#همسران_صبور_شهدا
قرار هر پنجشنبه ی دلم ،
گوشه ای از شهر ،
که آسمانش تو را در بر گرفته است...
هدیه به روح مطهر #شهداء#امام_شهداء#اموات
#صلوات
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#منبر
🏴[به مناسبت شهادت امام کاظم(ع)]🏴
ای بـاب مـراد خلق عالم
سر تا به قدم رسولاکرم
هفتم ولـی خدای منـان!
مهر تو روان دین و ایمان
گفتـار تو چون کلام قرآن
در هـر نفست پیام قرآن
چشم همـه بـر عنـایت تو
سرمایـۀ مـا ولایـت تـو
تو بـاب مـراد عالـم استی
تـو کعبـۀ روح آدم استی
تو دسـت عنـایت خـدایی
از خلق جهان گرهگشایی
☑️مقدمه
در حدیثی از پیامبر(ص) که شأن و فضیلت ۱۲ امام بیان شده است علامه مجلسی در جلد ۲۷ بحارالانوار آن را آورده است؛ درباره موسی بن جعفر فرمود «من أَحبَّ أن یلقی الله تَعالی طاهراً مُطهراً فَلیتَولَّ مَوسی الکَاظم» کسی که دوست دارد روز قیامت خدا را در حالی ملاقات کند و به گونه ای محشور شود که پاک پاکیزه باشد، باید ولایت ( دوستی و اطاعت)موسی بن جعفر را داشته باشد.
کسب معرفت نسبت به ابعاد شخصیت آن حضرت از مقامات معنوی، دریای فضل،گستره دانش، عبادات، کرامات و سیره عملی آن امام همام، امری صعب و دشوار است.
در این مبحث فقط به بیان سه حدیث و شرح دو لقب از القاب آسمانی آن حضرت بسنده میکنیم؛
🔹حدیث اول
وَجَدتُ عِلمَ الناس فی اَربعٍ:
اَوّلُهاأن تَعرِفَ رَبَّکَ
وَالثّانیةُ أن تَعرِفَ ما صَنَعَ بکَ
وَالثّالثَةُ أن تَعـرِفَ ماأرادَ مِـنکَ
وَالرّابعَةُ أن تَعرفَ ما َیخرُجُکَ مِن دینِکَ
علومی را که مردم به آن نیاز دارند در چهار چیز یافتم :
اول اینکه خدای خودت را بشناسی .
بشناسی که خداوند با تو چه کار کرده است .
بشناسی که خداوند چه چیزی از تو می خواهد .
و بشناسی که چه چیزی تو را از دینت خارج می کند.(۱)
🔹حدیث دوم
اجْتَهِدُوا فِی أَنْ یكونَ زَمَآنُكمْ أَرْبَعَ سَاعَاتٍ سَاعَةً لِمُنَاجَاةِ اللَّهِ وَ سَاعَةً لِأَمْرِ الْمَعَاشِ وَ سَاعَةً لِمُعَاشَرَةِ الْإِخْوَآنِ وَ الثِّقَاتِ الَّذِینَ یعَرِّفُونَكمْ عُیوبَكمْ وَ یخْلِصُونَ لَكمْ فِی الْبَاطِنِ وَ سَاعَةً تَخْلُونَ فِیهَا لِلَذَّاتِكمْ فِی غَیرِ مُحَرَّمٍ وَ بِهَذِهِ السَّاعَة تَقْدِرُونَ عَلَى الثَّلَاثِ سَاعَاتٍ
تلاش کنید که وقت شما چهار ساعت باشد: ساعتى براى مناجات با خدا، ساعتى براى کار زندگى، ساعتى براى معاشرت با برادران و اشخاص مورد اعتماد که شما را از عیب هایتان آگاه نمایند و از دل با شما خالص و یک رو باشند و ساعتى که در آن براى لذت هاى غیر حرام خویش خلوت کنید و با این ساعت، براى سه ساعت دیگر نیرو مى یابید.(۲)
🔹حدیث سوم
للّهِ عَلَى النّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجـَّةً ظاهِـرَةً وَحُجـَّةً باطِنـَةً، فَاَمَّا الَّظاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَالأَنْبِياءُ وَالأَئِمَّةُ، وَاَمـَّا الْبـاطِنـَةُ فَالْعـُقـُولُ
خـداوند را بر مردم دو حجّـت اسـت: حجـتى آشكار و حجّتى پنهان و درونى. امّا «حجت آشكار»، رسولان و پيامبران و امامانند. امـّا «حجت باطنى»، عقـلهاسـت(۳)
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
حدیث_روز
✍امام موسی کاظم علیهالسلام: همانا بدنهای شما را بهایی جز بهشت نیست. پس آنها را به غیر بهشت نفروشید.
📚تحف العقول ص383
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
1.m4a
3.67M
┄┅═✧✼🍃🌹🍃✼✧═┅
#جناب_استاد_نعمتی
با مبحث :👇👇👇
#انقلابادامهداردضرورتتحققانقلاباسلامیدرهمهیساحتهایفرهنگیواجتماعیواقتصادی
┄┅═✧✼🍃🌹🍃✼✧═┅┄
#خداحافظ_سالار
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
#قسمت : ۱۳۳
ساعت دو نیمه شب بود و ما هنوز به نیمه راه نرسیده بودیم. هر چقدر میرفتیم جاده دورتر میشد انگار که در بی انتهاترین جاده دنیا هستیم، نمیدانستم که این ثانیه های دیرگذر و این جاده کشدار کی به پایان میرسد نه میتوانستم حرف بزنم و نه سکوت کنم و نه جاده به مقصد انتها میرسید.
هلال سفید و کمانی ماه هم که وسط سینه آسمان نشسته بود، نمیتوانست ذهنم را حتی برای یک لحظه از حسین دور کند باید به زینب کبری متوسل میشدم این تنها راه برای بیرون آمدن از این آوار غم بود با خودم گفتم زینب جان
کمکم کن دستم را بگیر توانم بده تا تحمل کنم شهادت حسینم را، عزیزم را ،تکیه گاه یک عمر زندگی ام را و همین طور که بازینب کبری درددل
میکردم برای خودم روضه خواندم حواسم به دخترانم نبود. انگار توی
، ماشین خودم بودم و خودم زیر لب
تکرار میکردم امان از دل زینب
امان از «دل... که با هق هق گریه
زهرا و سارا تکان خوردم مثل ابر بهار می باریدند و شیون کنان
میپرسیدند: «مامان چی شده
بابا؟!»
دیگر نمی توانستم به چشمان اشکبارشان نگاه نکنم. هنوز کسی به صراحت نگفته بود که حسین شهید شده اما دلهایمان به ما دروغ نمی گفت.
زهرا و سارا مثل کودکی هایشان
خودشان را توی بغلم انداختند و
زارزار گریه کردند. امین هم بیقرار
بود. فقط من برخلاف دل آشوبی ام
صورتی آرام داشتم و
اشک
نمی ریختم حالا زنگ تلفن هم یک ریز میخورد، بی جواب میماند، قطع میشد و دوباره میزد .انگار هیچ کس دوست نداشت خبر آن طرف خط را بشنود . منتظر بودم که وهب یا مهدی زنگ بزنند.
👇👇👇👇