eitaa logo
شهیدان شاهدان زنده
212 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
4.7هزار ویدیو
6 فایل
⚘️امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره شهدا کمترازشهادت نیست امام خامنه ای مدظله العالی روزانه ۱۰۰ صلوات هدیه به روح پرفتوح تمام شهدا سهم شما ۵صلوات کپی مطالب کانال آزاد با ذکر صلوات ┄┄┅┅┅❅⚘️❅┅┅┅┄┄
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚سلام حضرت نجات 💚مهدی جان سرانجام این روزهای سخت پراضطراب واین شب های سردبیقرار، این سال های غم آلود و هراسناک این پاییزهای مکررو پرغبارتمام میشود سرانجام شما بازمی آیید و دل های ما آرام می گیرد و غم فرو می نشیند به همین زودی ،به همین نزدیکی 🤲 💚الّلهمّ عَجَّل لِوَلیکَ الفَرَج 💚امام زمان 🌹اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_ 🌹آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_ 🌹تمام لحظه هامون مهدوی
2.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۱۴۰۳/۰۷/۲۴ ♥️پروردگارا سجاده ام را به سمت قبله نیاز می گشایم تا ذره ذره وجودم را به معراج نگاهت، پرواز دهم می ایستم به قامت دربرابرت تا عظمتت راسپاس گویم به رڪوع می روم تا بزرگی ومهربانیت را به یاد بیاورم و به سجده می افتم تا بر بندگی ام مُهر عشق بزنم… چه آرامش پایان ناپذیری در نگاه توست وچه لحظه های مهرافروزی در ذڪر یادت ⚘سلام ودرود خدا برشما در لحظه های عاشقی با پروردگار ارحم الراحمین به یاد بندگان نیک خدا هم باشیم
📿نماز اول وقت ⚘️سیره شهدا⚘️ با خداوند رابطه‎ای صمیمانه داشت. راغب بود تا نمازهایش را در اسرع وقت و در مسجد بخواند. وقت اذان که می‏شد، هر کاری داشت، رها می‏کرد و مهیّای سخن گفتن با خدا می‎شد و پاک و مطهر در آستانۀ حضور، لبیک می‏گفت. واجب می‏دانست که حتماً در روزهای جمعه، غسل به جا آورد و با لباسی آغشته به عطر، در صفوف نماز حاضر شود. شهیدمدافع حرم یادش گرامی وراهش پررهرو ⚘️یادشهداباصلوات ⚘️اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_ ⚘️آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_ ┄┄┅┅┅❅⚘️❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
🔴 به سردار سلامی گفته بود: «سردار! مأموریت من در بیروت و پایانش گلستان شهدای اصفهان است.» حالا شهید یه مهمون ویژه داره. قراره میزبان یکی از دوستای قدیمیش باشه: . ⚘یادشهداباذکرصلوات ⚘اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_ ⚘آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_ ┄┄┅┅┅❅⚘❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
👈قصه ننه علی 🔴فصل اول : خداحافظ بهار! قسمت پنجم یک روز بعدازظهر با سحر، دختر کوچک دایی رفتیم سر چاه آب بکشیم. مادرم با خواهش و التماس من راضی شد همراهش بروم. جز برای شستن لباسها و آب آوردن، حق بیرون رفتن از خانه را نداشتم. تماشای مردم کوچه و خیابان، و ماشین ها برایم جذاب بود. رسیدیم سر چاه، طناب از دست دختر دایی سُر خورد و سطل افتاد داخل چاه. کاری از دستمان برنمی آمد؛ دست از پا درازتر برگشتیم خانه. دایی کمی بدخلقی کرد و سر همه غر زد. مادرم دستم را گرفت و با خود به داخل اتاق برد. نگاه تندی به من کرد، از آن نگاه هایی که هزار جور حرف و کنایه پشتش بود. در اتاق را چهار قفله کرد و یک دل سیر کتکم زد. گفت: «تو باعث شدی داییت ناراحت بشه! بهت گفتم نرو، اما گوش ندادی. » جانش برای برادرش در میرفت. عشق عجیبی به هم داشتند! فردایش رفتیم حمام عمومی. مادرم کبودی های تنم را که دید، به گریه افتاد. زد پشت دستش و گفت: «الهی که دستم چلاق بشه! من این بلا رو سر تو آوردم زهرا جان؟! » سرم را پایین انداختم و چیزی نگفتم. از اشک هایش معلوم بود از کار دیروزش ناراحت شده. همان شد اولین و آخرین کتک خوردن من از مادر دلنازکم. از آن روز به بعد هیچوقت دست روی من بلند نکرد. من هم حواسم را جمع میکردم تا حرف مادرم را زمین نگذارم و جز چشم چیزی نگویم. ♥️روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان