#خداحافظ_سالار
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
#قسمت : یازدهم
با تعجب رو کردم به حسین و پرسیدم: «روزهای؟ پس چرا نمیگی؟ میدونی چقدر از اذان گذشته؟ زخم معده میگیری ها!» حسين خودش را زد به بی خیالی و گفت: «چه اهمیتی داره! حالا این غذا رو که ابوحاتم آورده، بیارید بخوریم تا از دهن نیفتاده!» بعدش هم لبخند معنی داری زد و ادامه داد: «اگه زود بیارید زخم معده هم
نمی گیریم!» چیزی نگفتم، رفتم و از توی وسایل دوتا چفیه بزرگ عربی را آوردم تا به جای سفره از آنها استفاده کنیم. دخترها هم بدون معطلی دنبالم راه افتادند. درکشان می کردم، دوری چهارماهه شان از پدر باعث شده بود که مترصد فرصتی باشند تا کاری برای او بکنند و حالا که قضیه روزه بودن و افطار نکردنش رافهمیده بودند، انگار بهانه خوبی دستشان آمده بود. برای اینکه مجال ابراز احساسات را بهشان داده باشم، اشاره ای به ظرف مواد غذایی کردم و گفتم:
چندتا انار یزدی توی خوراکی هایی که از ایران آوردیم هست، برید اونا رو دون کنید.» خودم هم رفتم تا با آن دو چفیه عربی، دوتا سفره جدا پهن کنم که دیدم ابوحاتم دارد با حسین خداحافظی می کند، به حسینگفتم: «تعارفشون کن بمونن، زحمت غذا رو هم که خودشون کشیدن!» جواب داد: «گفتم بهش، قبول نمی کنه. میخواد بره پیش زن و بچش.» از شنیدن این پاسخ لحظه ای خوشحال شدم، خوشحالی ای که بلافاصله تبدیل شد به خجالتی عمیق. اولش با خودم فکر کردم بالاخره بعد از این همه جدایی، فرصتی پیشمی آید تا باز هم همه دور یک سفره، کنار هم بنشینیم اما خوشحالی ام طولی نکشید. صدای بسته شدن در که آمد و ابوحاتم رفت،
👇👇
مثل اینکه تمام خاطرات امروز از جلوی چشمم گذشته باشد، دیدم که چقدر ابوحاتم به ما خدمت کرده بود، نگاهی به ظرف غذا انداختم، برای لحظه ای تلخی خجالت تمام وجودم را فرا گرفت. دور سفره که نشستیم انگار
حسین هم غصه ای توی سینه اش داشت و علی رغم آنکه سعی می کرد تا خودش را خوشحال جلوه بدهد اما دستش به غذا نمی رفت. چند لقمه ای از سر بی میلی خورد و کنار کشید.برای اینکه کمکش کرده باشم و نگذارم بچه ها از غصه اش خبردار شوند، سر صحبت را با او باز کردم و پرسیدم: «چرا این قدر پیر شدی؟!» حسین آدم تو داری بود اما توی همین چند ساعت به نظرم آمد که خیلی ساکت تر و رازآلودتراز گذشته شده است آن قدر که حتی به سؤالی همین قدر ساده هم پاسخ درست و درمانی نداد. هیچ انگار نمی خواستسفره دلش را باز کند. چشمان خسته و خواب زده اش را مالید و به شوخی گفت: «از دوری شما.» خودم را آماده کرده بودم تا از سؤالم گفت وگوی مفصلی با حسین بسازم اما پاسخ او تمام برنامه ریزی هایم را به هم زد، انتظار چنین جواب کوتاه و سرهم شده ای را نداشتم. دیگر دل ودماغ ادامه بحث برایم باقی نمانده بود، از طرفی هماگر ادامه نمیدادم واقعة فضا خیلی سنگین می شد. اما هرچه سعی کردم حرفی بزنم، نتوانستم. توی دلم از حسین گلایه داشتم که چرا فکر بچه ها را نمی کند؟ چرا همه اش توی خودش است؟ توی همین فکرها بودم که سارا با کاسهای انار وارد اتاق شد، کاسه را جلوی حسین گذاشت و گفت:
بفرمایید، چون خیلی انار دوست دارید، چندتاییمخصوص شما از ایران آوردیم.» | بوی مفرحی به مشامم رسید، دقیق که شدم بوی گلاب بود، گلابی که دخترها روی انار ریخته بودند تا حال پدر را جا بیاورد، شکر خدا توی این اوضاع نابسامان و قاراشمیش هم حس دخترانگی شان را به خوبی حفظ کرده بودند و یادشان مانده بود که ظاهر کارهایی هم که می کنند بایدشیک و دلربا باشد! این حرکاتشان که حکایت از ریزه کاری های زنانه بود، خیلی برایم مهم و نشاط برانگیز بود چون گاهی که آن سر نترسشان را میدیدم، نگران میشدم نکند روحیه پسرانه پیدا کرده باشند. حسین با لبخند کاسه انار را جلوی صورتش گرفت و چشمانش را بست، بوی گلاب را توی بینی اش کشید وسبکبال گفت: «بوی ایران میده، بوی آرامش و امنیت.» لحظه ای انگار که در افکاری شیرین فرورفته باشد مکث کرد و با لبخندی پر از آرامش ادامه داد «هیچ نعمتی بالاتر از امنیت نیست. الحمدالله الآن مردم ایران با خیال راحت دور هم جمع میشن، میگن، می خندن، خب گاهی هم مشکلاتی دارن، اما در امانن!»
⬅️#ادامه_دارد.....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبتهای مهم شهید منصور خادم صادق که دو روز پیش همسر و دخترش توسط هنجارشکنان مورد ضرب و شتم قرار گرفته بودند:
ای امت حزب الله نسبت به جامعهتون بی تفاوت نباشد.
جذب کنید انسانهایی رو که از خدا طرد شدند.
اول جذبشون کن دوم ارشاد و هدایت...
امر به معروف و نهی از منکر در جامعه ما خیلی کمه
تا امر به معروف و نهی از منکر نمیکنید جامعه حرکت نمیکند.
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
18.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توصیه و دعای مادر بزرگوار شهید محمد باقر ملکی، روضه خانگی در شام شهادت دختر سه ساله امام حسین علیه السلام
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
12.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره ای فوق العاده از سرتیپ پاسدار حاج رحیم نوعی اقدم از شهید حاج مهدی باکری. حتما در نشر اون سهیم باشید.
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
حضرت عباس علیه السلام به ما فهماند که؛
شرط سِقایت، تشنگی و شرط علمداری
بی دستی است و با عافیت طلبی و ادعا
نمی توان، ابالفضل شد...