🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#یاد_یاران
#سردار_دلها
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
#قسمت_صد_و_سیزدهم
💠خطاب به خانواده ی شهدا
فرزندانم، دختران و پسرانم، فرزندان شهدا، پدران و مادران باقیمانده ازشهدا،ای چراغ های فروزان کشور ما، خواهران وبرادران و همسران وفادارو متدین شهدا در این عالم، صوتی که روزانه من می شنیدم و مأنوس با آن بودم و همچون صوت قرآن به من آرامش میداد و بزرگ ترین پشتوانه ی معنوی خود می دانستم، صدای فرزندان شهدا بود که بعضا روزانه با آن مانوس بودم صدای پدر و مادرشهدا بود که وجود مادر و پدرم رادروجودشان احساس می کردم.
عزیزانم! تا پیشکسوتان این ملتید، قدر خودتان را بدانید. شهیدتان را درخودتان جلوه گر کنید، به طوریکه هر کس شما را می بیند، پدر شهید یا فرزند شهید را، به عینه خود شهید را احساس کند، با همان معنویت، صلابت و خصوصیت.
خواهش میکنم مرا حلال کنید و عفو نمایید. من نتوانستم حق لازم را پیرامون خیلی از شماها و حتی فرزندان شهیدتان اداء کنم، هم استغفار میکنم و هم طلب عفو دارم.
دوست دارم جنازه ام را فرزندان شهدا بر دوش گیرند،شایدبه برکت اصابت دستان پاک آنها برجسدم،خداوند مرا موردعنایت قرار دهد.
📚من#قاسم_سلیمانی هستم
#ناصر_کاوه
#ادامه_دارد ...
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
✅ کاروان خودرویی در اعتراض به ظریف بابت جسارت و اتهام به سردار دلهای امت اسلام و جبهه مقاومت #شهید_حاج_قاسم سلیمانی در قم
زمان :
امروز هشتم اردیبهشت ۱۴۰۰ چهارشنبه ساعت ۵ و ۳۰ دقیقه عصر
مکان :
میدان معلم، مقابل امامزاده شاه احمد قاسم، ابتدای بلوار پیامبر اعظم صلوات الله علیه وآله
همراه با عکس شهید سلیمانی و شهدای مدافع حرم
📌نشر حداکثری
#مرد_میدان_حاج_قاسم
#نامرد_میدان_ظریف
#نجات_تاریخ صدای رسای انقلاب در خدمت شما
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1737359374C70e3695ffe
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷
✨#السلام_علی_المهدی_عج ✨
امروز #چهار شنبه برابر است با :
🗓 8اردیبهشت 1400 ه.ش
🗓 53رمضان 1442ه.ق
🗓 28آوریل 2021 میلادی
🌸 ذڪر روز 🌸
#یا_حی_یا_قیوم
#ای زنده ، ای پاینده
سلامتی #امام_زمان_عج
و
#عظمای ولایت امام خامنه ای حفظه الله تعالی
و
هدیه به روح #مطهر_شهداء #امام_شهدا
#اموات #صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
71.Nooh.26-28.mp3
2.74M
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌺 #درسهایی_از_قرآن 🌺
🌸 تفسیر قطره ای🌸
💐 #قرآن_کریم 💐
استاد گرانقدر
حجت الاسلام و المسلمین
#حاج_محسن_قرائتی
🌸#سوره_نوح 🌸
💐#آیـات 26-28💐
💐 #التماس_دعای_فرج 💐
🌿ثواب این تفسیر هدیه به ارواح طیبه #شهداءبویژه سردارحاج قاسم سلیمانی و همرزمانش#امام شهداء #اموات🌿
هر روز با تفسیر آیاتی از سوره های قرآن کریم
توسط استاد حجه الاسلام والمسلمین قرائتی در
👇👇👇👇👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
بعد تو زندگی ما به خدا ریخت به هم
همه ی راحت و آرامش ما ریخت به هم
از سر و روی جهان میشود اینگونه نوشت
علمی خورد زمین و همه جا ریخت بهم
#حاج_قاسم
سلام✋
#زندگیتان_بر_گرفته_از
#مکتب_سلیمانی
#عاقبتتون_شهدایی
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
💠 دعای روز پانزدهم ماه مبارک رمضان
اللهمّ ارْزُقْنی فیهِ طاعَةَ الخاشِعین واشْرَحْ فیهِ صَدْری بإنابَةِ المُخْبِتینَ بأمانِكَ یا أمانَ الخائِفین.
خدایا روزى كن مرا در آن فرمانبردارى فروتنان و بگشا سینهام در آن به بازگشت دلدادگان به امان دادنت اى امان ترسناكان.
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
15صوت تحدیر جزء پانزدهم.mp3
4.15M
#تندخوانی_جزء_پانزدهم_قرآن
استاد_معتز_آقایی
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#مناسبت
#هشتم_اردیبهشت
#سالروز_شهادت
#جانباز_شهید_ابراهیم_مشهدی
متولد۱۳۳۹/۱۱/۶ شهر آوج از توابع استان قزوین می باشد . دوران کودکی و جوانی شهید همزمان با نهضت و قیام امام خمینی (ره) بود . سال ۱۳۵۸ تشکیل خانواده میدهد که ثمره این ازدواج چهار فرزند می شود . با پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز جنگ عراق علیه ایران
"ابراهیم" به فرمان امام خمینی (ره) بعنوان نیروی بسیج مردمی عازم جبهه می شود . در آزاد سازی خرمشهر از ناحیه چشم و دست چپ وعوارض شیمیایی به درجه جانبازی نائل میگردد . مرتب بخاطر شرایط جسمی در بیمارستانها بود . اما این جانبازی، مانع از ادامه خدمت رسانیش به مردم محروم نمی شد . لوله کش ماهری بود اما چشم و دستانش دیگر توانایی اولیه را نداشتند . می دانست روستای پدری که در ناحیه ای صعب العبور قرار دارد و تمام خاطرات کودکی و نوجوانیش را در آن سپری کرده فاقد لوله کشی و آب بهداشتی هست . و اهالی برای جرعه ای آب باید از چشمه های دور آب بیاورند . آرزو داشت تا روستا دارای لوله کشی آب شود.
برای این کار سخت ، نیاز به تنی سالم بود . اما او طاقت دیدن سختی هم روستائیانش را نداشت یا علی گفت و کمر همت را بست ودر سرمای شدید زمستان همه ی تلاشش را کرد و به برکت وجود" ابراهیم" روستا صاحب آب آشامیدنی بهداشتی شد .
شهید ابراهیم مشهدی با وجود سوابق زیاد حضور در جبهه و جانبازی که داشت حقوق بنیاد را نمی گرفت و معتقد بود که هنوز با یک چشم و یک دست می تواند کار کند و با دست رنج خود زندگی را سپری کند .
بارها همسر از او درخواست می کند تا بخاطر فرزندان حقوقی را که حقش هست دریافت کند اما شهید در جواب می گوید . ما طلبکار انقلاب نیستیم و بخاطر اسلام جانمان را هم باید فدا کنیم و نیازی به حقوق بنیاد نیست .
شهید ابراهیم مشهدی در تاریخ ۱۳۶۸/۲/۸ مصادف با نوزدهم ماه مبارک رمضان ، بخاطر شرایط جانبازی( عارضه شدید شیمیایی ) و وخامت حال در حالیکه روزه بود بر روی تخت بیمارستان به درجه رفیع شهادت نائل گردید و پیکر مطهرش پس از تشیع بر روی دستان مردم شهید پرور شهر مقدس قم در گلزار شهدای علی بن جعفر "علیه السلام "آرام گرفت .
✅ خصوصیات اخلاقی شهید؛
او نیز همچون تمامی شهداء توجه ویژه به نماز اول وقت داشت .
به پدر و مادر احترام ویژه ای داشت و رضایت آنان برایش بسیار مهم بود و هیچوقت دل آنان را نمی شکست .
اهل دنیا نبود و بیشتر به آخرت توجه داشت .
به حق الناس بسیار اهمیت میداد ،
به صله رحم بیش از اندازه بها میداد .
اهل کار خیر بودند .
ساده وبی آلایش بود.
اهل انفاق و ایثار بود حتی برای گرفتن حقوق جانبازی سعی کرد دیگران را بر خود مقدم بداند .
✍ خاطراتی به روایت فرزند ارشد شهید ؛
روزی سری به روستای پدری زدیم تا تجدید خاطره ای کنیم و یادی از شهید . سالها بود که نرفته بودیم جلوی سقاخانه روستا ایستاده بودیم که نوجوانی برای آشامیدن آب آمد . بعد از نوشیدن آب به امام حسین(ع) سلام داد و سپس برای شادی روح ابراهیم مشهدی صلواتی فرستاد. با شنیدن نام پدر تعجب کردم!
بعدا متوجه شدم که مردم روستا وقتی شیر آب را باز می کنند تا جرعه ای بنوشند بعد از سلام بر حسین (ع) برای شادی روح شهید ابراهیم مشهدی که لوله کشی آب را با سختی به روستا آورده بود صلوات میفرستند .
✍ خاطره دوم به روایت از همسر شهید ؛
بعد از شهادت ابراهیم برای گذران زندگی چهار بچه قدو نیم قد با سختی زیادی مواجه شده بودم و چون پرونده حقوقی اش را بسته بود . خیلی نگران بودم که شب شهید بخوابم آمد و گفت که نگران نباش و مقداری پول تو دستم گذاشت و گفت این پول رو برای بچه ها خرج کن . صبح که از خواب بیدار شدم از بنیاد شهید آمدند و گفتند که پرونده ابراهیم مشهدی به جریان افتاده و شما حقوق بگیر بنیاد شهید شده اید و حقوقی که از بنیاد بدستم رسید دقیقا همان مبلغی بود که شهید در خواب بهم داده بود .
📜 فرازی از وصیت نامه شهید؛
ای پدر و مادر م ، خواهر و برادران عزیزم ، فرزندان دلبندم و همسر مهربانم هیچ موقع نماز را ترک نکنید و خدا را از یاد نبرید و همیشه با هم مهربان باشید و صله رحم را ترک نکنید .
به نیاز مندان کمک کنید .
پشتیبان و مطیع اوامر ولایت فقیه باشید .
#روحش شاد
#یادش گرامی با ذکر#صلوات
⚘ نثار ارواح طیبه شهداء . امام شهداء و اموات صلوات⚘
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شعرخوانی میثم مطیعی برای حاج قاسم پس از انتشار مصاحبه ظریف
بزدل و کجفهم و سازشکار و بیغیرت زیاد
کوفیان ما اهل ذلت نیستیم؛ عزت زیاد!
حاج قاسم رفت اما امتحانی مانده است
در تنور سینهها آتشفشانی مانده است
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🚨 یامین پور: آن حرفها را حتی میشود اینطور شنید:👇
⭕️ برای پیشبرد دیپلماسی یک مانع میدانی وجود داشت و آنهم سردارسلیمانی بود. آمریکا زحمت حذف این مانع را کشید.
✍ تخریبچی
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
#کتاب_عصرهای_کریسکان #خاطرات_امیر_سعیدزاده #رزمنده_کرد_اسیر_در_چنگال
#ضد_انقلاب
#نویسنده_کیانوش_گلزار_راغب
#فصل_دوم
#قسمت پنجم
#سُعدا
هنوز از ساواک هراس دارم و میترسم به سردشت بروم. از طریق یکی از آشنایان به خانوادهام پیغام میدهم در بانه هستم. چند روز بعد، پدر و مادرم و مصطفی به دیدارم میآیند. ظاهر حمزهای میفهمد خانوادهام به بانه آمدهاند و جای اسکان و پذیرایی ندارم. خودش را به خانهام میرساند و با اصرارش خانوادهام را به منزلشان دعوت میکند و سه روز نگه میدارد.
به دنبال رفت و آمد خانوادهام با خانوادۀ ظاهر، پایم به منزلشان بیشتر باز میشود و ناخودآگاه به آن سمت کشیده میشوم. ظاهر حمزهای خواهری دم بخت دارد که کمتر خودش را آفتابی میکند و بیشتر سایهاش را از پشت پرده میبینم. احساس میکنم او هم مرا زیر نظر دارد و نگاهم میکند
تظاهرات و مبارزه همه جا را فراگرفته بود. فضا باز شده بود و هرکس دوست داشت از گروهی طرفداری کند. سر کلاس درس با معلمها بحث میکردیم و دوست داشتیم وارد فضای مبارزاتی شویم. گروههای کومله، دموکرات و مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق طرفداران بیشتری داشتند. زمزمه انقلاب همه جا پیچیده و کلاسهای درس نیمه تعطیل شده بود. مدرسه یک روز باز بود و دو روز تعطیل میشد. بچهها به بهانه تظاهرات مدرسه را تعطیل میکردند و سر کلاس نمیرفتند. از معلم و ناظم هم حساب نمیبردند و بی اجازه به منزل میرفتند. کلاس سوم راهنمایی بودم و همراه سه برادر و دو خواهرم در شهرستان بانه در منزل پدری زندگی میکردم.
در سال 1357 که برادرم ظاهر وارد فضای مبارزاتی شده بود، وقت و بیوقت همراه دوستش سعید به منزلمان میآمد و تا صبح بیدار مینشستند. صدایشان را از پشت شیشه پنجره میشنیدم که با هم جر و بحث میکردند و نام گروههای انقلابی را به زبان میآوردند و از بعضی از آنها حمایت میکردند. با همدیگر اتفاق نظر نداشتند. سعید از گروههای اسلامی حمایت میکرد و ظاهر به چپ و راست میزد و هر روز مواضعش را تغییر میداد. دوست داشت برای انقلاب کاری کند و به جنگ چریکی بپردازد. با هم رفت و آمد داشتند و روز به روز دوستیشان پایدارتر میشد. خانوادۀ ما فضای مذهبی سنتی داشت و از رفتار و مرام سعید خوشم میآمد.
بعد از چند بار رفت و آمد متوجه شدم سعید در کارگاه جوشکاری فتاحی کار میکند و خانوادهاش در سردشت زندگی میکنند. یک روز غروب ظاهر با پدر و مادر سعید و برادرش مصطفی به منزلمان آمدند و دو سه روزی مهمان ما بودند. حس خوبی نسبت به سعید پیدا کردم و هر وقت به منزلمان میآمد احساس شادی و نشاط داشتم.
بعد از رفتن خانوادهاش دیری نپایید که به خاطر شرایط سعید خانوادهاش تصمیم گرفتند بیایند و موقتی در بانه زندگی کنند. خانهای در همسایگی ما اجاره کردند و ساکن شدند.
یک روز مصطفی با خواهرش نازدار به منزلمان آمدند و ما را به منزلشان دعوت کردند. خیلی اصرار کردند که همراه خانوادهام به منزلشان بروم. هر چه بهانه آوردم نازدار بهانهام را میبرید.
دختری سرزنده و شاداب و دوستداشتنی و همسن خودم بود و دست از سرم برنمیداشت. قسمم داد دعوتش را بپذیرم. خیلی دلم میخواست با او دوست باشم و رابطه داشته باشم ولی چون سعید مجرد و مصطفی جوان بود، هی بهانه میآوردم و دعوتش را رد میکردم. ولی اصرار و سرزندگی نازدار مجبورم کرد همراه پدر و مادرم به منزلشان برویم.
سیران و زیبا و علی، خواهران و برادر کوچک سعید در گوشۀ حیاط بازی میکردند. طوری نگاهم میکردند که انگار سالهاست مرا میشناسند. در گوشی پچ پچ میکردند و به صورتم زُل زده و ناخودگاه میخندیدند. سعید تند تند پذیرایی میکرد و دائم مقابلم میچرخید.
چند روز بعد از مهمانی، سر و کله نازدار و مصطفی همراه مامرحمان و خاله غنچه، پدر و مادر سعید، پیدا شد و مرا برای سعید خواستگاری کردند. دختر که به سن بلوغ برسد، باید به خانه بخت برود. نباید در خانه پدر بماند. این رسم زمانه است و توصیه بزرگترها که باید اطاعت کنم.
طوری شده بود که خاله غنچه روزی سه چهار بار میآمد و جواب بله میخواست. بالاخره پدرم با ازدواجمان موافقت کرد. در زمان
کوتاهی مراسم بلهبرون و خواستگاری و نشان انجام شد و نامزد شدیم. چند بار دزدکی با هم ملاقات کردیم و بعد از سه ماه عقد کردیم.
با پا در میانی مصطفی و ظاهر، به آسانی با سُعدا نامزد میشویم و با رد و بدل کردن انگشتر نشان، مدتی بعد عقد میکنیم......
⬅️ ادامه دارد .....
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷