرق است. در یادداشتی درباره این کتاب فرموده‌اند: «من هم همین قصّه را همیشه تعریف می‌کردم! حیف که خیلی‌ها آن را باور نداشتند. حالا خوب شد، شاهد از غیب رسید! راوی این حکایت که خود همه چیز را به چشم خود دیده، حکایت تن تن و سندباد را چاپ کرده است. حالا دیگر کار من آسان شد! همین بس است که نسخه‌ی این کتاب را به همه‌ بچه‌ها بدهم». 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
کتاب (۱) تن تن و سندباد کتاب تن تن و سندباد نمونه ای موفق از یک هنرمند و دغدغه ی او درباره ی حفظ کشور در دهه ی هفتاد است، میرکیانی با نگاهی دقیق از کارکرد و خدمت ابزاری آن به دگرگونی فرهنگی مطلع شد و این مسئله را در کتاب خود به شکل داستانی مطرح کرده است. در جایی در انتهای کتاب، پس از شکست تن تن و دوستانش، کاروان سندباد به شهری می رسند و می فهمند که این بار از آسمان کرده اند، چنین می خوانیم: علاءالدین پرسید: «چطور از آسمان حمله کرده اند؟» پیرمرد آهی کشید و گفت: «می گویند با ماهواره. این قرن است. آن ها اینبار از بالا به سرزمین قصه های مشرق زمین حمله کرده اند. می گویند قصد کرده اند با این دستگاه همه چیز ما را عوض کنند. می خواهند رنگِ رو، زندگی، حرف زدن، راه رفتن، خورد و خوراک؛ پوشاک و همه چیز ما را به جانبی که خودشان صلاح می دانند ببرند.» 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا