👈قصه ننه علی
🟡 فصل دوم : آن دو چشم آبی!
قسمت سوم
کمکم سروکلهی میهمانها پیدا شد. برای خودشان بریدند و دوختند و تنم کردند؛ پنج تومان مهریه به نیت پنج تن. صدای صلوات و شکستن کلهقند از اتاق مردانه به گوش رسید. زنها کِل کشیدند و صدای دف بلند شد. هیچکس از من نپرسید: «زهرا! تو راضی هستی یا نه؟!» کلهشق بودم. جلوی خودم را گرفتم تا اشکم درنیاید! بابا هم حرفی نداشت و ریش و قیچی را سپرده بود دست دایی. خودخوری میکردم و دلم داشت از غصه منفجر میشد. رسم نبود دختر و پسر تا قبل از ازدواج با هم صحبت کنند؛ وگرنه حرف دلم را به رجب میزدم و میگفتم که دلم به این وصلت رضا نیست. از حرصم یک کلمه هم با مادرم حرف نزدم. شب برگشتم خانهی عبداللهزاده و تا صبح گریه کردم. دلم میخواست شبانه خودم را گموگور کنم و جایی بروم که دست هیچکس به من نرسد. همیشه در خیالم نقشه میکشیدم که تا آخر عمر کنار مادرم میمانم. تازه داشتم آن روی خوش زندگی و آرامش را میدیدم که همهچیز خراب شد. فردا ظهر با آسیه خانم تسویه کردیم و به خانهی خودمان برگشتیم.
قرار خرید عقد و عروسی را از قبل گذاشته بودند. مادرم سر کار بود و نتوانست با ما به بازار بیاید. همراه زن دایی، رجب و مادرش رفتیم سبزه میدان. یکی دو دست لباس، چند قواره پارچه و یک حلقهی طلا برایم خریدند. رجب در آسمانها سِیر میکرد و من برای بخت بدم زار میزدم! ناهار را در چلوکبابی بازار خوردیم. دیوار مقابل میز ما آینهکاری شده بود. بیبی خانم سرش را بالا گرفت و با تعجب به زن دایی گفت: «اِه! خاله جان! اونایی که دارن غذا میخورن همشهری ما هستن؟!» زن دایی نگاهی به آینه انداخت، خندهاش گرفت و گفت: «خاله! اونا ماییم تو آینه! خودتم نمیشناسی؟!» رجب خندهاش گرفت و بیبی خانم خودش را با غذا مشغول کرد. من هم که اصلا از رجب خوشم نمیآمد، مثل یک تکه یخ نشسته بودم سر میز و توجهای به آنها نمیکردم.
♥️روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
👈قصه ننه علی
🟡فصل دوم : آن دو چشم آبی!
قسمت چهارم
برادرم محمدحسین مخالف ازدواج من بود. از همان روز بلهبرون که رجب را دید، از او خوشش نیامد. مدام تهدید میکرد: «مگر اینکه از روی جنازه من رد بشید بخواید زهرا رو شوهر بدید به این چشم آبی!» اما زور دایی بیشتر بود. کمی داد و فریاد کافی بود که محمدحسین سر جایش بنشیند و تسلیم دایی شود. دایی محمد شرط کرده بود زهرا باید در خانهی من زندگیاش را شروع کند. به رجب گفت: «اجازه نمیدم جای دیگه خونه اجاره کنی. چه معنی داره عروس جوون آوارهی خونهی مردم بشه!» جهیزیهای را که با کمک دایی خریده بودیم داخل یکی از اتاقهای خانه چیدند. هفته بعد، عقد و عروسی را یکی کردند و مراسم در خانهی دایی برگزار شد. زن آرایشگر نگاهی به صورتم انداخت و گفت: «حیف این صورت نیست که سرخاب سفیدآب بمالم؟! ماشاءالله مثل یه تیکه ماه میمونه عروس خانوم!» لباس عروس اجارهای را پوشیدم و بدون آرایش نشستم سر سفره عقد. دومین روز از شهریور سال 1342 بعد از یک سکوت طولانی، بهاجبار در جواب عاقد بلهی تلخی گفتم و رخت عزا به تن دلم پوشاندم!
آرزوی هر دختری پوشیدن لباس عروس است؛ اما آنقدر ساعتهای دردناکی را پشت سر میگذاشتم که هیچ لذتی از عروسی نبردم. بهجای صدای ساز و شادی میهمانها، گوشم سوت میکشید. کامم تلخ بود و لب به شیرینی عروسی خودم نزدم. دلم میخواست صبح از خواب بیدار شوم و ببینم همهی اینها فقط یک خواب ترسناک بوده و واقعیت نداشته است. بعد از شام، میهمانها یکییکی رفتند. آخرین نفری که از او خداحافظی کردم مادرم بود. رفتم در آغوشش، هر دو گریه کردیم. خواهرانم دور ما حلقه زدند و همه اشک شوق میریختند! مادرم بهسختی مرا از خودش جدا کرد. دستی روی سرم کشید و گفت: «الهی که خوشبخت بشی مادر!» بدون اینکه پشت سرش را نگاه کند، رفت. میخواستم صدایش بزنم و بگویم: «مامان! نرو، من بیتو...» اما بغض اجازه نداد. مادرم در میان اشک چشمانم ناپدید شد و من ماندم با شوهری که یازده سال از من بزرگتر بود.
♥️روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
⚘🍃⚘🍃⚘🍃⚘🍃⚘🍃⚘
نوشته ای از سردار شهید نور علی شوشتری
دیروز از هر چه بودیم گذشتیم .
امروز از هر چه بوده ایم!
آنجا پشت خاکریز بودیم و
اینجا در پناه میز!
دیروز دنبال گمنامی بودیم و
امروز مواظبیم ناممان گم نشود !
جبهه، بوی ایمان می داد ؛
اینجا ایمانمان بو می دهد !
الهی، نصیرمان باش تا بصیر گردیم ...
بصیرمان کن تا از مسیر، برنگردیم...
و آزاد مان کن تا اسیر نگردیم...
اللهم الرزقنا توفیق شهادت فی سبیلک
#شهید_نور_علی_شوشتری
⚘🍃⚘🍃⚘🍃⚘🍃⚘🍃⚘
⚘سردار شهید نور علی شوشتری⚘
◇نام: نورعلی
◇نام پدر: فرج اله
◇ولادت: 1327/2/12
◇(روستای سرولایت/نیشابور)
◇شهادت: 1388/7/26
◇ (سیستان و بلوچستان)
◇وضعیت تاهل: متاهل
◇نام جهادی: ـــ ندارند
◇سن شهادت: 61 ساله
◇علاقه: مقام معظم رهبری
◇●اخرین مقام: فرمانده قرارگاه قدس شرق کشور وجانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه
◇●نحوه شهادت:
در صبح یکشنبه ۲۶ مهر 1388 و در همایش وحدت اقوام و مذاهب سیستان و بلوچستان که با شرکت عشایر بلوچ در منطقهٔ «پیشین» جریان داشت در انفجاری انتحاری به همراه برخی از فرماندهان سپاه و عشایر بلوچستان شهید شد. عامل انتحاری انفجار «عبدالواحد محمدزاده» از اعضای جنبش مقاومت ملی ایران بود.
⚘یادشهداباذکرصلوات
⚘اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
⚘آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
┄┄┅┅┅❅⚘❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
#شهید_وحدت
🔴 ۲۶ مهر ماه سالروزشهادت مسیح بلوچستان
سردارشهید نورعلی شوشتری
شهید سردار #نورعلی_شوشتری
همرزم شهیدان #باکری و#برونسی
🟢 امام خمینی خطاب به سردار شوشتری می فرمایند در این دنیا که نمیتوانم کاری بکنم اگر آبرویی داشته باشم در آن دنیا قطعا شما را شفاعت خواهم کرد
⚘یادشهداباذکرصلوات
⚘اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
⚘آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
┄┄┅┅┅❅⚘❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
وي در آخرين سخنراني قبل از شهادت خود و قبل از آخرين همايش كه قرار بود در «پيشين» برگزار شود، در جلسه اي با حضور برخي سران طوايف و معتمدين سيستان و بلوچستان گفت: «اگر امروز هم هر ديوانه و هر ابلهي دستش به اين كشور دراز شود، دستش را قطع مي كنيم. ما همان آدم ها هستيم و با همان انگيزه و همان اراده. حالا درست است كه موهايمان سپيد شده است، اما امروز براي شهيد شدن بيشتر آماده هستيم، چون آن روز يك آرزوهايي توي دلمان بود، اما امروز همه آرزوهايمان تمام شده. امروز براي شهادت از هر روزي آماده تر هستيم.»
⚘یادشهداباذکرصلوات
⚘اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
⚘آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
┄┄┅┅┅❅⚘❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
📌۲۶ مهر ماه سالروز شهادت سرداری از جنس مردم
اخلاص، ایمان، پاکی، صداقت، ومردم دار
که بجرم مردم داری، اتحاد وصداقت بین مردم خون گرم پیشین بشهادت رسید
🔴قسمتی از وصیت نامه شهید #شوشتری
♦دیروز از هر چه بود گذشتیم و امروز از هر چه بودیم گذشتیم ...
♦آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز...
♦دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز تلاش می کنیم ناممان گم نشود ...
♦جبهه بوی ایمان میداد و اینجا ایمانمان بو می دهد ...
♦آنجا روی درب اطاقمان می نوشتیم : یا حسین فرماندهی از آن توست،
اینجا می نویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید ...
⚘الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم
⚘و بصیرمان کن تا از مسیر بر نگردیم
⚘و آزادمان کن تا اسیر نگردیم .
#شهید_نورعلی_شوشتری
نثارروح مطهر شهیدان صلوات
⚘اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
⚘آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
┄┄┅┅┅❅⚘❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
هدایت شده از شهیدان شاهدان زنده
⚘🕊زیارتنامه ی شهدا🕊⚘
🕊بسم الرب الشهدا و الصدیقین🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
⚘🍃⚘🍃⚘🍃⚘
🕊️🕊️🕊️به کانال شهدا بپیوندید🕊️🕊️🕊️
┄┄┅┅┅❅⚘❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
📸 مسیح سیستان
#سردار_شهید_نورعلی_شوشتری
⚘"بسم رب شهدا و صدیقین"⚘
⚘هر روز صد صلوات هدیه
⚘به روح پاک و مطهر همه شهدا
⚘برای تعجیل در فرج آقا
⚘صاحب الزمان عجل الله تعالی
⚘فرجه الشریف ان شاءالله
⚘هدیه به روح پاک و مطهر
⚘سردارشهید#نورعلی_شوشتری
⚘اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ
⚘آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
به گروه ها ومخاطبینتون هم ارسال کنید تا همه به این شهید بزرگوارصلوات و فاتحه هدیه کنند
┄┄┅┅┅❅⚘❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
هدایت شده از شهیدان شاهدان زنده