هدایت شده از
امام زادگان عشق
روزِمان را با سَلام بَر چهارده مَعْصوم آغاز میکنیم
🌱اَلْسَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اَللّه صل الله
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمیرَاَلْمؤمِنین
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا فاطِمَةُ اَلزَهْراءُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُسَینَ بنَ عَلیٍ سَیدَ اَلشُهَداءِ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلیَّ بنَاَلحُسَیْنِ زینَ اَلعابِدینَ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدَ بنَ عَلیٍ نِ اَلباقِرُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا جَعْفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ نِ اَلصادِقُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُوسَی بنَ جَعْفَرٍ نِ اَلکاظِمُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یاعَلیَّ بنَمُوسَیاَلرِضَا اَلمُرتَضی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدٍ بنَ عَلیٍ نِ اَلجَوادُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلیَّ بنَ مُحَمَّد نِ اَلهادی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بنَ عَلیٍ نِ اَلعَسْکَری
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَقیَةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمان
وَ رَحْمَةَ اَللّهِ وَ بَرَکاتِهِ
#اللّهُمَّ_عَجِّلْ_لَوِلیِڪَ_اَلْفَرَجْ
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
▪️▪️🏴▪️▪️
بسم الله الرحمن الرحيم
#تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن_جلسه_476
🌹 آیه 3 سوره نساء - بخش 1
🌸 و َإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُواْ فِى الْيَتاَمَى فَانْكِحُواْ مَا طَابَ لَكُمْ مِّنَ النِّسَآءِ مَثْنَى وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُواْ فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ ذَلِكَ أَدْنَى أَلَّا تَعُولُوا
ْ
🍀 ترجمه: و اگر مى ترسید که درباره ى (ازدواج با) دختران یتیم عدالت را رعایت نكنید، پس با آن زنانی ازدواج کنید که شما را خوش آید، دوتا دوتا، سه تا سه تا، یا چهار چهارتا پس اگر ترسیدید كه به عدالت رفتار نكنید، پس فقط یک همسر بگیرید و یا از زنانی که مالک آنها هستید اکتفا کنید و این نزدیک تر است كه ستم نكنید.
🌷 #إن_خفتم: اگر می ترسید
🌷 #تقسطوا: از ریشه قسط می آید و اقساط به معنای عدالت است یعنی سهم کسی را عادلانه پرداختن. ألا_تقسطوا: يعنى اینکه عدالت را رعایت نکنید
🌷 #یتامی: یتیمان
🌷 #انکحوا: ازدواج کنید
🌷 #طاب: پاکیزه و خوش آیند
🌷 #مثنی: دوتا دوتا
🌷 #ثلاث: سه تا سه تا
🌷 #رباع: چهارتا چهارتا
🌷 #واحدة: يک زن
🌷 #أو_ما_ملكت_أيمانكم: یا آنهایی که مالک شده اید
🌷 #أدنى: نزدیکتر
🌷 #ألا_تعولوا: ظلم و ستم نکنید
🔴 #شأن_نزول_آیه: قبل از اسلام ، بعضى مردان، به طمع تصاحب ثروت دختران یتیم که از پدر خود به آنها رسیده بود با آن ها ازدواج می کردند و اموال آنها را تملک می کردند. مردان در تأمين پوشاک ، مسکن و خوراک آنها رسیدگی نمی کردند و بعد از تصاحب اموالشان ، آنها را با مهریه خیلی کم طلاق می دادند و آن دختران مال چندانی نداشتند و هم اینکه کسی رغبت و میل نداشت با آنها ازدواج کند. در چنین زمانی بود که دین #اسلام ظهور پیدا کرد و این آیه نازل شد و مردان را از تصرفات ظالمانه بازداشت.
🌸 و إن خفتم ألا تقسطوا فى اليتامى فانكحوا ما طاب لكم من النسآء: و اگر می ترسید که درباره ی ( ازدواج با ) دختران یتیم عدالت را رعایت نکنید، پس با آن زنانی #ازدواج کنید که شما را خوش آید. این آیه، فرمان عدالت در ازدواج با دختران یتیم است. یعنی اگر فکر می کنید رعایت #حق و #عدالت را درباره حقوق زوجیت و همچنین درباره اموالی که آنها دارند حق را رعایت نکنید و فکر می کنید که می لغزید و اموال آنها را تصرف می کنید یا از عهده آنان بر نمی آیید پس از ازدواج با آنها چشم پوشی کنید و با زنان دیگر ازدواج کنید.
⬅️ ادامه آیه در جلسه بعدی..
▪️▪️🏴▪️▪️
هدایت شده از
امام زادگان عشق
🕊🖤
پرواز ڪردن سخت نیست...
عاشق ڪه باشے بالت میدهند؛
و یادت میدهند تا #پرواز ڪنی...
آن هم عاشقانه... :)♥️
ســــلام✋
#صبحتون_شهــ🌹ـــدایی
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#شهدای_محلمون_را_بهتر_بشناسیم
#مربی_شهید_پاسدار_علی_اکبر_همتی
از کودکی به همراه پدر در هیئت های مذهبی شرکت می کرد و افتخارش خادمی حسین (ع) بود.
در عنفوان جوانی همزمان با تحصیل، مشغول فعالیتهای انقلابی شد.
دیری نپایید که زمزمه های جنگ به گوش رسید و ایشان که خود را در قبال مردم و دین مسئول می دانست با این که ۱۶ سال بیشتر نداشت وارد بسیج شده و پس از گذراندن دوردهای آموزشی، داوطلبانه، راهی جبهه شد.
در سال ۱۳۶۲ به سپاه پیوست تا بتواند منسجم تر به اقدامات خود ادامه دهد، دوره های مخصوص تخریب و شناسایی را با موفقیت پشت سر گذاشت و خدمت خود را خالصانه از مناطق جنگی کردستان، کرمانشاه، مهران، سومار، چنگوله و.... شروع کرد.
از آن پس در واحد اطلاعات تیپ امیرالمومنین «ع» و نهایتا در لشگر انصار الحسین (ع) در گردان تخریب فعالیت داشت و در عملیات های مهمی همچون مسلم بن عقيل، والفجر۵، مرصاد و... حضور داشت.
شهید همتی تا پایان، رزمنده جنگ و جبهه بود و بعد از امضا قطعنامه باقی عمر خود را با حسرت و دوری از دوستان شهید و جا ماندن از خیل شهدا سپری نمود.
بعد از اتمام جنگ مدتی در پادگان قهرمان و نیز در پادگان قدس به عنوان مربی تخریب خدمت می کرد و سربازان و دکتر وظیفه های زیادی را آموزش می داد تا اینکه خدمت خود را با افتخار به پایان رساند و به درجه بازنشستگی نائل آمد. روح بلندش آرام و قرار نداشت، نمی توانست بیکار بماند. با توجه به سابقه درخشانش از سوی قرارگاه خاتم الانبیاء در بخش انهدام معادن و تونلها مشغول شد، علاوه بر آن کار در موزه دفاع مقدس و...
تا این که در سال ۱۳۸۸ از او خواسته شد پاکسازی
مناطق مین گذاری شده رابر عهده بگیرد. ایشان با عشق و علاقه پذیرفت و در قرارگاه کربلا حاضر شد.
قرارداد جدید و فعالیتهای دوباره، مثل همیشه با نیت کسب رضای خدا و انجام وظیفه و نجات دادن جان انسانها.
ایشان نفس کشیدن در هوایی را می طلبید که روزی شهدا نفس می کشیدند. قدم زدن، نماز خواندن، اشک ریختن و توسل کردن در این خاک بود کهبه او آرامش میداد. این بار فرمانده گروهی بود که برایپاکسازی مناطق آلوده مرزی آذربایجان غربی، کردستان، کرمانشاه، و خوزستان تلاش میکردند. مناطقی که هر روز قربانیان زیادی می گرفت. زمین هایی که بر اثر گذشت زمان و دست کاریهای پیشین، پیچیده شده بود و مین هایی که یا در سطح پایین تری از خاک پنهان شده بودند یا قابلیت خنثی سازیخود را از دست داده بودند و مردانی که حتی بعد از جنگ هم می بایست با آنها دست و پنجه نرم می کردند.
کار، ایمان و توانایی بالایی می طلبید.
با توکل به خدا و عشق، در منطقه حاضر می شد و به جمع آوری و انهدام مین و مهمات باقی مانده هشت سال دفاع مقدس مشغول می شد.
#روز_آخر
چند روز قبل از عید غدیر بود که با ایشان تماس گرفتند. ایشان مرخصی بود، بعد از تماس بلافاصله حرکت کرد. باید میرفت و چاله های انباشته شده از مین را منهدم می کرد. صبح روز عید غدیر، عازم منطقه مرزی مریوان شد. در حین انجام کار بود که بر اثر انفجار یکی از چاله های انباشته از مین و مهمات، آسمانی شد و به آرزویش که شهادت بود، رسید.
از خدا خواسته بود به گونه ای شهید شود که هیچ اثری از پیکرش باقی نماند. پیکری که هیچگاه بازنگشت و تنها یک دست (که همیشه در راه خدا حرکت کرده بود با دستکش سفید آمد تا مرهمی باشد بر دل مادر و اشکهای بی پایان همسر و پاسخی برای چشمان منتظر فرزندان بویژه دختر سه ساله اش.
بالاخره این زمینها توانست شهید همتی و پنج بار و همراهش را به قافله شهدا برساند.
مردی که تمام عمر تابع امر ولایت بود و در نهایت روز عید غدیر با مولای خود پیمان بست و با خون خود آن را امضا نمود.
وابستگی خاصی به خانواده و دختر سه ساله اش داشت اما همه را به خدا سپرد و به راه و هدف خود ادامه داد.
اینها را گفتیم ولی هیچ زبانی قادر نیست اخلاص، مهربانی، شجاعت، شوخ طبعی، عبادتهای باصفا و پاکی دلش را بر صفحه کاغذبیاورد.
نامش على اكبر بود و سیره اش علی اکبری...
آری خوشا به حال شهدا که در قهقهه مستانه شان عند ربهم یرزقونند.
#فرازی_از_وصیت_نامه
تابع امر ولایت باشید. همیشه توکل به خدا کنید از غیبت و دروغ دوری کنید. عبادت هایتان را خوب انجام دهید
هیچ نگران رزق و روزی نباشید. برای خدا و کسب معنویت کار کنید؛ روزی حلال را خدا با تلاش و ایمان و تقوا به شما می رساند
شهدا را فراموش نکنید و دنباله رو آنها باشید. به اسلام و انقلاب خدمت کنید.
#روحش شاد
#یادش گرامی با ذکر#صلوات
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
http://sahba.ir/download/tarhekoli/04%20-%20%D8%B7%D8%B1%D8%AD%20%DA%A9%D9%84%DB%8C%20%D8%A7%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B4%DB%80%20%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C%20%D8%AF%D8%B1%20%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86%20-%20%D8%A7%DB%8C%D9%85%D8%A7%D9%86%20%D8%B2%D8%A7%DB%8C%D9%86%D8%AF%D9%87%20%D9%88%20%D9%87%D9%85%D8%B1%D8%A7%D9%87%20%D8%A8%D8%A7%20%D8%AA%D8%B9%D9%87%D8%AF%D8%A7%D8%AA%20%D8%B9%D9%85%D9%84%DB%8C.mp3
🔰جلسه چهارم
ایمان زاینده همراه با تعهدات عملی
31 شهریور 1353
5 رمضان 1394
🔷#طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
استاد :
حضرت آیت الله العظمی خامنه ای
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#سردار_سلامی:
شهید جاوید الاثر حاج احمد متوسلیان اولین شهید ایرانی در راه فتح قدس است و فتح های امروز جبهه مقاومت، محصول راهی است که او برای آزادی قدس شریف و رهایی مردم مظلوم فلسطین از یوغ سلطه و ستم اشغالگران صهیونیست و حامیان آنها باز کرد.
#شهید_القدس
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
بیحجابها مجازات میشوند
#رئیس_قوهقضاییه: کشف حجاب به مثابه دشمنی با ارزشهاست و افرادی که اقدام به این ناهنجاری کنند، مجازات خواهند شد. درصورت دستگیری این عاملان، قوه قضاییه به موضوع رسیدگی میکند و تمام کسانی که به هر نحو مُسبب و شریک در این مسائل باشند، بدون اغماض تحت پیگرد قرار میگیرند.
ضابطین موظف هستند جرم مشهود و هر نوع ناهنجاری را که خلاف قانون و شرع است و در ملاءعام رخ میدهد به مراجع قضایی ارجاع دهند. مراجع قضایی هم باید در رسیدگی به این قبیل پروندهها اهتمام داشته باشند.
❀🇮🇷|شبکه سایبری ثامن|🇮🇷❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 نماز جماعت در سواحل مازندران
هرجا کار دست مردم افتاد به خوبی از عهدش بر اومدن،بدون کوچکترین هزینه مردم جذب دین میشوند.
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
💬دلنوشته ای با قلم شهید محمد غفاری:
💠سفره ای درسال 1359انداخته شد ویک عده بر سر این سفره نشستند وبه لقاالله پیوستند اما ما چه کرده ایم؟به خدا هیچ...
دیگر بغض گلویم را گرفته💔.
حتی بعد از دیدن چند جوان که با سر و وضع های آنچنانی ایستاده بودند و کارهای ناشایست انجام می دادند اشک در چشمانم جمع شده بود.
خودم را کنترل کردم.اما دیگر طاقت نیاوردم به منزل که رسیدم به طبقه ی بالای منزل رفتم و به عکس ها و نوارهای شهدا گوش دادم
و با نوای شهیدسیدمجتبی علمدار نشستم وسیر گریه کردم.💔
دیگر دلم نمیخواهد بیرون بروم؛چون هروقت بیرون میرفتم جوان ها را در پی عیاشی و جلب توجه میدیدم.
دختران جوان با غرور و تکبر حرکت میکردند.مردان وزنان درفکرمایحتاج زندگی وسبقت در مال خود بودند؛
آری انگار این شهدا فراموش شده اند.
🌱 ای کاش رنگ شهربازیم نمیداد
درجبههرمزیازهرا(س)مرابرباد میداد
امشب دل از یادشهیدان تنگ دارم
در دل هوای کربلای پنج دارم
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#کتاب_آرام_جان
#خاطراتی_از_شهید
#محمد_حسین_حدادیان
#به_روایت_مادر
#نویسنده: محمد علی جعفری
#نشر_شهید_کاظمی
#قسمت_ ۳۱
ضبط ماشین را پلی کردم سوزن سوزن شدن دست و پایم کم نمیشد مداحی محمود کریمی بود یه قلب مبتلا تو این سینه ست مریضم و دوام اباالفضله» دوران دبستانشان توی ماشین دعوا داشتند. محمد حسین عاشق مداحی بود، زهرا می خواست آهنگ گوش بدهد. دو نفری هم یک دنده مگر کوتاه می آمدند زمان بندی کردیم نیم ساعت مداحی نیم ساعت آهنگ این روال ادامه داشت بزرگتر که شدند حساسیت زهرا به مداحی کمتر شد. کار به جایی رسید که کلاً آهنگ از ماشین حذف شد؛ فقط
مداحی محمود کریمی .خودم معمولاً موقع رانندگی رادیو معارف گوش میدادم تا محمد حسین مینشست توی ماشین رادیو را قطع میکرد و
می چسبید به مداحی
اشک از گوشه چشم فرهاد سرید. روزی که حاج محمود این مداحی را
میخواند آمد جلوی چشمم ورودی
امامزاده ایستاده بود جانبازان را میشناخت آقای گودرزی رسید.
جفت پاهایش قطع شده است. دوید ویلچرش را از صندوق عقب پایین آورد. جلوی در راننده ایستاد ایشان را سوار ویلچر کرد. او را برد داخل صحن چند دقیقه ای صبر کرد تا
آقای گودرزی زیارتنامه بخواند. چند قدم جلوتر ویلچر را به بچه های انتظامات تحویل داد برگشت و سوار
ماشین شد و رفت
.یک بار ازش پرسیدم توی جیب لباس خادمیت چی میذاری این قدر
،گفت:
قلمبه میشه؟» خندید و سوئیچ ماشین جانبازا. هر شب سوئیچشان را می گرفت که ماشینشان را در جای نزدیکی پارک کند .پایان مراسم زودتر میرفت ماشینها را می آورد که یکی یکی سوار
شوند و بروند.
وارد بلوار اندرزگو شدیم
نقطه به نقطه اش خاطره بود .
👇👇👇
هر موقع با هم بودیم تعریف میکرد که اینجا ایست و بازرسی میزنیم از یک وقتی بحث دوردور توی این بلوار مطرح شدبعضی مغرض بودند و عده ای جاهل محمدحسین میگفت میبینی طرف شب جمعه از شهرستان پا شده اومده اینجا به هوای «دوردور» خیلی نگران بودم که خدای ناکرده ماشین بیگناهی را نگیرند. برای اینکه خیالم را راحت کند میگفت خودروی گرفتیم، گذر موقت بود، مشروبات الکلی داشتند، طرف کلی آیه و قسم خورد که با فامیلامون اومدم و زیاد توی تهران نمی چرخم و دفعه آخرمه.
مشروباتش رو ریختم توی جوب ،از اون محدوده آوردمش بیرون و راهی کردمش بره راننده از داشبورد یک مشت تراول تانخورده بیرون آورده
بود، محمد حسین می
گفت:
میخواست بهم رشوه بده قبول نکردم .بهش گفتم هدف من این بود که شما اصلاح بشید
شاید فرهاد هم با دیدن بلوار اندرزگو
بیشتر دلش هوای محمد حسین را
کرد. کشید کنار سرش را گذاشت
روی فرمان مداحی محمود کریمی رسیده بود به «حک میشه روی سنگ قبرم این سینه زن رایة العباسه» شانه های فرهاد میلرزید بدون
اینکه ذکری به لبم بنشیند ذکر شمار را فشار میدادم اشکم سرریز شد. نه به آن آرامش موقع رفتنش نه به این دل آشوبی الان مگر اشک من و فرهاد بند میآمد تا پایم را گذاشتم داخل خانه بلندبلند گریه کردم .زهرا از اتاقش دوید بیرون شوکه شد بی تابی ما برایش غیر منتظره بود از توی قمقمه یخچال آب آورد لیوان را گرفتم ،دلم نیامد به آن لب بزنم فقط مجتبی و محمد حسین از آن قمقمه آب میخوردند من همیشه آن را به نیت حضرت علی اکبر (ع) پر میکردم میگفتم پسرهای جوانم از آن آب
میخورند؛ ان شاالله حضرت علی اکبر (ع) دعاگویشان باشند .هر موقع محمد حسین آب میریخت توی آن
بهش میگفتم: «مامان نیت کن؛ به آقا علی اکبر (ع) توسل کن» زهرا با توپ پر میگفت: «این کارا چیه؟ مگه نمیگفتید به ابی انت و امی و نفسی و اهلی و مالی و اسرتی؟» سرم را گرفتم توی دستهایم زار میزدم زهرا جلویم زانو زد: «واقعاً که پس چی شد اون همه شعار؟ الان وقت عمله... متأسفم، شماها از این امتحان
سربلند بیرون نیومدید هم تو هم
بابا.»
صدای چرخیدن کلید توی قفل در را
شنیدم از جایم پا شدم ناخودآگاه
گفتم: «محمدحسین!» مجتبی بود.
هاج و واج نگاهمان کرد ناامید
نشستم، اشکم بند نمی آمد. اگر
میخواستم بروم
خانه مادرم
محمدحسین میگفت: «نوچ نوچ شما اجازه ندارید میگفتم از کی؟ میگفت از بنده میگفتم برای چی؟ میگفت: «کلید که میندازم توی در و میگم مامان باید صدات توی خونه باشه و بگی جانم مامان، مامانی بود؛ همه هم میدانستند پایش را که می گذاشت داخل خانه، اولین کلمه حرفش «مامان» بود. من را صدا میزد
می آمد توی آشپزخانه کمی با موهایم ور میرفت. خیلی که شنگول بود و عجله نداشت بغلم میکرد. می آوردم وسط هال می چرخاندم جیغ میزدم محمد نکن کمرم اصلاً گوش نمیداد میگفت
هیچی نمیشه.»
دیگر از محمد حسین دل شستم مطمئن بودم شهید میشود. مدتی
میرفت دیدن بزرگان؛ مثل آقای حسن زاده آملی بعد از یکی از زیارتهای قم آمد گفت: یکی بهم گفت یک مقامی توی اجداد پدری و مادری تون هست که قراره به شما برسه ولی موانعی سر راهه برای رفع
این موانع هر شب جمعه به نیت اموات پدری و مادری تون خیرات بده » با کنجکاوی گفتم: خب ازش
میپرسیدی
مادری؟!»
که اجداد پدری است یا ...
محمد حسین گفت:
اتفاقاً پرسیدم؛ ولی ایشون همون
حرفا رو دوباره تکرار کرد و نگفت کی بوده» تا آن روز پیش خودم فکر کردم شاید مقامهای سیروسلوکی
به محمدحسین برسد؛ چشم برزخی، طی الارض، برای همین هر هفته یادآوری می کردم حتی اگر بیرون بود بهش زنگ میزدم گاهی میگفت آره یه جعبه خرما گرفتم دادم. بعضی وقتها هم میگفت
آی مامان خدا پدرتو بیامرزه یادم انداختی الان میرم چیزی خیرات
میکنم
تا
برسد به مشهد مدام بهش زنگ میزدم سعی میکردم پشت گوشی مسلط باشم . از اینکه فرصت زیارت
پیدا کرده بود یا نه به ما خبری نداد
فقط لحظه پرواز به پدرش زنگ زده
بود از وقتی که پدرش گفت «رفت»، قلبم سرناسازگاری گذاشت؛ تندتند
می زد تیر میکشیدسنگینی
میکرد.....
⬅️ ادامه دارد ....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷